از بس که راجع به ادبی نوشتن پارت جدید ویت اوت می، اعتراض داشتید که مجبور شدم برم و تغییرش بدم 😂.
::
::با گیجی پلک های پف کرده اش رو مالید، پرسید:
ساعت چنده؟
مینی با چشمانی ریز شده گفت:
هفت شب، در ضمن چه خوابی داشتی میدیدی که اون چیزای عجیب و غریب رو راجع به من میگفتی ؟!تهیونگ سریعاً یکی از کوسن های کنارش رو روی پاش گذاشت.
- من که چیزی یادم نیست.تهیونگ خودش رو به کوچه علی مغرب شمالی زد، در صورتی که مو به موی اون خواب رو به یاد داشت این رو به زبون آورد.
مینی اهانی گفت و زیر چشمی نگاهی به کوسن انداخت و توی اتاق خودش رفت.
به محض بستن در اتاقش، ریز ریز خندید، خوب میدونست که بودنش توی خونه دکتر کیم چه تاثیراتی ممکنه روی اون مرد بزاره.
"اون گفت طعم لبات مینی."
و دستی روی لبش کشید، با تصور نشستن لب های نرم و صورتی رنگ مرد روی لب های خودش، ضربان قلبش بالا گرفت.با چشمان درشت شده،نگاهی به خودش انداخت و با زدن کف دستش به پیشونیش، ذهن و تصوراتش رو سرزنش کرد.
لحظه ای بعد دوباره لبخند به لب های بی رنگش برگشت، باورش نمیشد، دکتر کیم یعنی ازش خوشش اومده بود؟!
این حس شیرین که با هربار بودن کنار دکتر کیم بهش دست میداد چی بود؟
علاقه بود؟ یا شاید عشق؟ یا شاید هم جنگ هورمون ها در نوجوانی!
نمیدونست این حس چیه، تا بحال تجربه اش هم نکرده بود،اینطور نبود که پسر ندیده باشه، چون توی کلاس های موسیقی با پسر های وروجک هم سن و سال خودش روبرو شده بود.درست اون طرف دیوار، مرد میان سالی قرار داشت که اتفاقاً اون هم در حال جنگیدن با احساساتش بود، اما نه به همون شکل.
تهیونگ توی وان حموم نشسته بود، از خودش و واکنش بدنش به این دختر شوکه شده بود.
این یه بیماری روانی بود؟
یعنی من یه پدوفیلم؟!(پدوفیلی: فکر کنم همه تون بدونید چیه، یه بیماری روانی که پیر مرد ها از بچه ها خوششون میاد و بچه های بیچاره رو مورد تجاوز قرار میدن.)
بدنش رو شست، بعد از بیرون اومدن از حموم، دو تا پیتزا سفارش داد، حوصله شام پختن رو به هیچ عنوان نداشت.
درگیری فکریش دو چندان شده بود، نمیدونست باید چکار کنه.جرقه ای به ذهنش رسید، به داروخانه آنلاین توی گوشیش رفت و یک بسته قرص مدروکسی پروژسترون برای خودش تجویز کرد و سفارش داد.
به محض گذاشتن پاش بیرون در اتاقش، گوشیش با صدای بلندی زنگ خورد.
دوباره به اتاق برگشت و با دیدن اسم دوستش، لبخندی زد و جواب داد:
به به....دونسنگ عزیز، اتفاقاً میخواستم آخر شب باهات چت کنم.- دلم برات تنگ شده ته، نظرت چیه امشب بیای اینجا؟
تهیونگ لبخند گشادی زد و گفت:
البته که میام، اما یه مهمون دیگه هم برات دارم.- هه هه هه، نوپراب بیبی بوی! با خودت بیارش.
تهیونگ با اخم گفت:
یااااا....بیبی بوی خودتی! چطور جرأت میکنی به من بگی بیبی بوی؟
یاااا میکشمت!- پونصد بار گفتم، بازم میگم، تو یه بیبی بوی کیوت بیشتر نیستی آقای دکتر!
