Chapter 36: A Dangerous Wizard

49 14 15
                                    

با کوبیده شدن در اتاق، فلیکس بلافاصله از جاش پرید، ولی خوشبختانه موفق شد قبل از اینکه سربازها بریزن توی اتاق، در کمدی که هیونجین نیمه بیهوش کفش دراز کشیده بود رو ببنده و ازش فاصله بگیره.

- چه خبر شده؟

- تو بهتر از من میدونی چه خبر شده.

مینهو که تازه از بین سربازهایی که دو طرف در ورودی ایستاده بودن و راه رو براش باز کرده بودن تا به فلیکس برسه گفت.

- کجان؟

مینهو که حالا دقیقا رو به روش ایستاده بود و با چشم‌های آتشینش بهش خیره شده بود پرسید‌. فلیکس توی حفظ کردن آرامشش تو همچین شرایطی افتضاح بود و صداش به طور واضحی وقتی جواب داد میلرزید.

- چیا... کجان؟

حداقل این موضوع رو یادش موند که انکار کنه چیزی میدونه.

- چیا نه، کیا. چانگبین و هیونجین کجان؟

به نظر میرسید بعد از به پایان رسیدن سوالش، جو اتاق سنگین شده باشه. سرباز‌ها با تعجب به همدیگه نگاه میکردن و کسی نمیدونست اونجا چه خبره. مینهو همین چند دقیقه پیش اتاق هیونجین رو ترک کرده بود و حالا داشت میپرسید اون و پادشاه کجان؟ اون خودش کسی بود که پادشاه رو توی اتاق تعادل قرنطینه کرده بود! چطور ممکن بود این موضوع رو فراموش کنه؟

اما مینهو دیگه اهمیتی نمیداد که بقیه چیزایی رو بفهمن که نباید. به هر حال به سربازها برای دستگیری هیونجین و چانگبین تقلبی نیاز داشت‌.

- من از کجا باید بدونم چانگبین و هیونجین کجان؟

مینهو عصبی تر از اونی بود که کنترلی روی رفتارش داشته باشه. در حالی که با عصبانیت یقه‌ی لباس فلیکس رو میگرفت و اون رو به سمت خودش میکشید غرید:

- هرچی تحمل کردم دیگه بسه. یا همین الان بگو کجان، یا میرم بیرون و این اتاق رو با همه‌ی کسایی که توش باقی موندن آتیش میزنم!

- عالی شد، حالا دیگه تو هم دیوونه شدی!

فلیکس در حالی که توی دلش دعا دعا میکرد چانگبین موفق شده باشه به سیاه چال برسه و توی دردسر نیفتاده باشه گفت. اگه میتونست یه جوری مینهو رو قانع کنه که کسی اونجا نیست و بدون گشتن اتاق بیرون میرفتن...

- فلیکس؟

با شنیدن صدای ضعیف هیونجین، قلب فلیکس از حرکت ایستاد. اون حتی نذاشته بود فلیکس فکر کردنش تموم بشه... سکوت سنگینی تمام اتاق رو فرا گرفته بود و مینهو به سمتی که صدا ازش اومده بود نگاه میکرد.

- آب... دارم... آتیش... میگیرم... آب میخوام...

- توی کمده.

مینهو بلافاصله گفت و به سربازها اشاره کرد تا به سمتش برن. فلیکس سعی کرد به سمت کمد بره تا جلوی باز شدن درش توسط سربازهایی که به سمتش سرازیر شده بودن رو بگیره، اما مینهو نگهش داشت.

A Catastrophic Mania (Persian)Where stories live. Discover now