Part 11

384 43 85
                                    

سلام عزیزان، بابت تأخیر عذر میخوام، حسابی خود درگیری دارم و اصلا نمیدونم که باید چیکار کنم، یکم آشفته و بهم ریخته ام و حال روحیم خوب نیست، ببخشید که منتظرتون میذارم برای یه چسه🤌پارت.
::
::
::



بعد از اینکه دخترِ فوق العاده سبک رو در آغوش گرفت، بلافاصله تکون خوردن سرش، و جا به جا شدنش رو حس کرد، حالا بین دختر جایی بین ترقوه و گردنش بود و نفس های گرم و بی جونش بی وقفه همونجا فرود میومدن.
نفسش رو به بیرون فوت کرد، داشت خودش رو دلداری میداد که چیزی نیست، که همون لحظه، لب های دختر روی گردنش نشست.

پلک هاش بلافاصله از هم فاصله گرفت و شوکه شد، چرااااااااااا ؟!
این چه بدبختی‌ ای عه؟!

::
::
::

بعد از اینکه دختر رو روی تخت اتاق مهمان گذاشت، کپسول اکسیژن رو از توی انبار خونه اش بالا آورد و کنار تخت گذاشت، ماسک اکسیژن رو وصل کرد و بعد از تنظیمش، روی دهان دختر گذاشت.

پتوی سبک رو تا روی شونه های دختر کشید، توجهش به صورت کوچیک و زیبای دختر جلب شد‌.

ابروهایی نازک و بور، درست مثل موهای سرش، چشمانی بزرگ که حالا مژه های بلندش روی گونه های پُرش سایه انداخته بودند.

لبخندی زد، چرا تا حالا به زیبایی آشکار این دختر توجه نکرده بود؟ شاید چون مطابق استانداردهای زیبایی کره نبود.

با پشت انگشتش، آروم گونه لطیف دختر رو نوازش کرد ، حیف این دختر زیبا نبود که اینطوری زیر سرم و اکسیژن افتاده بود؟

با سوزش دوباره چشماش که از خود صبح ول کُنش نبودن، بوسه ای به پیشونی دختر نشوند و با خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شد.

وارد اتاق خودش شد و مشغول باز کردن کراواتش بود که گوشیش زنگ خورد.

با بی حالی جواب داد:
بله مامان؟
...نه نمیام خونه....
متاسفم که خبر ندادم، یادم نبود.
آره بهش پیشنهاد دادم..... خوشحالم که تونستم خوشحالت کنم.
شبت بخیر، خدا نگهدار.

بعد از قطع کردن تماس، لباس های رسمیش رو با لباس خواب عوض کرد، دوش قبل از خواب؟
این بار یا حداقل امشب نه، واقعاً در حال مردن برای خواب بود.
مسواک؟ دندونام بره به درک!
و خودش رو روی تخت ولو کرد و حتی بدون خاموش کردن چراغ اتاقش، به عالم رویا دعوت شد.
::
::
::
::
::

دکتر پارک بطری سوجو رو از بین انگشتان ظریف سولهی بیرون کشید و گفت:
کافیه، همین الانش هم مستی.

سولهی در حالیکه سر سنگین شده اش رو به شونه دکتر پارک، یا بهتر بگیم جیمین، تکیه میداد، با لحن زاری گفت:
بذار بخورم.....بذار اینو فراموش کنم که باید با کسی که با برادرم فرقی نداره ازدواج کنم.....من نمیتونممم!

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now