Part 10

351 46 42
                                    

ادیت نشده، سسدستی دیدید بهم بگید.
بابت تأخیرم عذر میخوام
::
::
::

گارسون تمام غذا ها رو روی میز چید و با گفتن از شامتون لذت ببرید، میز رو ترک کرد.

سولهی از سر میز بلند شد و کیفش رو برداشت، رو به تهیونگ گفت:
برای هضم این اتفاقات نیاز به یکم تنهایی دارم، میرم یکم قدم بزنم، فعلا خدا نگهدار‌.

تهیونگ از جا بلند شد و دستش رو بین دستاش گرفت:
سولهی، تو گفتی میخوای بیشتر منو بشناسی، بمون!

سولهی سری به دو طرف تکون داد و گفت:
تهیونگ گفتم که، حالم خوب نیست، باید یکم برم هواخوری.

تهیونگ بوسه ای به گونه دختر نشوند:
باشه، خدا نگهدار.

سولهی رو به مینی گفت:
خداحافظ عزیزم.
مینی با لبخندی که خودش هم خبر نداشت از کجا نشأت گرفته، خداحافظی کرد و دست تکون داد‌.
و سولهی راهش رو به سمت در خروجی کشید.

مینی نمیدونست چرا، اما خندید، خیلی زیبا خندید.

تهیونگ رو به مینی لبخندی زد و گفت:
پیتزات سرد شد، شروع کن.
و خودش هم مشغول خوردن جاجانگ میون‌اش شد.

مینی تیکه ای از پیتزاش رو برداشت، به سمت دهنش برد که در یک لحظه منصرف شد، اون همیشه تعارف میزد، پس پیتزا رو به سمت دکتر کیم گرفت:
بفرمایید.

تهیونگ نگاهی به دختر انداخت و گفت:
اوه، برای منه؟
مینی بله ای گفت و تهیونگ با لبخند زیبایی پیتزا رو از بین انگشتای دختر گرفت و گفت:
ممنونم.

تهیونگ هم متقابلاً چاپستیکش رو از رشته ها پر کرد و به طرف دختر گرفت و با چشماش به لبهای دختر اشاره زد و گفت:
باز کن.

مینی با خجالت گفت:
اون چاپ استیک ها رو بده تا خودم بخورم.

::
::
::
::

سولهی با دکتر پارک تماس گرفت و گفت:
الو ....میشه آدرس اون رستورانی که گفتی رو برام بفرستی؟
.....آره نظرم عوض شد.
زود خودمو میرسونم.
::
::
::
::

وارد بیمارستان شدند، تهیونگ به همراه مینی مستقیماً به سمت آسانسور رفت.

با رسیدن به طبقه دوم، پیاده شدن، تهیونگ در اتاق پنج رو باز کرد و در کمال تعجب، کسی روی اون تخت جا گیر شده بود.
شونه ای بالا داد و مینی رو با خودش به سمت پذیرش کشوند، با صدای آهسته ای، طوری که بقیه بیماران بخش بیدار نشن، رو به پرستار پرسید:
تو چطور متوجه نشدی امروز مینی فرار کرده؟!

پرستار اوهی گفت و زمزمه وار گفت:
من فکر کردم که شما مرخصش کردید.

تهیونگ سری به دو طرف تکون داد و گفت:
نه، حواست رو بیشتر جمع کن!
یه اتاق بهش بده.

پرستار نگاهی به لیستش انداخت و گفت:
دکتر کیم اتاقا پره، امروز حجم زیادی بیمار داشتید که نیاز به بستری داشتن.

تهیونگ پوفی کشید و گفت:
خب، یه تخت به اتاق پنج اضافه کن.

پرستار سرش رو پایین انداخت و گفت:
همه اتاقامون دوبرابر ظرفیت پرن.

تهیونگ چشماش گشاد شد، با تعجب پرسید :
چطور ممکنه؟!

پرستار سری به دو طرف تکون داد و گفت:

متاسفانه دو ساعت پیش دو تا اتوبوس تصادف کرد و همه بیمارانش به نزدیک ترین بیمارستان، یعنی اینجا منتقل شدن، از اونجایی که اتاقای بقیه بخش ها پر بودن، مجبور شدند که بیماران رو به این بخش که خالی تره بفرستن.
نمی‌دونید چه غلغله ای بود دکتر کیم، همه پرستارا و دکترا به این طرف و اون طرف میدوییدن تا بیماران رو نجات بدن.

تهیونگ آهی کشید و گفت:
حتماً تخت های اورژانس هم پره.

و پرستار سری در تایید تکون داد و اضافه کرد:
بیمارستان تا دو روز پذیرش نداره.

تهیونگ سری تکون داد، به طرف اتاق خودش رفت و در رو باز کرد، با دیدن کسی که روی تختش خوابیده بود، اوهی از بین لباش خارج شد.
دلش می‌خواست کله اش رو توی دیوار بکوبه.

مینی از اتاق دکتر کیم خارج شد و روی صندلی های بخش نشست، کوله اش رو بغل کرد و سرش رو روش گذاشت.

تهیونگ بی حوصله روی صندلی مخصوصش نشست، با گذاشتن آرنجش روی میز، سرش رو بین دو تا دستش گرفت و مشغول فکر کردن شد.

" ای کاش فقط توی اون ترافیک کوفتی سرت رو نمیچرخوندی و اون دختر رو نمیدیدی!

حالا باید چه خاکی توی سرم بریزم؟!
چیکار کنم؟
ببرمش پیش دکتر پارک؟
اما من تمام مسئولیتش رو به عهده گرفتم، اگه اتفاقی براش بیوفته این منم که به زندان میوفتم!

اون دختر نیاز به مراقبت داره، نمیتونم با خودم ببرمش خونه.
اما....
آهان !!!!! "

از جا بلند شد و مینی رو غرق در خواب روی صندلی های پلاستیکی بخش دید.

لبخندی زد، پس دخترک اونقدری روز پر جنب و جوشی داشته که الان اینطور از خستگی روی صندلی خوابش ببره.

به طرف دخترک رفت، میخواست بیدارش کنه که با یادآوری افسردگیش و بی خوابیش، بی خیال شد.

کوله رو ازبغل دختر بیرون کشید و گردن خودش رو جایگزین کرد، دست چپش رو زیر زانوی دختر گذاشت و بلندش کرد، کوله رو پشتش انداخت و با دست دیگه اش هم دختر رو محکم‌تر در آغوش گرفت.

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now