Part 22

386 36 18
                                    

یک دست لباس خواب چهارخونه ای به سمت دختر گرفت:
دختر عزیزم، قبل از خواب اینا رو بپوش.

تهیونگ خمیازه ای کشید و وارد تخت خواب شد و پتو رو تا روی سینه اش کشید، آلارم گوشیش رو برای فردا فعال کرد و چراغ خواب رو روشن گذاشت.

مینی رفت که اتاق خودش بخوابه که با صدای تهیونگ متوقف شد:
دخترم بیا کنار خودم، بدو.

مینی که منتظر همچین تعاریفی بود، با خرسندی تمام، به سمت تخت پرواز کرد و کنار تهیونگ روی تخت کینگ سایزش جا گرفت.
تهیونگ زیر نور شب خواب، مشغول خوندن کتابی بود.

مینی کنجکاوانه به تهیونگ نگاه میکرد، تهیونگ یکی از دستاش رو باز کرد و گفت:
بیا اینجا.

مینی سرش رو روی بازوی دکتر کیم گذاشت و نگاهش رو به کتابی که تماماً انگلیسی نوشته شده بود، دوخت.

تهیونگ بوسه ای به موهای دختر زد، پرسید:
میتونی از روش بخونی؟

مینی شروع کرد به خوندن:
Then, Young girl jumped into a muddy puddle...

و کلمه muddy puddle رو کمی لنگید، دوباره خوند:
مودی‌..پادل؟
مادی پادل؟
اصن این مودی نمی‌دونم چی چی یعنی چی؟
دختر پرید توی یه مودی؟

تهیونگ تک خندی زد:
مادی پادل درسته، معنیش میشه یه چاله گِل، داره میگه دختر جوان توی یه چاله پر از گل پرید.

مینی خمیازه ای از خستگی کشید، تهیونگ کتاب رو بست و کنار گذاشت:
فکر کنم برای امشب همین چند خط هم کافی بود، شبت خوش دخترم.
و مینی رو درون آغوشش حل کرد، با نفس های عمیق و پی در پی بوی خوش تن دخترک رو به بینیش رسوند.

مینی بوسه کوچیکی به تخت سینه تهیونگ نشوند و چشمانش رو روی هم گذاشت .
::
::
::
::

دستی به چونه اش کشید، غلتی توی تخت خوابش زد، از خوشحالی به پوستش نمیگنجید، رئیس بخش تنفس حالا رسماً دوست دخترش بود، در واقع دوست دختر قلابی!
به گوشیش چنگ زد، شروع کرد به تایپ کردن برای سولهی:
فردا بریم بیرون؟|
دست نگه داشت و کل متن رو پاک کرد، این بار نوشت:
فردا به عنوان اولین قرارمون بریم پیک نیک؟ |

پوفی کشید، باز هم متن خوبی نبود، یهو فکری به سرش زد، نوشت:
فردا ساعت ده صبح جلوی خونه ات منتظرم.

و ارسالش کرد، آه آسوده ای کشید، باید سعی میکرد قلب رئیس بخش تنفس رو بدست بیاره، اینطوری هم داماد رئیس بیمارستان میشد، و در کنارش عشق زندگیش که یکسال تمام روش کراش زده بود رو برای همیشه در قلمرو خودش داشت، قلمرویی که هر روز میتونستی درونش صمیمیت، نزدیکی و گل های بابونه پیدا کنی.

جیمین در واقع عاشق گل های بابونه بود.
::
::
::
نگاهی به چهره خواب آلودش توی آینه توالت انداخت، بعد از باز کردن بسته ماسک انار، اونو روی صورتش انداخت و از دستشویی بیرون رفت.

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now