تهیونگ فریاد کشید:
این دلیل نمیشه که چون تو منو کیوت میبینی بقیه هم همین فکر رو کنن!- خودت خوب میدونی تشخیص یه سکس تراپیست ماهر همیشه درسته!
تهیونگ خندید و گفت:
اتفاقاً یه کار دارم باهات راست دست خودته! راستی، شام خوردم، نیازی نیست که غذا بپزی.- خیلیم عالی، پس میبینمت، بای.
به محض قطع کردن گوشی، زنگ خونه اش به صدا درومد، کارتش رو برداشت و دم در رفت.با همون کیسه های پیتزا،پشت در اتاق مینی ایستاد و دو بار در زد.
با نشنیدن صدایی، دوباره در زد و منتظر ایستاد.
سه دقیقه بعد، دوباره در زد.
آروم صدا زد:
مینی؟ خوابیدی؟با نشنیدن صدایی، در رو باز کرد که با قامت دختر که توی چهارچوب در حمام ایستاده بود مواجه شد.
مینی هین بلندی کشید و تهیونگ رو به خودش آورد، تهیونگ سریعاً بیرون رفت و در رو بست.تهیونگ پوف آسوده ای کشید، خدا رو شکر، مینی حوله حمام رو تا بالای سینه اش بسته بود، اما تصویر ترقوه های خوش فرم مینی که قطرات آب روش نشسته بود به همراه موهای بلند بورش که ازشون آب میچکید،پشت پرده پلکش نشسته بود.
از پشت در اتاق گفت:
لباست رو که پوشیدی بیا تا شام بخوریم.مینی با لبخند اوکی ای گفت.
بهترین لباسی که داشت رو از کوله اش بیرون کشید و پوشید.
سشوار روی کنسول آرایش رو برداشت و مشغول خشک کردن موهاش شد.
لبخند از روی لبش کنار نمیرفت، دلش میخواست توجه دکتر کیم رو جلب کنه، دوست داشت که به عنوان یه دختر بالغ ببینتش، بهش عشق بورزه و براش وقت بزاره.کمی کرم پودر به صورتش زد، یکم از رژ لب سرخ رنگش هم به لبای تقریباً پف دارش کشید.
از کل لوازم آرایشیش، همین دو تا رو داشت.
اما میتونست قسم بخوره که با همین دو قلم حسابی زیبا و دلربا شده.بوسی به خودش توی آینه فرستاد، با نگاه آخرش به آینه میخواست بیرون بره که لبخند شیطنت باری زد و دو-سه دکمه بالایی شومیزش رو باز کرد و شونه برهنه اش رو بیرون انداخت.
تهیونگ که از این همه انتظار خسته شده بود، داد کشید:
مینیییی زوو......
که با دیدن مینی با اون استایل، چند بار پشت سر هم پلک زد، اصلا چیزی به اسم شانس توی زندگیش داشت؟!
چرا درست وقتی که فکر میکنه باید کمتر اون دختر رو ببینه، به زیباترین شکل ممکن جلوش ظاهر بشه؟!
صبر کن ببینم، اون لبخند دلبرانه و خجالتی دیگه چه کوفتیه؟!
نگو که...نه...نه...امکان نداره، یعنی از نگاه شیفته من خوشش اومده؟!
بدبخت شدی! کیم تهیونگ به شخصه بدبخت شدی!
قبرت رو با دستای خودت کندی!
YOU ARE READING
You Healed Me ||| KTH
Fanfiction"تو منو شفا دادی" Genre:{Fluff},{Romance},{Happy end},{BoyxGirl},{Medical}{Smut} +18 دستش رو به گرمی گرفت و با قوت قلبی که خودش هم نمیدونست از کجا نشأت گرفته، لبخندی روی لب خشک شده اش نشوند و گفت: +مطمئنم میتونی از پسش بربیای و شکستش بدی! دختر با صو...