•36•

180 31 108
                                    

°پنهان کاری°

ظرف پنکیکش رو از دست زین گرفت بعد از بوسیدن لب هاش،خداحافظی سریعی کرد و از خونه بیرون رفت.سوار ماشین شد و بعد از سلام کردن به تونی،ماشین به حرکت در اومد.خواب مونده بود و استرس داشت که دیر به اداره پلیس برسه.

بخاطر شب بسیار گرم و سکسی ای که گذرونده بود دیر خوابیده و حالا هم دیر بیدار شده بود.با فکر کردن به شب گذشته ناخودآگاه نیشخندی گوشه ی لبش نشست.زین توی تخت به قدری حرفه ای بود که می‌تونست لیام رو تا مرز دیوونگی ببره.

به خودش اومد و سری تکون داد.نیشخندش رو جمع کرد و مشغول خوردن پنکیک های تزیین شده ش با شکلات و توت فرنگی شد تا احیانا تونی فکر نکنه که معشوقه ی رییسش عقلش رو از دست داده!

دو هفته ای می‌شد که از تعطیلات کوتاهشون تو نروژ برگشته بودن.سه روزی که برای هردو فوق‌العاده بود و پایه های رابطشون رو نسبت به قبل محکم تر کرده بود.تو اون سه روز اکثر مکان های دیدنی و تفریحی اسلو،پایتخت نروژ رو گشته و حسابی کنار هم وقت گذرونده بودن.

لیام حس می‌کرد بعد از ماجراهایی که از سر گذرونده واقعا به همچین تعطیلات و استراحتی نیاز داشت.هرچند که زمانشون کم بود و هردو دوست داشتن بیشتر نروژ رو بگردن اما باز هم خوب بود.

دقایقی بعد ماشین جلوی اداره از حرکت ایستاد.مثل همیشه تشکر کرد و با خداحافظی کوتاهی پیاده شد.ساعتش رو چک کرد و با دیدن عدد 8،لبخندی زد.به موقع رسید و این رو مدیون رانندگی حرفه ای تونی بود.وارد شد و بعد از صبح بخیر گفتن به همکاراش،به سمت اتاق مشترکش با هری رفت.

در اتاق رو باز کرد و وقتی وارد شد هری رو دید که با اخم ناشی از دقت به صفحه موبایلش خیره س و چند لحظه یه بار انگشتش رو روی صفحه می‌کشه.داخل رفت و در رو بست اما هری متوجه حضورش نشد.به سمت میزش رفت و با نگرانی کمرنگی تو صداش گفت:هی هزا،چیزی شده؟

بلاخره هری سرش رو بالا آورد و با دیدن لیام جا خورد.ابروهاش از تعجب بالا رفت و پرسید:هی،تو کی اومدی؟

لی:همین الان.انقدر مشغول گوشیت بودی که متوجه اومدنم نشدی

با به یادآوردن دلیل غرق شدنش تو موبایل،قیافه ی زاری به خودش گرفت و نالید:لیاااممم...من نمی‌دونم چه غلطی کنممم...

لیام تک خنده ای کرد و گفت:جمع کن خودتو.از کی انقد لوس شدی؟بگو ببینم چی شده

هری پشت چشمی نازک کرد و صفحه موبایلش رو به سمت لیام گرفت و گفت:بین این دوتا موندم.این دستبنده خیلی شیکه و دلم می‌خواد واسه خودم و لویی ست بخرم

ورقی زد و عکس بعدی رو نشون داد و گفت:این انتخاب دوممه.خیلی دکمه سر آستینش خوشگله.اون نگین درشت آبی تیره ش بدجوری چشمم رو گرفته

• FORGOTTEN LOVE •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora