part45

618 95 103
                                    

جمعیت رو با خشونت کنار می‌زد و بی‌توجه به صدای اعتراضشون خودش رو جلو می‌کشید.

جفتش و دوستش قرار بود اعدام شن و این لعنتیا این‌طور صف کشیدن و با شادی منتظر اجرای حکم اعدامن؟

تک‌تکشون رو می‌کشت.

همشون رو سلاخی می‌کرد و به سزای اعمالشون می‌رسوند.

با دیدن پسر جوونی که سنگ بزرگی رو توی دست گرفته بود و قصد داشت به سمت جونگکوک و هوسوک پرتاب کنه، متوقف شد.

یونگی که دقیقا پشت‌سر تهیونگ بود با توقف ناگهانی تهیونگ با تعجب و حرص پرسید: چرا وایستادی؟

با بی‌جواب موندن سوالش خواست سمت تهیونگ بره که دستی از پشت متوقفش کرد.

خواست با یک حرکت مزاحم پشت سرش رو کنار بزنه اما با دیدن لی پشت‌سرش منصرف شد.

لی جلو اومد و رو به یونگی گفت: فعلا اون‌رو ول کن. به من گوش کن. اوضاع خراب‌تر از چیزیه که تصور می‌کردم. جونگکوک و هوسوک هیچ‌جوره نمیتونن بعد از آزاد شدنشون کمکمون کنن. باید بالافاصله بعد از گرفتنشون فرار کنیم.

با دست به سلاح‌های بزرگ و اژدهاکش‌هایی که ردیف دورتادور میدون چیده شده بودن اشاره کرد و گفت: اول باید از شر اون‌ها خلاص شیم. اون لعنتیا عملکردمونو ضعیف میکنن و راه فرارمونو میبندن.

یونگی نگاهش رو به اطراف دوخت. حق با لی بود. بهترین کار این بود که در وهله اول راه خروجشون رو باز کنن.

_ باید چی‌کار کنیم؟

لی درحالی که با چرخوندن نگاهش به اطراف درحال کشیدن نقشه‌ای دقیق بود، گفت: پادشاه به‌نظر خیلی آماده می‌آد ولی با این‌حال انتظار خیلی چیزهارو نداره.

به جین، نامجون و یه‌جی که با دقت درحال گوش دادن به حرف‌هاشون بودن نگاهی انداخت و گفت: شما سه تا پخش شین و بقیه رو پیدا کنین هرکس از شما که تونست جیمین رو پیدا کنه، میفرستتش بخش شرقی میدون و کنار اون اژدهاکش‌های کوفتی؛ بقیتون منتظر علامت بمونین.

یه‌جی پرسید: علامت چیه؟

لی جواب داد: اون لحظه خودتون می‌فهمین. زودباشین.

بعد از رفتن اون سه نفر سمت یونگی برگشت و ادامه داد: من و جیمین سعی میکنیم اون اسلحه هارو نابود کنیم. تو پیش تهیونگ باش. به موقع وارد عمل شین.

به خونه‌ای که دقیقا کنارشون بود اشاره کرد و گفت: توی حیاط خلوت همین خونس، احتمالا صحنه‌ای که اون‌جا باهاش مواجه می‌شی صحنه جالبی نیست ولی سعی کن زیاد واکنش نشون ندی. نزار بیشتر از این از کسی تغذیه کنه وگرنه روح انسانیش از دست میره.

حرف‌هاش رو تندتند و پشت‌هم زد و بی‌توجه به یونگی که کاملا هنگ کرده بود، به سرعت راهش رو کشید و رفت.

Vesta | taekook |Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang