*ادامه فلش بک*
محافظ شخصی شاهزاده قبل از ورود به اقامتگاه سانگ وو ؛ چشم هاش رو چند بار محکم روی هم فشار داد و دست هاش رو مشت کرد تا بتونه لرزشش رو کنترل کنه.
با اینکه موفق شده بود جادوگر رو پیدا کنه ولی هیچوقت نمیتونست منکر ترس بی نهایتش از شاهزاده ای بشه که تاحالا یک بار هم لبخندش رو ندیده بود.
بعضی وقت ها فکر میکرد اون واقعا میتونه از ته دل لبخند هم بزنه؟بعید میدونست.
برای بار سوم درخواست ورود کرد تا صدای ضعیف شاهزاده رو شنید و داخل شد. تعظیم نود درجه ای کرد.
-سرورمبا لبخند ساختگی سرش رو بلند کرد تا بلکه جواب شاهزاده رو بشنوه ولی نگاه خیره ی سانگ وو روی قسمتی از میز چوبی خشک شده بود و حتی پلک نمیزد.
با نگرانی صداش رو بلند تر کرد تا حواس شاهزاده رو جمع کنه .
-سرورم صدای من رو میشنوید؟سانگ وو گردن خشک شدش رو تکون داد و آهی از درد کشید.
نمیدونست چند وقته که در فکر و خیالش غرق شده و حتی پلک زدن هم از یاد برده ولی سوزش چشم هاش ثابت میکرد که زمان زیادی گذشته.
با چشمهایی بی روح و لحنی که احتمالا سردتر از همیشه شده بود گفت: تونستی اون جادوگر عوضی رو پیدا کنی؟
جیهون برای بار هزارم در دلش خداروشکر کرد بابت پیدا کردن اون جادوگر؛ در غیر این صورت با این حالی که از شاهزاده میدید قطعا جنازش رو واسه خانوادش میفرستادن.
جونش ارزش این همه بی خوابی و سختی سفر رو داشت.
-بله سرورم. متاسفم که زمان زیادی طول کشید؛ اون هیچ ردی از خودش به جا نذاشته بود و حتی اسمش رو هم عوض کرده.سانگ وو گلوی خشکش رو تر کرد و پرسید:الان کجاست؟
جیهون که سینش از نفس های کوتاهی که میکشید به درد اومده بود تا مبادا با صدای نفس های بلندش اعصاب شاهزاده رو خورد نکنه، به آرومی گفت :اون رو در یکی از اتاق های مهمان گذاشتم تا ازش پذیرایی بشه.
سانگ وو دندون هاش رو روی هم سابید و ناخون هاش رو کف دستش فشار داد؛ هیچ جوره نمیتونست جلوی نفرت و حرصش رو نسبت به اون جادوگرای عوضی که به راحتی در پایتخت رفت و آمد میکردن بگیره.
بابت اتفاقات اخیر و فهمیدن اینکه تهیونگ هم ارتباطی با اون جادوگرا داره و صحبت های پیشگو؛ توانایی شکنجه و قتل تک به تک اون جادوگرانو داشت.
اگه به اون جادوگر نیازی نداشت قطعا دستور ریختن زهر رو در غذاش میداد.
از فکر بیرون اومد و با عصبانیت از جاش بلند شد با لحن جدی گفت: من رو به اتاق اون ببر
جیهون که چشم هاش بزرگ تر از این نمیشد سمت شاهزاده رفت تا جلوی خروجش رو بگیره؛ با ترس از اینکه مبادا حرف اشتباهی بزنه گفت:شاهزاده! این خیلی شک برانگیزه که شما به دیدن اون شخص غریبه برین. اون باید به دیدن شما بیاد.
سانگ وو به خودش لعنتی فرستاد که اتفاقات اخیر باعث شده انقدر بدون فکر عمل کنه.
- پس برو و هرچه سریع تر اون رو به اینجا بیار.
تا زمانی که جیهون با جادوگر برگرده حرف هایی که میخواست بزنه رو با خودش تمرین کرد.
نباید طوری رفتار میکرد تا اون رو متوجه حقیقت بکنه؛ هیچکس نباید میفهمید تهیونگ ی بچه ی عادی نیست حتی اگه اون شخص یکی از بزرگ ترین و قدرتمند ترین جادوگران سیاه کشور باشه!
***
لی از اولش هم میدونست بلاخره شاهزاده افرادش رو برای پیدا کردن اون میفرسته؛ ولی اینکه کاری کنه تا محافظ شخصی شاهزاده دور خودش بچرخه و برای پیدا کردنش از روستاها و جنگلای زیادی عبور کنه سرگرمی جالبی بود.
اگه با خودش روراست میبود اون قطعا از اذیت کردن و منتظر گذاشتن شاهزاده نهایت لذت رو میبرد.
وقتی جیهون راهنماییش کرد که به داخل اقامتگاه بره اولین چیزی که به چشم دید شاهزاده ای بود که تمام سعیش رو میکرد قدرت و نفوذ رو در چشم هاش به نمایش بزاره. تعظیمی با اکراه انجام داد.
-سرورم
سانگ وو با نیشخندی که از همون لحظه ی اول نمیتونست محوش کنه جواب داد: اگه دستور قتل پادشاه چین رو داده بودم قطعا زودتر سرش رو برام میاوردن تا پیدا کردن و آوردن جادوگر طرد شده ای مثل تو!
لی کاملا متوجه طعنه و کنایه های شاهزاده شده بود؛ اینکه سعی میکرد با یادآوری گذشته و اینکه لی از قبیله ی جادوگرا طرد شده اون رو عصبانی کنه زیادی بچه گانه بود و باعث شد لبخند تمسخر آمیزی بزنه.
VOUS LISEZ
Vesta | taekook |
Fantasyتهیونگ تو خودش بیشتر جمع شد و با تعجب پرسید: منو میبری به قبیلتون؟ قبیله اژدهاها؟ جونگ کوک همونطور که سعی میکرد آتیش رو کمی بزرگ تر کنه جواب داد: آره، نکنه میترسی؟ تهیونگ تقریبا جیغ کشید: نههه! وقتی نگاه متعجب جونگ کوک رو دید خجالت زده سرش رو پایین...