به محض رسیدن به ماشین، مینی پشت فرمون نشست و منتظر موند تا تهیونگ هم وارد ماشین بشه.
مینی شروع به رانندگی به سمت یکی از رستوران های مورد علاقه اش کرد، در تمام طول مسیر، لبخند پت و پهنی لبای تهیونگ رو دربرگرفته بود که مینی فقط زمانی که برای اولین بار تهیونگ بوسیده بودش، دیده بود.مینی سعی میکرد مثبت فکر کنه، اما با چیز هایی که دیده و شنیده بود، اصلا نمیتونست یک درصد هم به اینکه ددی عزیزش بهش خیانت کرده، فکر نکنه.
با سرعت توی پارکینگ پیچید که اون لبخند مضخرف از روی لباس تهیونگ پاک شد و سفت به صندلیش چسبید.
مینی با اخم تشر زد:
پیاده شو بریم یه چیزی کوفت کنیم.تهیونگ سر تکون داد و پیاده شد، با مظلومیت دیوثانهاش پشت سر مینی وارد رستوران شد و پشت میز نشست.
یک ساعت بعد
خب، منتظرم.
مینی دست به سینه به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد:
منتظر چی هستی؟
مینی دیگه نتونست جلوی خودش رو برای داد نزدن سر تهیونگ بگیره:
منتظر چی؟! توی عوضی فکر نمیکنی یه توضیح کوفتی بهم بدهکاری؟ هاااننن؟
یا اینکه پاشم از زندگیت برم بیرون؟ بعد از پنج سال زندگی فاکین مشترک!تهیونگ دستاش رو به معنی آروم باش، بالا آورد و شروع کرد به توضیح دادن:
مینی...عزیزدلم... ببین، همینقدر که تو رو دوست دارم، لیسا رو دو...
مینی حرفش رو با عصبانیت غیر قابل انکاری قطع کرد:
اسم اون بیچ رو نیار!تهیونگ سر تکون داد:
ببخشید، ببخشید، من نتونستم جلوی خودم رو بگیرم، داشتم میگفتم، تو و اون، الان برای من به یک اندازه ارزش دارید...کوزه عسل مینی نم دار شد، یعنی چی که ارزش مینی با اون دخترهی بیچ یکی بود؟! نمیتونست بقیه حرفای تهیونگ رو درک کنه، حس میکرد که بعد از گذشتن از همه چیزش برای این مرد، قراره تنهایِ تنها گوشه ای از این سرزمین بی محبت و سرد رها بشه، بدون هیچ یار و همدمی، همه چیزش شده بود تهیونگ، و تهیونگ هم همه چیزش رو به اون دخترهی مو چتری بچ، داده بود.
لب های تهیونگ تکون میخورد اما مینی هیچ کوفتی نمیشنید، لیوان پر از آب روی میز رو برداشت و روی صورت تهیونگ خالی کرد.
تهیونگ با هینی حاصل از سردی آب، نفس نفس زد، با خشم پرسید:
چطور به خودت اجازه دادی اینکارو بکنی؟مینی با اخم های میون همش، جواب داد:
همون طور که تو به خودت اجازه دادی تن یه دختر دیگه رو تحسین کنی و لب به لب کس دیگه ای بذاری!تهیونگ با کف دستش ضربه ای به پیشونیش زد:
من ازت عذر میخوام، عقلم سرجاش نیست، لطفاً مینی، بیا فقط ازدواج کنیم، هان؟مینی نچی زیر لب گفت:
برو با همونی که روز عروسیت ولت کرده ازدواج کن.تهیونگ آهی کشید، دستان مینی رو از روی میز گرفت:
ببین، مینی عزیزم، میخوام برم تراپیست، قول میدم هر روزی که میگذره، بیشتر دوستت داشته باشم، باشه؟
YOU ARE READING
You Healed Me ||| KTH
Fanfiction"تو منو شفا دادی" Genre:{Fluff},{Romance},{Happy end},{BoyxGirl},{Medical}{Smut} +18 دستش رو به گرمی گرفت و با قوت قلبی که خودش هم نمیدونست از کجا نشأت گرفته، لبخندی روی لب خشک شده اش نشوند و گفت: +مطمئنم میتونی از پسش بربیای و شکستش بدی! دختر با صو...