•6•

250 46 51
                                        

°عشق کهنه°

از آسانسور بیرون اومدن و وارد مطب روانشناس شدن.اولین مراجعه کننده بود و بخاطر همین غیر از خودشون کسی اونجا نبود.باهم به طرف میز منشی رفتن و سلام کردن.دختر منشی که بهش میومد تقریبا 22سالش باشه،سرش رو بالا آورد و به محض دیدن اون دو نفر،ترسیده بلند شد و با لکنتی نشأت گرفته از ترسش گفت:لـ...لطفا...بـ...برین...بیرون...خـ...خواهـ...ش... می‌کنم...

گیج شده از حرف های دختر،اخمی کرد و گفت:آروم باش دختر!چی شده؟چرا باید بریم بیرون؟

دختر که حالا صورتش خیس اشک شده بود،گفت:نمی...تونم...نمی‌تونم...بگم...

هری اخمی کرد و گفت:معلوم هست چته؟چرا نمی‌تونی بگی؟

جنیفر که صدای گریه های سوفیا،منشیش،به گوشش رسیده بود،از اتاقش بیرون اومد و خودش رو به میز کارش رسوند.صورت سوفیا رو تو دست هاش گرفت و گفت:آروم باش عزیزم.نفس عمیق بکش.چه اتفاقی افتاده؟

سوالش رو،رو به لیام و هری پرسید.لیام شونه ای بالا انداخت و گفت:نمی‌دونم فقط به محض دیدن ما گفت که باید بریم.هرچی می‌پرسیم چرا،چیزی نمیگه

جنیفر دوباره نگاهش رو به سوفیا داد و پرسید:چی شده سوفی؟چرا باید برن؟اذیتت کردن؟

هری عصبی گفت:آخه چیکارش داریم که بخوایم اذیتش کنیم؟

جنیفر نگاه گوشه چشمی به هری انداخت تا ساکت بشه.هری هم اخم هاش رو تو هم کشید و دیگه چیزی نگفت.سوفیا که حالا آروم تر شده بود،نفس عمیقی کشید و گفت:نه... اذیتم نکردن...

جنی:پس چی شده؟

سوفیا فین فینی کرد و گفت:هفته پیش...وقتی خواستم در مطب رو قفل کنم...دو تا مرد در مطب رو هل دادن و منو داخل انداختن...من خیلی ترسیده بودم...

لیام با گیجی پرسید:خب این به ما چه ربطی داره؟

سوفیا نگاه نمناکش رو به لیام داد و گفت:در مورد تو پرسیدن...گفتن چرا اینجا بودی و مشکلت چیه...من بهشون گفتم که ما نمی‌تونیم درباره مشکلات مراجعه کننده هامون حرفی بزنیم...ولی اونا تهدیدم کردن...

هرچی سوفیا بیشتر توضیح میداد،لیام گیج تر میشد.چرا دو نفر باید بخوان دلیل پیش روانشناس رفتنش رو بدونن؟خب این کاملا مشخص بود که فرستاده کسی دیگه بودن.ولی اون آدم کی بود؟

دست هری روی شونه ش نشست و نگاهش رو بالا آورد و به هری دوخت.برادرش هم مثل خودش کاملا گیج شده بود.صدای جنیفر توجهشون رو جلب کرد.

جنی:آقای پین،احیانا عضو خانواده سلطنتی نیستی؟یا مافیا؟چون من هیچ دلیلی نمی‌بینم که کسی بخواد اینجوری آمار یه مراجعه کننده رو در بیاره!

دست به سینه همراه اخمی بین ابروهاش منتظر به لیام خیره بود.کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:نه خانوم آلن.هیچکدوم از اینایی که گفتین نیستم.من تو اداره پلیس کار میکنم چطور می‌تونم عضو مافیا باشم؟

• FORGOTTEN LOVE •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora