Part 20

378 40 22
                                    

سلام به روی ماهتون!
من خود کشی کردم تا تونستم به وی پی ان وصل بشم!
دو هفته ازگار بدون اینترنت! پوسیدم!
فقط نشستم و پارت آماده کردم، کل هفته قبل هم مریض بودم، دو تا هم سرم زدم!
خلاصه که جون دادم طی این دو هفته با نت خراب.
الان هم به لطف فیلتر شکن داداشم اینجام 😂😂.
دو پارتی که از قبل آماده کردم رو آپ میکنم، ایشالا که دیگه نت ملی نشه، من حتی پروکسی های مختلف هم امتحان کردم.
::
::
::
::

دختر رضایتمند از لباس های تنش، بهمراه تهیونگ از فروشگاه خارج شدند.

تهیونگ لپ دختر رو آروم کشید، بوسه ای بهش زد و گفت:
دختر خوشگلم ماه شده.
مینی آخی گفت و لپش رو از دست دشمن آزاد کرد، با دیدن ویترین مغازه دیگه، مثل مسخ شده ها ایستاد و خیره شد، تهیونگ دستی به شونه اش زد و گفت:
دخترم از کدومش خوشش اومده؟

مینی با چشمان قلبی شده، نگاهش رو به نیم تنه و دامن تور دار آبی رنگ اکلیلی داد و بعد به اون لباس اشاره زد، تهیونگ پرسید:

خب، بریم داخل بقیه لباساش هم نگاه کن، بعدش دختر کوچولوم تصمیم بگیره تا ددی براش بخره.

با ورودشون، فروشنده که دکتر کیم رو می‌شناخت از جا بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد:
خیلی خوش اومدی دکتر کیم، وای چه دختر خانم زیبایی دارید.

تهیونگ لبخندی زد، متقابلاً احترام گذاشت و سلامی کرد:
بهترین لباس های اینجا رو نشون دخترم بده.

فروشنده حتماً گفت و به سمت رگال های آخر مغازه هدایتشون کرد.

فروشنده هر مدلی رو که نشون میداد، مینی سری به دو طرف تکون میداد.
تهیونگ سلیقه دخترش رو تحسین میکرد که هر مدلی رو نمی‌پسندید، در آخر، مینی همون لباس پشت ویترین رو انتخاب کرد و پرو کرد.

تهیونگ با دیدن دخترش توی اون لباس، واو کشیده ای از دهنش در رفت، دخترش درست شبیه پرنسس باربی شده بود، طی یه حرکت وارد اتاق شد و در رو بست، بوسه کوچیکی از لبهای دختر گرفت و گفت:
قصد داری منو بکشی دختر خانم؟

مینی خجالت زده سری تکون داد.

تهیونگ بیرون رفت و گفت:
لباسای قبلیت رو بپوش دخترم، میرم حساب کنم.

مینی لبخندی زد.
::
::
::
::
جیمین نهاری که خودش پخته بود رو روی میز، روبروی سولهی گذاشت و گفت:
نوش جان.

سولهی در واقع با غذاش بازی بازی میکرد، جیمین که میدونست فکر دختر روبروش به چی مشغوله، دستشو زیر چونه اش زد و گفت:
یه راه حل دارم برات.

سولهی نگاهش رو از بشقاب گرفت و به جیمین داد:
راه حلِ چی؟
جیمین لبخند زیبایی زد:
بیا یه مدت تظاهر به قرار گذاشتن کنیم تا خانواده ات بیخیال تو و تهیونگ بشن، اینطوری هم من به تو کمک کردم هم دوستم ته ته.سولهی چونه اش رو خاروند، فکر بدی هم نبود، با خوشحالی سری تکون داد و گفت:
حتماً
و یه قاشق از برنج رو دهانش گذاشت.
::
::
::
::

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now