Chapter 25: Jisung's Step Mother

44 18 9
                                    

چهارنفری که حالا با وجود لباسای جدیدشون با افراد دیگه تفاوتی نداشتن، خیلی عادی و طوری که انگار واقعا به اون جهان تعلق داشتن تو بازارچه قدم میزدن و به سمت غرفه‌ی مورد نظرشون میرفتن. در حین قدم زدن، اطراف رو با دقت نگاه میکردن تا بیشتر از دنیایی که توش کاملا غریبه بودن سر در بیارن. وسیله‌های عجیب غریبی که نمیشناختن همه جا بود. بعد از گذشتن از چندین نفر، چانگبین متوجه وسیله‌ای شده بود که توی دست اکثر آدما دیده بود و تا حدودی شبیه تلفن همراه‌های خودشون بود ولی ظاهر پیشرفته تری داشت. تو طول راه متوجه شده بود که عکسای پادشاه چانگبین، که با خودش مو نمیزد، همه جا بودن. روی دیوار غرفه‌ها، روی لباس‌ها، روی ظرف‌ها و روی انواع و اقسام وسیله‌های دیگه. خداروشکر میکرد که صورتش رو پوشونده بود چون غیر ممکن بود با اون وضعیت کسی نشناستش!

جیسونگ جلوی غرفه‌ای که پر از رگال‌های لباس بود و از دیواراش هم لباس آویزون بود ایستاد و گفت:

- خب... رسیدیم، همینجاست.

و خودش اول از همه در حالی که دور و اطراف رو برای پیدا کردن خانمی که قرار بود مادرش باشه نگاه میکرد، وارد شد.

- جیسونگ! برگشتی!

نیازی به گشتن نبود، اون خودش خیلی سریع پیداشون کرده بود. چانگبین عکس مادر جیسونگ رو تو دنیای خودشون دیده بود و اونا اصلا شبیه هم نبودن! مادر جیسونگ قد بلند و لاغر و زیبا بود در حالی که اون زن نسبتا قد کوتاه و فربه و خب... غیر زیبا بود!

جیسونگ با حالت دستپاچه‌ای جواب داد:

- بله...

اون خانم جلو اومد و جیسونگ رو تو بغل خودش کشید و همونطوری که موهاشو بهم میریخت گفت:

- واقعا دلم برات تنگ شده بود! خوشحالم که اومدی و حالا میتونم یکم از دلتنگیم رو رفع کنم تا زمانی که سربازیت کاملا تموم بشه!

هیونجین آهسته کنار چانگبین زمزمه کرد:

- پسرش وقتی از سربازی برگرده قراره حسابی گیج بشه.

چانگبین بی صدا خندید و سرشو تکون داد. حق با هیونجین بود، هم پسرش و هم اون زن قرار بود سر ملاقات بعدیشون حسابی سردرگم بشن!

زن به چانگبین و هیونجین اشاره کرد و با پچ پچ خطاب به جیسونگ گفت:

- دو نفری که قرار بود از قصر همراهت باشن اینان؟

جیسونگ سری تکون داد و گفت:

- آره همینان...

- اونا کین؟

- به خاطر امنیتشون باید سکوت کنم، اینجا نمیشه در موردش حرف زد. باید هرچه زودتر بریم خونه، میتونیم همین الان بریم؟

- معلومه که میتونید! الان برمیگردم.

اون گفت و بلافاصله غیبش زد.

A Catastrophic Mania (Persian)Where stories live. Discover now