°تهدید°
بین خواب و بیداری بود که صدای باز شدن در اتاق رو شنید.به سرعت چشم هاش رو باز کرد و ایستاد.گارد گرفت و آماده بود تا از لیام در برابر هرکسی که وارد اتاق شده بود دفاع کنه که با شنیدن صدای شخص تازه وارد،گاردش رو پایین آورد.
نایل:هی هی هی!آروم باش رفیق.منم نایل
زین نفس راحتی کشید و دوباره روی مبلی که تا چند لحظه ی پیش روش خوابیده بود نشست.چنگی به موهاش زد و به لیام که غرق خواب بود نگاه کرد.نایل از جلوی در تکون خورد و کنار زین ایستاد.
نایل:حالت خوبه؟
زین کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:ببخشید اگه ترسوندمت
نایل دستی به شونه ش کشید و گفت:اشکالی نداره رفیق
نگاهی به بازوی باندپیچی شده ش انداخت و گفت:دستت چطوره؟
زین:خوبه
نایل صندلی ای که کنار تخت لیام بود رو برداشت و جلوی زین گذاشت و گفت:نمیخوای تعریف کنی چی شده؟
آلفا چند لحظه ای سکوت کرد تا افکار بهم ریخته ش رو مرتب کنه.خیره به نقطه ی نامعلومی،خلاصه ای از اتفاقاتی که عصر افتاده بودن برای نایل توضیح داد.نایل با هر جمله ای که از زبون زین میشنید بیشتر متعجب میشد.
با تمام شدن صحبت های زین،نایل پوفی کشید و گفت:واو!مغزم داره سوت میکشه!فکرشم نمیکردم که این اتفاقات از سمت لنا باشه
زین سری تکون داد و گفت:خودمم نمیتونم باورش کنم.خیلی احمقانه ست که فکر میکنه با از بین بردن لیام میتونه منو داشته باشه
چند لحظه ای سکوت شد و بعد نایل با نگرانی پرسید:با جنازه ی لئو چیکار کردین؟
زین:به تونی سپردم که سر به نیستش کنه.نگران نباش حتی اگه کار به پلیس هم بکشه میتونم با پول حلش کنم.هنوزم از نفرات نفوذی پدرم تو اداره پلیس هست
نایل چیزی نگفت و اجازه داد هردو تو سکوت به افکارشون نظم بدن.اما سکوت بینشون خیلی پایدار نموند.
لی:لئو...همونی که پرستار بود؟
هر دو با شنیدن صدای لیام به طرفش چرخیدن.زین کلافه دستی به صورتش کشید.دلش نمیخواست که لیام تو این شرایط متوجه حقیقت بشه.وضعیت جسمیش هنوز خوب نشده بود و فهمیدن حقیقت وضعیت روحیش رو هم نابود میکرد.
لی:من...من نمیفهمم...مگه چیکار کردم؟تقصیر من چی بوده؟
صدای بغض آلودش آخرین چیزی بود که زین برای اون روز لازم داشت.ظرفیتش تکمیل شده بود و دیگه بیشتر از اون نمیتونست تحمل کنه.بلند شد و به طرف در اتاق رفت.قبل از اینکه بیرون بره نایل پرسید:با اون وضع دستت کجا داری میری؟
STAI LEGGENDO
• FORGOTTEN LOVE •
Fanfictionبوی آتش... بوی سوختن چوب... بوی خون... بوی گوشت سوخته... صدای گریه و ناله... بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود! با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد... ولی به خ...
