°کابوس°
صدای بوق سر سام آور ماشین های دورش باعث میشه به خودش بیاد.چراغ راهنمایی چند ثانیه ای بود که سبز شده و حرکت نکردنش باعث عصبانیت راننده های پشت سرش شده بود.چند لحظه چشم هاش رو با انگشت شصت و اشاره ش فشار داد و بعد ماشینش رو به حرکت در آورد.
چند شبی میشد که دوباره کابوس هاش شروع شده بودن و کابوسی که دیشب دیده بود انقدر به واقعیت نزدیک بود که تا صبح خواب رو از چشم هاش دریغ کرد.با دیدن ساختمون اداره پلیس که داخلش کار میکرد به طرف پارکینگ تغییر مسیر داد.بعد از پارک کردن ماشین،کیف وسایلش رو برداشت به طرف ورودی اداره رفت.
مثل هر روز صبح لیوان قهوه ش رو از فردی،آبدارچی مهربون اداره گرفت و به طرف اتاق مشترکش با دوستش رفت.تقه ای به در زد و بدون منتظر موندن در رو باز کرد و برای یه لحظه آرزو کرد کاش پشت در میموند!قطعا دیدن صحنه یه بوسه ی کثیف فرانسوی بین دوستش و بازرس تاملینسون چیزی نبود که دلش بخواد اول صبح ببینه!
با صدای سرفه های هری به خودش میاد و قبل اینکه از پارچ روی میز براش یه لیوان آب بریزه،این دست بازرس بود که به دسته پارچ چنگ زد و با استرس لیوان آب رو پر کرد.وقتی سرفه های هری قطع شد نفس عمیقی کشید و خیالش راحت شد که قرار نیست تنها دوستش بخاطر یه بوسه بمیره!
هری که حالا آروم تر شده بود نفس عمیقی کشید و با خجالت به لیام نگاه کرد.دستی به موهای کوتاه حالت دارش کشید و اولین چیزی که به ذهنش رسید،گفت:صبح بخیر لیام!
لیام با تعجب نگاهش کرد و بعد از تک خنده ای جوابش رو داد:صبح بخیر هری
لویی که حس میکرد حضورش باعث سنگین تر شدن جو اتاق میشه،رو به هری گفت:بعدا میبینمت بیب
و بعد از لمس کوتاه گونه ش،به طرف در رفت و از اتاق خارج شد.لیام نگاهش رو از در بسته اتاق گرفت و بعد از در اوردن کت جینش،در حالی که به رخت آویز اتاق آویزونش میکرد رو به هری گفت:خب،چطور بود؟
هری گیج شده گفت:چی چطور بود؟
لیام نیشخند شیطونی زد و گفت:مزه لب های بازرس!همونطور که فکرمیکردی مزه گیلاس میدادن؟
هری خجالت زده با دست هاش صورتش رو پوشوند و گفت:لعنت به من اگه یه بار دیگه با تو مست کنم!
لیام کوتاه خندید و پشت میزش نشست.چند ماهی میشد که بازرس تاملینسون به اداره شون منتقل شده بود و میتونست با اطمینان بگه هری از لحظه اول عاشقش شده بود!هیچ وقت لحظه ای که هری برای بار اول لویی رو دیده بود فراموش نمیکرد.اونجور که تمام مدت جلسه معارفه ش،با ذوق نگاهش میکرد و به محض تمام شدن جلسه و برگشتن به اتاقشون با صدایی که از ذوق زیر شده بود گفت:اون پسر جذاب ترین موجودیه که تا حالا دیدممم!
KAMU SEDANG MEMBACA
• FORGOTTEN LOVE •
Fiksi Penggemarبوی آتش... بوی سوختن چوب... بوی خون... بوی گوشت سوخته... صدای گریه و ناله... بی صدا ایستاده بود و به شعله های آتشی خیره بود که جون خانواده ش رو گرفته بود! با شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس،اشک هاش رو محکم پاک کرد و خودش رو بین جمعیت مخفی کرد... ولی به خ...
