°شروع دوباره°
بدون اینکه در بزنه دستگیره در رو پایین کشید و عقب رفت تا دسته های ویلچر رو بگیره و به داخل اتاق ببره.به محض ورودش نگاه لیام رو حس کرد که بهش خیره ست.به ثانیه نکشید که صدای معترضش بلند شد.
لی:من عمرا روی اون کوفتی بشینم!
زین سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا همون لحظه سرش رو به دیوار نکوبه!از صبح درگیر سر و کله زدن با دکتر معالج لیام برای مرخص کردنش بود و حالا که بلاخره موفق شده بود لیام مثل بچه ها باهاش لج میکرد.
حاضر نشده بود که زین برای تعویض لباس کمکش کنه و حالا بعد از 10 دقیقه فقط تونسته بود شلوار فرم مخصوص بیمار رو از تنش در بیاره و با پاهایی لخت روی تخت نشسته بود.از اونجایی که بخاطر دست و پای گچ گرفته ش نمیتونست هر لباسی بپوشه،زین شلوار بگ و ژاکت اور سایزی به رنگ آبی آسمونی براش خریده بود.
آلفا ویلچر رو وسط اتاق رها کرد و به سمت لیام رفت.امگا با خجالت لبه ی بلوز گشاد بیمارستانیش رو جلو کشید تا برجستگی جلوش رو بپوشونه.از لحظه ای که بیدار شده بود متوجه ی وضعیت بد پایین تنش شده بود و نمیدونست چیکار کنه.
به تنهایی نمیتونست به سرویس بهداشتی بره تا مشکلش رو حل کنه و حاضر نبود از زین بخواد بلندش کنه که یه وقت متوجه برجستگی باکسرش نشه.دلیلش برای قبول نکردن کمک زین برای تعویض لباس هم همین مسئله بود.البته اینکه بعد از سکسی که داشتن دوست نداشت زین بدن بدون پوشش رو ببینه توی مخالفتش بی تاثیر نبود.
زین کنار تخت ایستاد و دستش رو برای نوازش موهای امگاش جلو برد.موهاش شلخته و نسبتا چرب بود اما اینا باعث نمیشد که زین بخواد اون ابریشم های خوشرنگ رو لمس نکنه.
دست دیگه ش رو زیر چونه ی لیام گذاشت و سرش رو بالا آورد تا بهتر صورتش رو ببینه.سرعت بالایی که بدنش تو التیام دادن زخم ها داشت باعث شده بود دیگه اثری از خراش هایی که روی صورتش بود،باقی نمونه.
دستی که زیر چونه ش بود رو کمی بالا آورد و به آرومی گونه ای که با ته ریش کمی پوشیده شده بود رو نوازش کرد.با صدای آرومی گفت:چرا لجبازی میکنی سوییتی؟من فقط میخوام زودتر از این خراب شده بریم اما تو مدام لجبازی میکنی
لیام نگاهش رو دزدید و زمزمه کرد:من لجبازی نمیکنم
زین دست هاش رو دو طرف بدن لیام گذاشت و کمی روی بدنش خم شد.لیام بی اختیار دستی که باهاش جلوی لباسش رو گرفته بود برداشت و به پشتی تخت تکیه داد تا تعادلش رو از دست نده.با نگاهی که ردی از ترس و اضطراب داخلش دیده میشد به آلفا خیره شد.
زین نگاه دقیقی به صورت و بدن لیام انداخت و با دیدن پایین تنش تونست دلیل لجبازی امگاش رو حدس بزنه.برآمدگی محوی که از زیر پارچه ی مچاله شده ی لباسش دیده میشد،نشون میداد لیام از چی رنج میبره.
YOU ARE READING
• FORGOTTEN LOVE •
Fanfictionبوی آتش... بوی سوختن چوب... بوی خون... بوی گوشت سوخته... صدای گریه و ناله... بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود! با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد... ولی به خ...
