part44

538 92 25
                                    

- فرمانده! وضعیتو گزارش کن.

فرمانده تعظیمی کرد و بعد از پهن کردن نقشه بزرگی از جنگل روی میز، توضیحاتش رو شروع کرد.

- طبق گزارش جاسوسمون تمام مسیرهای قابل رفت‌و‌آمد از جنگل به شهر شناسایی و تحت محاصره افرادمون دراومدن. در صورت مشاهده هرگونه اثری از اون گروه، افرادمون به سرعت وارد عمل می‌شن.

سانگ‌وو سری تکون داد و گفت: خب؟

فرمانده گلوش رو صاف کرد و ادامه داد: باقی مونده افرادمون دور میدون شهر مستقر می‌شن تا جلوی هر حمله احتمالی رو بگیرن و از شما محافظت کنن.

سانگ‌وو رو به فرمانده گفت: خوبه، میتونی بشینی.

بعد از نشستن فرمانده، سمت یئون برگشت و با اشاره سر بهش فهموند که نوبت اونه.

یئون از جا بلند و بعد از تعظیم کوتاهی، گفت: همون‌طور که‌ شما امر کردید، نیمی از افراد گارد سرخ رو وارد گروه سربازهای معمولی کردیم و نیمی دیگه رو در لباس‌های مبدل میون مردم قرار دادیم. دور تا دور میدون شهر رو پر از طلسم‌های محافظ و خنثی‌کننده کردیم و برای اطمینان و محکم کاری روی بدن چندنفر از افراد داوطلبمون نشان رو حک کردیم.

سانگ‌وو ابرویی بالا انداخت و پرسید: چیکار کردین؟

یئون جواب داد: اگه اجازه بدید نشونتون میدم.

با تایید سانگ‌وو به یکی از افرادش اشاره زد که جلو بیاد.

- به پشت بایست و لباست رو در بیار.
بعد از اینکه مرد لباسش رو درآورد، تمام افراد جمع شاهد طرح حک شده‌ی طلسم درفاصله‌ی بین دو کتف مرد شدن.

خون روی خشک‌شده‌ی روی طرح حک شده‌ی روی تنش نشون دهنده‌ی تازه بودنش بود.

یئون ادامه داد: اون‌ها حتی به ذهنشون هم خطور نمی‌کنه که طلسم روی بدن کسی باشه. حتی اگه بتونن تک تک طلسم‌های اطرافشون رو خنثی کنن، راجب این‌ها کاری از دستشون برنمی‌آد.

چشم‌های سانگ‌وو برقی زدن. دست‌هاش رو به‌هم کوبید و قهقه‌ای زد.

- تو فوق‌العاده‌ای یئون.

یئون لبخندی زد و تعظیمی به سانگ‌وو کرد.

یوچان اخمی کرد. درسته که یک آدم عادی بود اما مادرخوانده و برادرخوانده‌اش جادوگر بودن پس عادی بود که چیزهایی از جادو سر دربیاره.

- تا جایی که من می‌دونم بعضی از طلسم‌ها با خون فرد طلسم‌کننده باطل می‌شن.

به خون روی بدن مرد اشاره زد و گفت: مطمئنید این طلسم جزو اون طلسم‌ها نیست؟ اگه باشه این طلسم‌ها همین الان هم باطل شدن.

یئون که هیچ‌وقت همچین چیزی به گوشش نخورده بود هول کرد.

با برگشتن نگاه سوالی بقیه افراد حاضر در اون‌جا، بیشتر دست‌پاچه شد.

Vesta | taekook |Où les histoires vivent. Découvrez maintenant