- بهترین کار اینه که شما رو از قصر خارج کنیم.
مینهو با قاطعیت گفت.
- باید ببریمتون یه جای امن و تا زمانی که افرادی که وارد قصر شدن رو پیدا نکردیم همونجا بمونید. اون زیر زمین از طریق بالابرا به همه جای قصر اصلی راه داره! تا پیداشون کنیم قراره خیلی طول بکشه و نمیتونیم سر جون شما ریسک کنیم.
در حالی که با استرس در طول سالن اتحاد قدم میزد به چانگبین گفت. از خودش و سربازهایی که تربیت کرده بود نا امید شده بود. اون مسئول تامین امنیت قصر و پادشاه بود و حالا تو یکیش شکست خورده بود. نمیتونست دست رو دست بزاره و تو دومی هم شکست بخوره.
نیم ساعتی میشد که اونجا جمع شده بودن و همهی احتمالات ممکن رو بررسی میکردن که افرادی که وارد قصر شدن کین و به چه هدفی وارد قصر شدن. تا اینجا، نظر مینهو بیشتر روی خیانت کارایی بود که قصد جون چانگبین رو داشتن. اگه اون میمرد، دیگه نیازی به شورش نبود یا جنگ نبود. از اونجایی که چانگبین هنوز هیچ فرزندی نداشت، عموش به عنون وارث خاندان سلطنتی، به تخت مینشست. از طرفی فکر نمیکرد کسایی که دنبال فلیکس اومده بودن تونسته باشن به این زودی و راحتی وارد قصر شده باشن و در هر صورت اونها چهار نفر بودن، نه دو نفر!
- من نمیتونم قصر رو ترک کنم! نمیتونم تو این وضعیت صفحهی تعادل رو ول کنم، فلیکس رو هم همینطور!
- اینجا بودن شما نه کمکی به وضعیت فلیکس میکنه، نه صفحهی تعادل. جونگین حواسش به اون صفحه است.
- من جایی نمیرم.
مینهو با عصبانیت به چانگبین نگاه کرد. لجبازیهای بچگانه ی چانگبین داشتن به مرحلهای میرسوندنش علیهش به عموش ملحق بشه و توطئه کنه. چرا اینقدر سختی به خودش میداد؟
- آهان... به خاطر مردم.
مینهو به خودش یادآوری کرد.
چانگبین که متوجه حالت عصبانی مینهو شده بود گفت:
- از کجا اینقدر مطمئنی اونا اینجان تا منو بکشن؟ اگه کسایی باشن که اومدن دنبال فلیکس چی؟
- حتی اگه یک درصد هم احتمال داشته باشه اونا برای شما اینجا باشن باید قصر رو ترک کنید!
هیونجین که تا الان ساکت بود و فکر میکرد، به بحثشون ملحق شد:
- مینهو، اگه پادشاه همینجا بمونن خیلی بهتره. اینجا بی نهایت سرباز هست و دو تا مهاجم. بیرون از قصر تعداد سربازا کمتره و کسایی که برای پادشاه تهدید به حساب میان بیشتر. اونطوری خیلی خطرناک تره!
- ما قیافههاشونو نمیشناسیم! اونا میتونن خیلی راحت لباس خدمه رو بپوشن و به هدفشون برسن! خدایا! باید تک تک سربازایی که به این ماشین لعنتی اجازهی رد شدن رو بدم اعدام کنن! به اضافهی اون راننده و همسر به درد نخورشو!
YOU ARE READING
A Catastrophic Mania (Persian)
Fanfictionبعضی وقتها غیرممکنها ممکن میشن و زندگیهای خاکستری رو رنگارنگ میکنن، یا زندگیهای رنگارنگ رو خاکستری... بعضی وقتها یه آدم عاشق حاضره برای رسیدن به عشقش تمام دنیا رو قربانی کنه، یا با تمام دنیا بجنگه... بعضی وقتها دقیقا همون لحظهای که هیچ امیدی...