دکتر کیم دستشو دور شونه دختر انداخت و پرسید:
متوجه شدی؟مینی که اصلا یک کلمه از حرفای تهیونگ هم نفهمیده بود ، زیر لب آره ایی زمزمه کرد، تهیونگ دیگه کم کم داشت از شرم دختر کفری میشد، از وقتی که حمومش کرده و بهش لباس پوشونده بود تا همین لحظه حتی نیم نگاهی بهش ننداخته بود.
چونه مینی رو با انگشت اشاره و شصتش گرفت و سعی کرد صورتش رو بالا بیاره، اما دختر کوچولو از روی صندلی بلند شد و دوان دوان به سمت در رفت.
تهیونگ یک تای ابروش رو از عصبانیت بالا انداخت، دستی بین موهاش کشید و آشفته اشون کرد، چاره ای نداشت جز اینکه به مینی اجازه بده کمی با خودش خلوت کنه، کار خودش هم شاید خیلی درست نبود و باید بهش فکر میکرد.
::
::
::چطور بود؟
جیمین پرسید، ترمز زد و در ماشین رو قفل کرد:
اول به سوالم جواب بده بعد میتونی بری.سولهی نتونست لبخند نزنه، به سمت جیمین برگشت، تمام جرأتش رو جمع کرد و خودش رو جلو کشید، با نگاه کردن به جنگل سرسبز چشمان مرد، خودش رو لابلای اون گوی ها گم کرد، فاصله بین صورت هاشون رو از بین برد و لب های لطیفش رو به لب های پفکی مرد کوبید.
جیمین هاج و واج مونده بود، گوی های سبزش از شوق شفاف شدند و قلبش وحشی تر از قبل کوبید.
گرمی لب های رئیس کیم بهش یادآوری میکرد اون دختر رو بالاخره بدست آورده، لب های پفکیش رو فاصله داد و گلبرگ های صورتی رنگ دختر رو بین لبهاش کشید.دختر دست پشت گردن جیمین برد و جیمین بلافاصله چونه دختر رو بین انگشت های تپلش گیر انداخت، مکی به لب های دختر زد که حس کرد یه شیشه عسل به قلبش سرازیر شده، لب های آبنباتی دختر از رویاهاش هم فراتر بود.
دختر لب هاش رو تکون داد، نوک انگشتانش آروم پشت موهای صورتی رنگ مرد رو لمس کردند، همون موهایی که هفته گذشته بخاطرش قصد داشت دکتر ماهری مثل پارک جیمین رو اخراج کنه.
جیمین لحظه ای دلش نمیخواست اون لبها رو رها کنه، فقط با شدت بیشتری اونها رو داخل دهنش میبرد، انگار که یکی قصد داشت اونها رو ازش بگیره و جیمین باچنگ و دندون میخواست نگهشون داره و دختر کی باشه که بدش بیاد؟
سولهی بعد از چندین سال همکار بودن با این مرد تازه متوجه شده بود که چه آدم خالصی رو از دست داده و نادیده گرفته اش، دست چپش رو لابلای تار های صورتی رنگ ابریشمی مرد فرو کرد، با سر انگشتانش کف سر مرد رو لمس کرد.دهانش رو باز کرد و اجازه داد اولین بوسه شون کمی فراتر از حد عادی پیش بره، آخه جوری که دکتر پارک به لب های آبنباتیش بوسه میزد باعث میشد بی قرار بشه و برای دریافت تمام و کمال عشق پرستیدنی مرد مو صورتی بی صبر بشه.
جیمین در رویاهاش به سر میبرد، براش غیر قابل باور بود که رئیس کیم سخت گیر اینطور در عشق پیشروی کنه و از همه مهم تر عشق جیمین رو با اولین اعتراف با آغوش باز بپذیره.
مک طولانی ای به زبون خوشمزه دختر زد، لیسی به سقف دهانش کشید و اجازه داد طعم آبنبات توت فرنگی ای که دختر چند لحظه پیش با اغواگری تمام اون رو میلیسید به نقطه به نقطه زبونش نفوذ کنه.دختر با نفس کم آوردن به سختی لب های زندانیش رو با صدای بدی جدا کرد و مثل ماهی بیرون از تنگ بلور، شروع به نفس نفس زدن کرد.
جیمین با پشت دست لبش رو پاک کرد، چونه دختر رو با نوک شصتش نوازش کرد و با سبزه های خمارش لب زد:
خیلی شیرینی رئیس.سولهی چونه اش رو آزاد کرد و لپ های گل انداخته اش رو سعی کرد با پشت دستاش پنهان کنه:
خب فکر کنم دیگه جوابتو گرفتی.جیمین قهقهه ای از سرخوشی و سرمستی از عشق دختر زد:
فرار میکنی؟
اما اونی که برای اولین بار بوسید تو بودی!دختر با خجالت سعی کرد موضوع رو عوض کنه، مشتی به بازوی مرد زد:
یااا پلنگ صورتی! کافیه، درو باز کن.جیمین چشماش رو گشاد کرد و ابرو بالا انداخت:
به کی گفتی پلنگ صورتی؟سولهی که هوا رو پس دید، سریع سمت جیمین خیز برداشت و قفل مرکزی رو غیر فعال کرد، در سمت خودش رو باز کرد و با خدافظ گفتن به بیرون جهید.
جیمین که این فرار کردن دختر تو کَتش نمیرفت، در رو باز کرد و پیاده شد، ریموت ماشین رو زد و به دنبال دختر دوید.
سولهی بعد از گذشتن از لابی ساختمان سریع وارد آسانسور شد و دکمه طبقه پنج رو فشرد، منتظر بسته شدن در موند که پایی مانع شد و بعد این لبهای پفکی جیمین بود که کج شد و پوزخندش نمایان شد.
در آسانسور باز شد، جیمین قدم بلندی به داخل آسانسور گذاشت، بدن کوچیک دختر رو بین بدنه آسانسور و تن تنومند خودش گیر انداخت و دستش رو کنار سر دختر ستون کرد، خیره به گوی های ترسیده دختر روی لب هاش لب زد:
پس فرار میکنی رئیس؟سولهی نگاهش رو دزدید، سعی کرد نفس بکشه تا جو معذب کننده بین خودش و مرد رو از بین ببره:
فرار نکردم، سرم خیلی شلوغه، بعدشم ازت خداحافظی کردم پارک جیمین!جیمین کمر باریک دختر رو بین دستاش گرفت و باعث شد نگاه خمار دختر روی جنگل سبزش بشینه:
چیکار میکنی پارک جیمین؟
باشه، معذرت میخوام.جیمین ابرو بالا انداخت:
چرا برای شام دعوتم نمیکنی؟دستش رو به تخت سینه مرد زد و سعی کرد اونو به عقب برونه:
یکم فاصله بگیر.جیمین خمار تر از قبل به دختر چشم دوخت و همون یک قدم فاصله بین بدن هاشون رو از بین برد:
خیلی وقته صبر کردم.کنار گوش دختر در حالیکه نفس های داغش به لاله گوش دختر برخورد میکرد، نجوا کرد:
میخوامت.
YOU ARE READING
You Healed Me ||| KTH
Fanfiction"تو منو شفا دادی" Genre:{Fluff},{Romance},{Happy end},{BoyxGirl},{Medical}{Smut} +18 دستش رو به گرمی گرفت و با قوت قلبی که خودش هم نمیدونست از کجا نشأت گرفته، لبخندی روی لب خشک شده اش نشوند و گفت: +مطمئنم میتونی از پسش بربیای و شکستش بدی! دختر با صو...