Chapter 16: Absolute Confusion

42 13 0
                                    

◇ زمان حال ◇

نوری که مستقیما به صورتش میتابید از خواب بیدارش کرده بود. اتاقشون که هیچوقت اینقدر نورگیر نبود!

- بینی... میشه پرده‌ها رو بکشی؟

بدون اینکه چشم‌هاش رو باز کنه و در حالی که پتو رو روی سرش میکشید تا نور بیشتر از اون اذیتش نکنه با لحنی بین خواب و بیداری گفت.

وقتی جوابی نشنید صدا زد:

- چانگبین...؟

چشم‌هاش رو باز کرد و پتو رو کنار زد تا ببینه چانگبین کجاست و چرا جوابشو نمیده، اما صحنه‌ای که دید باعث شد تا از جاش بپره.

- اینجا که...چرا من هنوز... مگه بیدار نشدم؟

با وحشت از خودش پرسید. روی تخت نشسته بود و اطرافش رو برانداز میکرد. هنوز توی همون اتاق مجللی بود که توی یه قصر قرار داشت. هیچ جوابی برای سوالش نداشت.

- چطوری و کی قراره از این خواب لعنتی بیدار شم؟

با کلافگی گفت و دستش رو توی موهاش کشید.

- نکنه... رفتم تو کما؟

با وحشت از خودش پرسید. آخرین چیزی که یادش بود و با عقلش جور در میومد، گرداب بزرگی بود که کف دریا به وجود اومده بود. نکنه همونجا از قایق بیرون افتاده بود و غرق شده بود و رفته بود تو کما؟

- ولی... حتی اگه تو کما باشم هم اینجا معنی نمیده! من تو یه قصرم که چانگبین پادشاهشه! هیونجین مشاور اعظمه! نه... هنوز دارم خواب میبینم... هیچ امکان دیگه‌ای وجود نداره... فقط یه خواب خیلی خیلی طولانی و با جزئیات بالاست که به خاطر همین فکر میکنم واقعیت داره...

با تقه‌ای که به در اتاق خورد،از جا پرید. صدای یکی از ندیمه‌های پشت در رو شنید که اعلام کرد:

- پادشاه وارد میشوند.

و در بلافاصله باز شد و چانگبین وارد شد. با دیدنش لبخندی زد و گفت:

- بالاخره بیدار شدی!

فلیکس فقط سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد. چانگبین جلو رفت و لبه‌ی تختش نشست.

- خوب خوابیدی؟

- آ... آره...

چانگبین با همون لبخند گفت:

- عالیه.

بعد از چند ثانیه خیره شدن به همدیگه تو سکوت، چانگبین گفت:

- نمیدونی چقدر خوشحالم که... دارم میبینمت.

فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد. این دیگه چه نوع رومانتیک حرف زدنی بود؟ قرار بود مثلا از دیدنش ناراحت شه؟

لبخند چانگبین کم کم داشت براش آزار دهنده میشد. احساس خوبی نسبت به آدمی که تمام زندگیش بود نداشت و ازش وایب آزار دهنده‌ای دریافت میکرد. تو چشم‌های چانگبین یه نفر دیگه رو میدید، یه نفر که به هیچ عنوان نمیشناختش. چه بلایی سرش اومده بود؟

A Catastrophic Mania (Persian)Onde histórias criam vida. Descubra agora