Part 18

456 46 50
                                    

دختر رو روی کاناپه خوابوند و زانو ها و آرنجش رو دو طرف تن ظریفش گذاشت.

مینی حالا ترسیده بود، نفس هاش به شماره افتاده بود، خجالت کشیده بود و گونه های گُر گرفته اش این رو اثبات میکردن.

تهیونگ روی لب های دختر زمزمه کرد:
ترسیدی؟!
اون دختر کوچولوی شجاع و بی پروا کجا رفت؟

مینی مِن و مِن کنان جهت کم نیاوردن، صورتش رو به سمت دیگه ای کرد و گفت:
همی..همین جاست.

تهیونگ پوزخندی زد، صورت دختر رو به سمت خودش برگردوند و روی لب های نیمه باز دختر زمزمه کرد:
اگه ببوسمت نمیتونم قول بدم که تا آخرش پیش نرم و خودت میدونی که آخرش چقدر می‌تونه برات درسر درست کنه و دردناک باشه دختر جون.

لبان دختر برای گفتن حرفی از هم باز نشدن اما قلبش درون سینه اش، بی تابی میکرد و منتظر بوسه لطیف تهیونگ اوپا بود.

تهیونگ تردید داشت، نمیدونست بوسیدن مینی اون هم به این زودی کار درستیه یا نه، تیله های مینی بین اجزای صورت دکتر کیم در گردش بود، اما دکتر کیم انگار قصد نداشت دختر رو ببوسه‌، انگار که تازه متوجه این رابطه شده بود.

میبایست همین الان این رابطه تازه جوانه زده رو هر طور که شده تمومش کنه، باید همین الان از روی اون دختر شونزده ساله بلند میشد و جوانه عشقش رو زیر خروارها خاک دفن میکرد، اما حرارت اون عشق نو، اجازه پا پس کشیدن رو نمی‌داد.

ثانیه ای بعد، فاصله بین صورت اون دو از بین رفت و لب های پنبه ای دختر توسط لب های دکتر کیم، برای نخستین بار بوسیده شدند.

قلب دخترک برای لحظه ای متوقف شد، حس قلقلک عجیبی زیر دلش احساس میکرد و این حس عجیب به دلش نشست، مسئول این حس دکتر کیم بود، منشأ این گرمای لذت بخش عشق از دکتر کیم عزیزش بود.

لب های دکتر کیم آهسته و با ملاحظه به نرمی بین لب های دخترک میلغزیدن و هر لحظه با علاقه بیشتری غنچه نیمه باز دختر کوچولو رو آغشته به رنگ سرخ و آتشین بوسه عشق میکردن.

تهیونگ هیجان زده بود، از عطر و بوی این بوسه عشق، میتونست قسم بخوره که تا حالا همچین بوسه ای به لبهای هیچ دختری ننشونده، حس لبهای مینی متفاوت بود، مزه شوق و شعف جوونی رو میداد، همون قدر گرم و پر از حس زندگی.

دخترک انگشتان بی تابش رو بین موهای مجعد تهیونگ فرو برد، آروم موجی به دریای موهای تهیونگ داد و با نوک انگشتانش، کف دریا رو لمس کرد.

تهیونگ حین مکیدن لب بالایی دختر، نوک انگشت شصتش رو روی سیب گونه دختر کشید، هر دو از عبور جریان گرم عشق بینشون سر مست بودند.

دختر که نفس کم آورده بود، آروم نفسش رو بیرون داد اما چیزی که شنیده شد شبیه ناله خیلی ضعیفی بود، تهیونگ لبهاش رو از روی لب دختر فاصله داد و زمزمه وار روی لب دختر پرسید:
عزیزم؟

مینی نفس نفس میزد و هوای اطراف رو می‌بلعید که تهیونگ دمی از هوای اطراف گرفت و با نشوندن لبهاش روی لبهای دختر، هوای ریه هاش رو وارد ریه دختر کرد.

تهیونگ لبهاش رو برداشت و پرسید:
دختر کوچولوم حالش خوبه؟

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now