•3•

267 50 24
                                        

°زک میلر°

ماشینش رو کنار ماشین های پلیس پارک کرد و همراه هری پیاده شدن.

هری:چه جمعیتی جمع شده.پس این احمقا چیکار میکنن؟

به طرف یکی از افسر هایی که ورودی خونه ایستاده بود رفت و گفت:جمعیت رو متفرق کنین

افسر سری تکون داد و رفت تا به حرف هری عمل کنه.وارد خونه شدن و با اشاره یکی از افسرها به طرف حیاط پشت خونه رفتن.به محض اینکه ناهارشون رو خورده بودن،گزارش یه قتل رو بهشون داده بودن و حالا برای بررسی صحنه جرم خودشون رو به اونجا رسونده بودن.

بوی شدید خونی که اونجا پیچیده بود براش قابل شناسایی بود.یه گرگینه بود!وقتی به حیاط رسیدن،زنی رو کنار باغچه دیدن که غرق خون خودش شده بود.جلو تر رفت تا نگاه دقیق تری بندازه.الکس،یکی از افسرها که نسبت به بقیه بیشتر باهاش صمیمی بودن،جلو اومد تا گزارش بده.

ال:سلام پسرا

لیام با لبخند کوچیکی جوابش رو داد و گفت:هی الکس.لطفا توضیح بده چی شده

ال:ماریا پارکر.45ساله.حدود 10سال بوده که به لندن اومده و تنها زندگی میکرده.همسایه ها میگن تا الان ندیدن با کسی مشکلی داشته باشه.نیم ساعت پیش یکی از همسایه هاش به عادت همیشه اومده بهش سر بزنه که با جسدش مواجه میشه

هری:چطور به قتل رسیده؟

الکس اشاره ای به سر زن کرد و گفت:با یه گلوله دقیقا وسط پیشونیش

لیام سری تکون داد و یه جفت دستکش از کیفش برداشت تا با دقت بیشتری جسد زن رو بررسی کنه.الکس که میدونست دیگه به حضورش احتیاجی نیست با گفتن جمله"میرم پیش بازرس"به طرف لویی که مشغول صحبت با یکی از بازرس ها بود،رفت.

لیام روی زمین نشست و به پیشونی شکافته شده زن که اطرافش رو تماما خون خشک شده پوشونده بود،خیره شد.انگشتش رو روی خون ریخته شده روی زمین کشید و با دقت بررسیش کرد.هری هم کنارش نشست و گفت:زن بیچاره.حتی قدرت دفاع از خودش هم نداشته

لی:چرا داشته.یه گرگینه بوده.یه بتا

هری با تعجب گفت: یه گرگینه؟ولی...چطور ممکنه؟مگه فقط شماها نیستین؟

لیام اخمی کرد و گفت:خودمم همین فکر رو میکردم.اما انگار از خیلی چیزا بی خبرم

بعد از بررسی جسد،به افسری گفت که برای بررسی بیشتر به سردخونه انتقالش بدن.به هر حال اونجا فقط با یه دستکش کاره بیشتری ازشون بر نمیومد.همراه هری به طرف لویی و بازرس فاستر که کنارش بود رفتن تا گزارش کارشون رو بدن.هرچند که لیام ترجیح میداد گزارش اصلی رو بعدا به دست لویی برسونه.

به هیچ وجه از نیکلاس فاستر خوشش نمیومد.بازرسی که نزدیک به یه سال میشد به اداره شون منتقل شده بود.از همون لحظه که دیده بودش حس بدی نسبت بهش داشت.اما نیکلاس انگار برعکس لیام بود.از هر شرایطی برای نزدیکتر کردن خودش به لیام استفاده میکرد.مثل همین الان که به محض دیدن لیام،خودش رو به کنارش رسونده بود.

• FORGOTTEN LOVE •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora