part 35

202 29 45
                                    

آقای کیم از جا بلند شد، با نگاهی قضاوت‌گرانه دختر رو از سر تا پا آنالیز کرد، ابرویی بالا داد، مینی دستش رو جلو برد:

سلام پدرجان، مینی هستم، دوست دختر اوپا.

آقای کیم لب بهم فشرد، دستش رو جلو برد و در دست دختر گذاشت:
هنوز زوده که منو پدر صدا کنی.
مینی آب دهنش رو بیصدا فرو فرستاد، اصلاً حدسشم نمی‌زد که اولین برخوردشون رو اینطوری خراب کنه، یا شایدم پدر تهیونگ آدم خشک و رسمی ای بود، یا اینکه اصلاً از مینی خوشش نمیومد، مینی ترجیح داد به گزینه دوم فکر کنه:
چ..چشم، ببخشید آقای کیم.

تهیونگ نگاه چپی به پدرش انداخت، پدرش هم با اخم غلیظی جوابش رو داد که تهیونگ جرأت نکرد دهن باز کنه و چیزی بگه.
آقای کیم، مرد با جذبه و محکمی بود، انگار که تو عمرش لبخند نزده بود، یا شایدم فقط به مینی لبخند نزده بود، هر چقدر که تهیونگ به پدرش سفارش کرده بود به مینی سخت نگیره، پدرش بر عکسش رو انجام میداد، در حالیکه پدرش اصلا همچین آدم سختگیری نبود.

پدر کت و شلوار پوشیده اش، اخم دیگه ای کرد:
لکنت داری؟
و مینی سعی کرد بدون لرزش صدا یا هر کوفت دیگه ای جواب بده:
نه پد..آقای کیم.

برای تهیونگ خیلی عجیب بود، کیس قبلی که شش سال پیش برای ازدواج به پدر و مادرش معرفی کرده بود، خیلی ازش استقبال کردند و خیلی خوشحال شده بودند از دیدنش، اما نمیتونست درک کنه چرا دارن اینکارو با مینی عزیزش میکنند؟!

اون از غافلگیری یهویی مادرش، اینم از طرز برخورد پدرش، جداً چرا؟! شاید بخاطر زیادی جوان بودن مینی بود؟

مادرش با لبخند تصنعیش، سعی کرد اون جو متشنج رو از بین ببره:
بچه ها بیاید بریم سر میز شام.
و به طرف پذیرایی اشاره زد و به راه افتاد.

تهیونگ از سر آسودگی نفسش رو بیرون داد، آروم کنار گوش مینی پچ زد:
عزیزم ناراحت نشو، پدرمه دیگه.

مینی اعتنا نکرد و جوابی نداد.
خدمتکار صندلی رو برای خانم کیم بیرون کشید، تهیونگ هم اول صندلی مینی رو بیرون کشید و بعد خودش کنارش نشست.
همگی کاملاً روبروی هم نشسته بودند، آقای کیم روبروی تهیونگ و خانم کیم روبروی مینی.
میز رنگارنگی بود که هر کسی رو به خوردن مینداخت، اما نه مینی که دو تا از کابوس های زندگیش روبروش نشسته بودند و با اشعه نگاهشون داشتند پوست صورتش رو میسوزوندند.
مینی سعی میکرد که گوشه های لبش رو همینطوری بالا نگه داره و اجازه نده که خم به ابروش بیاد.

تهیونگ بشقاب مینی رو از جاپچه و جاجانگمیون پر کرد، تکه ای گوشت دهان دختر گذاشت، و خودش مشغول خوردن شد.
آقای کیم با دستمال لبش رو پاک کرد:
خب، مینی خانم، خودت رو درست و حسابی معرفی کن.

مینی لیوان آب کنار دستش رو سر کشید، دستانش رو بهم حلقه کرد و شروع به سخنرانی کرد:
آم، خب، من مینی ام، مینی تقدیمی، دانشجوی پزشکی دانشگاه سئول، ایرانی ام و برای درس خوندن اینجا اومدم، آم، فریلنسرم، در واقع بلاگرم.
در مورد رشته پزشکی بلاگ میذارم و استاد کیم، یعنی اوپا کمکم میکرد اوایل و بعدش صمیمی شدیم.

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now