- خب، شروع کنیم؟
چان با لبخند عصبیای به چهار نفری که رو به روش نشسته بودن گفت.
چانگبین گفت:
- برای همینه که اینجاییم.
چان ادامه داد:
- خب پس، وقت رو تلف نمیکنیم. فقط یه سری موارد رو قبل از رفتن باید بهتون گوشزد کنم و بعدش میرید.
جو خیلی سنگین بود. به خاطر اینکه در آستانهی رفتن بودن، همه استرس داشتن و مضطرب بودن. مغز هر کدومشون پر بود انواع و اقسام احساسات مختلفی که به خاطر پیچیدگیهاشون نمیدونستن باهاشون چیکار کنن.
- اول از همه، باید این رو بدونید که خیلی سفر سختی رو پیش رو دارید. اونجا یه دنیای دیگست و ما از همهی جزئیاتش با خبر نیستیم. نمیدونیم چه مدل تکنولوژیای دارن، نمیدونیم چه کارایی ازشون بر میاد و در کل بخوام بگم، هیچی راجع بهشون نمیدونیم... به جز اینکه اونا از جهان ما دزدی کردن و حالا ما باید چیزی که واسه خودمونه رو پس بگیریم تا دنیامون رو نجات بدیم. پس باید خیلی خیلی خیلی مراقب باشید. به هیچ عنوان از همدیگه جدا نشید و تمام مدت کنار هم بمونید. از اونجایی که زمان اونجا کاملا حکم طلا رو داره، به هیچ عنوان وقت رو تلف نکنید و سعی کنید بهترین استفاده رو ازش بکنید. قبل از اینکه هر کاری انجام بدید، جوانب و عواقبش رو در نظر بگیرید و با چشم باز عمل کنید. یه حرکت بدون فکر میتونه کل عملیات رو فنا بده، پس خیلی دقت کنید. به حرف همدیگه گوش کنید و مثل یه تیم عمل کنید.
چان نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- واقعا متاسفم که خودم نمیتونم باهاتون بیام، اگه میومدم خیلی خیالم راحت تر میبود، ولی فقط این رو فراموش نکنید که باید از پسش بر بیاید، باید! دیگه خودتون میدونید که آیندهی دنیامون به این بستگی داره...
هیونجین که سرش رو پایین انداخته بود زیر لب زمزمه کرد:
- و زنده موندن من...
فقط جیسونگ که نزدیکش نشسته بود صداش رو شنید. دستش رو پشت کمر هیونجین کشید تا بهش آرامش خاطر بده. هیونجین سرش رو بالا آورد و بهش یه لبخند ضعیف زد.
تو این یه هفته تقریبا هر روز توی استارباکس همدیگه رو دیده بودن و میشد که گفت که نسبتا یه شناخت کلی راجع به همدیگه به دست آورده بودن. جیسونگ دیده بود که هیونجین بر خلاف خودش که خیلی با صبر و تحملی بود، اصلا صبر و تحمل نداشت. میتونست بفهمه که چقدر براش شرایط سخت بود.
چان ادامه داد:
- کارایی که باید بکنید کاملا مشخصه، اما راه انجامشون نه. یک، فلیکس رو پیدا کنید و با خودتون برگردونید. دو، هیونجین اونجا رو پیدا کنید و به یه نحوی چند قطره از خونش رو به دست بیارید تا تاثیری که روی هیونجین ما هست رو خنثی کنید. سه، سونگمین کلید دنیای خودمون رو میشناسه، به تعداد خودتون ازش پیدا کنید تا بتونید برگردید. اما اینکه چطوری باید این کارا رو بکنید، باید بگم که متاسفانه خودتون باید اونجا ازش سر در بیارید.
KAMU SEDANG MEMBACA
A Catastrophic Mania (Persian)
Fiksi Penggemarبعضی وقتها غیرممکنها ممکن میشن و زندگیهای خاکستری رو رنگارنگ میکنن، یا زندگیهای رنگارنگ رو خاکستری... بعضی وقتها یه آدم عاشق حاضره برای رسیدن به عشقش تمام دنیا رو قربانی کنه، یا با تمام دنیا بجنگه... بعضی وقتها دقیقا همون لحظهای که هیچ امیدی...