Part 28

304 35 15
                                    

خود کشی کردم تا وی پی ان وصل شد، بابت تأخیر عذر میخوام، پارت آماده بود اما نت نه!
::
::
::




کیان رو به تهیونگ کرد:
با اولین بلیطِ فردا میریم، خیلی زحمتت دادم.

تهیونگ لبخندی زد و غوغای درونش رو خاموش کرد:
نه مزاحم نیستید، من عاشق شما و دختر کوچولوتون شدم، مینی خانوم دیگه مثل دختر خودم میمونه.

و آروم موهای مینی که کنارش ایستاده بود رو نوازش کرد، کیان نتونست چیزی بگه، اما لحظه ای، فقط لحظه ای تصور کرد که تهیونگ روزی بخواد با دخترش ازدواج کنه، لبخندی روی لبش شکل گرفت، دکتر کیم مرد عالی و کاملی بود.

کیان سری تکون داد، تهیونگ درست جلوی چشمان مرد، پیشونی مینی رو بوسید:
برو تو اتاقت دخترم، شب خوش.

مینی بی تفاوت تر از همیشه به اتاقش رفت، کیان باورش نمیشد تهیونگ آنقدر به دخترش نزدیک شده باشه، اونم طی تنها یک هفته.
تهیونگ کیان رو به سمت یکی از اتاقای خالی خونه اش برد:
میدونم خیلی خسته ای، اما باهات حرف دارم.

کیان سر تکون داد:
ادامه بده، دکتر.

تهیونگ در اتاق رو بازکرد:
اینجا هم در اختیار شماس، خونه من رو خونه خودتون بدونین.

کیان از دیدن همچین مرد با شرافتی خوشحال بود:
از یه غریبه توی یه کشور غریب همچین انتظاری نداشتم، خیلی متشکرم.

تهیونگ سری تکون داد، روی تخت نشست و مرد هم کنارش، دست هاش رو بهم گره زد و به نقطه ای خیره شد، قبل از حرف زدن در حالیکه کیان بهش چشم دوخته بود کمی فکر کرد:
آقای تقدیمی، شما نمیتونید مینی رو ببرید.

کیان اخم کوچیکی کرد:
منظورت چیه؟ مینی من سالم شده خدا رو شکر.

تهیونگ به تاج تخت تکیه زد:
منظورم اینه که، مینی هنوز از لحاظ روانی تخت درمانه، میتونین ببرینش اما مطمئن باشید این بیماری همیشه باهاش همراه میشه، اما اگه کنار من بمونه کمکش میکنم برای همیشه به اون بیماری غلبه کنه.

تهیونگ حتی از حرفی که میزد اطمینان نداشت، چون این دقیقاً همون موضوعی بود که درباره اش میخواست آزمایش و آزمون و خطا کنه و راه حلی برای بیماری تنفسی مادر زاد یا آسم بده و در حال حاضر مینی بهترین گزینه برای این آزمایشات بود و همینطور میتونست اونو کنار خودش نگه داره، این یعنی یک تیر و دو نشون.

کیان کمی خشمگین شد، تهیونگ پا رو پا انداخت و ادامه داد:
چرا نمیای کره بمونی؟
مهم ترین دلیل زندگیت حتماً همسرت بوده، حالا که از دستش دادی بهتره یکم از اون حال و هوا و فضای وطنت بیرون بیای، در ضمن برای تجارتت هم عالیه.

کیان چونه اش رو خاروند:
تو از کجا درباره شغلم میدونی؟

تهیونگ لبخندی زد:
مینی درباره اش بهم گفته بود، می‌گفت که بابام همه مدل ماشین ها رو بهم نشون داده و من اسم همشون رو میدونم، در نتیجه متوجه شدم که گالری ماشین داری.

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now