part 34

219 28 68
                                    

با قدم های بلندش طول اتاق تشریح رو متر میکرد و توضیح میداد:
دوهفته بعد یه کنفرانس مهم داریم، این کنفرانس برای هممون خیلی مهمه، این یه کنفرانس بین‌المللی هستش که هر کس توی این کنفرانس به عنوان ارائه دهنده شرکت کنه آینده درخشانی در حرفه پزشکیِ بین‌المللی در انتظارشه.

مکث کرد و نگاهی به دانشجویانش انداخت، پرسید:
کسی مایل هست که دستیار من توی این کنفرانس باشه؟

طبق معمول مینی دستش رو بالا برد، پروفسور کیم نگاهی به داوطلبین انداخت، گفت:
می‌خوام که منصفانه انتخاب کنم، پس متن کنفرانس روتوی گروهتون میفرستم و تا سه روز آینده وقت دارید که خودتون رو آماده کنید، بعد از شنیدن ارائه‌تون، من از بین شما یک الی دو نفر رو انتخاب میکنم.

همهمه ای بین دانشجویان در گرفت و پروفسور کیم بعد از گفتن خسته نباشید از اتاق خارج شد.
مینی پوف کلافه ای کشید، دست دوستش مین یانگ رو گرفت و از اتاق خارج شد.

گوشه دنج حیاط دانشکده پزشکی، به دونات های شکری‌شون گاز می‌زدند و بحث میکردند:
می‌خوام با استاد کیم کنفرانس بدم، تو هم باید باشی مین یانگ.
به محض گفتن این حرف، مین یانگ به سرفه افتاد:
چی؟ ... یعنی چی؟ من نمی‌خوام کنفرانس به اون مهمی شرکت کنم، متوجه هستی که من میانترمم رو یک از پنج شدم؟
من چطوری قراره سه روزه یه متن به اون بالا بلندی رو حفظ کنم؟ من....

مینی دستش رو روی لب مین یانگ گذاشت:
خودت بهتر میدونی که چقدر روی پروفسور کیم کراشم، پس بخاطر من هم که شده تلاشت رو بکن.

مین یانگ آهی کشید:
اصلاً کراشت رو درک نمیکنم، آخه آدم می‌ره رو استاد چهل ساله‌اش کراش بزنه؟!

_کراش؟!
استاد کیم هر دو رو متعجب کرد، مین یانگ با چشم های وق زده به مینی که هیچ ریکشنی نداشت خیره شد، پروفسور کیم جلو تر رفت و دست به سینه شد:
این حقیقت داره خانم تقدیمی؟

مینی سعی کرد خودش رو متعجب و بی خبر نشون بده:
چی؟ نه استاد اینطور نیست، سو تفاهم شده.

تهیونگ با اخم مصنوعیش تشر زد:
بیاید دفترم، زود!

مین یانگ دهان باز کرد که چیزی بگه که مینی زودتر جنبید:
متأسفانه الان کلاس داریم با استاد پارک.

تهیونگ انگشت اشاره اش رو تهدید وارانه تکون داد و تأکید کرد:
تا آخر امروز! میاید دفترم.

و اونجا رو ترک کرد.
مین یانگ اشک های تصنعیش رو با حالت زاری پاک کرد:
بدبخت شدیم.
::
::
::
بعد از زدن دو تقه به در اتاق پروفسور کیم، وارد اتاقش شدند.
طبق معمول تهیونگ پشت میزش نشسته و در حال مطالعه بود که بعد از دیدن دو تا از دانشجویان بازیگوشش، برگه های توی دستش رو روی میز گذاشت و سرش رو بالا آورد:
بشینید.

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now