°پیشنهاد°
صدای زنگ گوشیش از عالم داستان پرونده ی رو به روش خارجش کرد.پرونده رو بست و گوشی رو از زیرش برداشت.لویی بود.تماس رو وصل کرد.
لی:هی لویی
صدای سر خوش لویی تو گوشش پیچید:هی پینو!خبرهای خوبی دارم برات
لبخند کمرنگی از شنیدن صدای سرحال لویی روی لب هاش نشست و گفت:چه خبری؟
لو:ایمیلت رو چک کن
تماس قطع شد و لیام با چشم هایی گرد شده از تعجب به گوشیش خیره شد.شونه ای بالا انداخت گوشیش رو روی میز برگردوند.لپ تاپش رو که روی میز بود روشن کرد تا ایمیلش رو چک کنه.
آخرین ایمیل دریافتیش رو باز کرد و مشغول خوندنش شد.بلاخره بعد از دو هفته لویی تونسته بود اطلاعاتی که لیام میخواست رو براش به دست بیاره.کوین گفته بود چون اطلاعات مربوط به 11 سال پیشه،دستیابی بهش سخته و بخاطر همین انقدر طول کشیده بود.اطلاعات شامل خونه هایی که تابستون 2011 دچار آتش سوزی شدن به علاوه اسم صاحب هاشون بود.
از بین اون 7تا خونه،اسم صاحب یکی از خونه ها توجهش رو جلب کرد و باعث شد امیدوار بشه.اما با فکر به اینکه هیچ اطلاعاتی درباره اون شخص نداره دوباره نا امید شد.کلافه آهی کشید و خواست مشغول پرونده ش بشه که در اتاق باز شد و هری داخل اومد.با دیدن قیافه وا رفته لیام،صندلی پشت میزش رو کشید و کنار لیام نشست.
هری:هی این چه قیافه ایه؟چیزی شده؟
لپ تاپش رو به طرف هری چرخوند تا بتونه صفحه ش رو ببینه و گفت:لویی بلاخره تونست اطلاعاتی که میخواستم برام گیر بیاره.حالا از بینشون تنها اسمی که توجهم رو جلب کرده اسم یاسر مالیکه
هری نگاهش رو از صفحه لپ تاپ گرفت و گفت:خب؟
لی:همونطور که از اسمش معلومه یه انگلیسی اصیل نیست.همین باعث شد به این فکرکنم که اسم زین هم انگلیسی نیست
هری با گیجی گفت:خب این چه ربطی داره؟
لیام با شک گفت:ممکن نیست به هم ربطی داشته باشن؟
چند لحظه سکوت برقرار شد و هردو به فکر فرو رفتن.لیام خسته بود از اینکه هرجور میخواست گره از کارش باز کنه به مشکل برمیخورد.انگار گذشته ی لعنتیش طلسم شده بود.صدای زنگ گوشی هری هر دوشون رو از فکر در آورد.
هری گوشیش رو از جیبش در آورد و با دیدن اسم لویی،لبخندی زد و جواب داد.
هری:هی سوییتی
ESTÁS LEYENDO
• FORGOTTEN LOVE •
Fanfictionبوی آتش... بوی سوختن چوب... بوی خون... بوی گوشت سوخته... صدای گریه و ناله... بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود! با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد... ولی به خ...
