°ماه کامل°
صبح با تماس هری بیدار شده بود و بعد از یه دوش کوتاه،صبحانه خورده و آماده شده بود تا هری دنبالش بیاد و باهم به مطب جنیفر برن.تمام وقتی که هری تو اون خیابون شلوغ دنبال جایی برای پارک کردن ماشینش میگشت،لیام نگاهش رو اطراف میچرخوند و منتظر بود تا فرد مشکوکی رو پیدا کنه.
اتفاقی که دوهفته پیش برای سوفیا،منشی جنیفر،افتاده بود رو هنوز به خاطر داشت.از اونجایی که سوفیا به هیچ وجه حاضر نشد که برای شکایت به اداره پلیس بره،لیام هیچ تصوری از کسی که باید بهش مشکوک میشد نداشت و حالا به نظرش همه مردهای کت و شلوار پوش تو اون خیابون مشکوک بودن.
با صدای هری به خودش اومد و بلاخره نگاه خیره ش رو از مردی که تو پیاده رو قدم میزد گرفت و به طرف هری چرخید.
لی:ها؟
هری اخم ظریفی کرد و گفت:معلوم هست حواست کجاست؟سه بار صدات زدم!به چی داری نگاه میکنی؟
لیام دستی به صورتش کشید و گفت:ببخشید متوجه نشدم.دنبال کسی که مشکوک به نظر برسه میگردم
هری با گیجی پرسید:مشکوک؟
لیام سری تکون داد و گفت:ماجرای دو هفته پیش سوفیا و اون دوتا مرد که آمار من رو گرفتن
هری که تازه متوجه شده بود"آها"کشیده ای گفت و پشت سر لیام از ماشین پیاده شد.لیام برای بار آخر نگاهش رو اطراف چرخوند و وقتی چیزی دستگیرش نشد،آهی کشید و به طرف ساختمون رو به روش رفت.
سوفیا هر چند لحظه زیر چشمی نگاهشون میکرد و این روی اعصاب لیام بود.نگاهش رو اطرافش چرخوند تا حواسش رو پرت کنه.هری کنارش نشسته بود و با لبخند احمقانه ای به صفحه گوشیش زل زده بود و هر از گاهی چیزی تایپ میکرد.حدس اینکه با کی چت میکرد اصلا سخت نبود.
لی:چه خبر از لویی؟
هری در حالی که همچنان مشغول چت بود بی حواس گفت:چی؟
لیام چرخی به چشم هاش داد و گفت:اگه دو دقیقه دل بکنی ازش میفهمی چی میگم!
هری با لبخند عریضی گوشیش رو قفل کرد و به جیبش برگردوند.نگاهش رو به لیام داد و با دیدن قیافه بی حسش،کم کم لبخندش جمع شد.تک سرفه ای کرد و گفت:خب چی میگفتی؟
لیام آهی کشید و گفت:پرسیدم چه خبر از لویی؟کاراش پیش میره؟
هری دستی به موهاش کشید و با صدای آرومی گفت:حدودا دو ساعته مشغول تحقیق درباره اون بانده ولی خب،ظاهرا اون باند خوب بلد بوده با پول،پلیس های بی عرضه رو خفه کنه.تا الان چیزه خاصی دستگیرش نشده
لیام سری تکون داد و بعد از چند لحظه دوباره پرسید:درباره اون مسئله چی؟
هری گیج نگاهش کرد و گفت:کدوم مسئله؟
VOUS LISEZ
• FORGOTTEN LOVE •
Fanfictionبوی آتش... بوی سوختن چوب... بوی خون... بوی گوشت سوخته... صدای گریه و ناله... بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود! با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد... ولی به خ...
