EP47

237 57 8
                                    

مدتی میگذشت که بکهیون از مهمونی تولد کیونگسو خارج شده بود. چانیول هم قصد داشت ازونجا بره اما دیگه دیر شده بود چون چند تا از هم دانشگاهی های مشترکش با کیونگسو اونو دیدن و مشتاقانه برای حرف زدن جلو اومدن و حالا چانیول بین دختر و پسر های جوون گیر افتاده بود و مجبور بود باهاشون بنوشه و حرف بزنه . شام سرو شده بود و چند دقیقه ی بعد قرار بود کیک ببرن اما قبلش کای متوجه حضور چانیول و افراد دورش شد و ابروهاش بالا پرید. اون اینجا چیکار میکرد ؟! نوشیدنیشو روی میز گذاشت و بدون معطلی سمت پسر بزرگتر رفت و از بین گروه کوچکی که ایستاده بودن با صدای بلند گفت:

-تو اینجا چه غلطی میکنی ؟

پسری که در حال حرف زدن با چانیول بود حرفشو قطع کرد و چند نفری به کای نگاه کردن که با چشمهاش سمت چانیول خنجر پرت میکرد .با صدای چانیول ، لوهان هم که روی زمین نشسته بود و در حال جویدن آخرهای ساندویچش بود ، متوجه اون پسر شد و جویدنش به حرکات آهسته تبدیل شد .شش ماه از آخرین باری که صورت اون آدمو میدید میگذشت و الان ایده ای نداشت اون توی تولد کیونگسو چیکار میکنه .

چانیول نگاه بی حوصله شو روی کای چرخوند و گفت:

-حوصله ی یکه بدو کردن با بچه های مستو ندارم .فقط برو و از مهمونیت لذت ببر

اما کای که انگار ازین حرف آتیشی تر شده بود بی توجه به اینکه داره توجه ها رو جلب میکنه از بین هوبه های چانیول جلو اومد و یقه ی پسر قد بلند تر رو با یک دستش گرفت و توی صورتش با دندونهای بهم فشرده گفت:

-چند دقیقه پیش دیدم بکهیون هیونگ از اینجا رفت بیرون. چرا فقط راحتش نمیذاری ؟

چانیول که تلاش میکرد به اعصابش مسلط باشه گفت:

-من همه چیزو براش جبران میکنم

کای که انتظار داشت پسر بزرگتر فقط دوباره جلوش گارد بگیره و حتی امادگی اینو داشت که اون دوباره با مسئله ی مادرش تهدیدش کنه و انتظار این حرفو نداشت پوزخند ناباوری زد و گفت:

-ها! چیو جبران کنی ؟ تو هممونو گول زدی می فهمی ؟ من هیونگ صدات میزدم .ما بهت اعتماد کردیم .بکهیون بهت اعتماد کرد و تو به بدترین نحو ممکن به اعتماد و دوستی هممون و عشق بکهیون خیانت کردی . حالا میگی میخوای براش جبران کنی ؟ بذار بهت یه چیزیو بگم پارک چانیول ، اون کاملا از تو عبور کرده می فهمی ؟ حتی اگر ببخشتت محاله سمتت برگرده پس انقد مسخره و رقت انگیز نباش!

کای به دلایل زیادی از چانیول نفرت پیدا کرده بود. اون پسر کسی بود که باهاشون سفر رفته بود ، براشون غذا پخته بود ، باهاشون بازی کرده بود و حتی تو تخت خواب خونه ی نوناش خوابیده بود.اون اولین عشق بکهیون و دلیل کام اوت کردنش بود و بعد به بدترین شکل ممکن اولین تجربه ی پسر دایی بی گناهشو به بدترین تجربه ش تبدیل کرده بود و کای با وجود صدای آزار دهنده ای که توی مغزش بهش میگفت مادر خودشم کسیه که تو نابود کردن زندگی این پسر دست داره ، سعی میکرد به اون صدا بی توجه باشه و به چانیول نفرت بورزه. به خصوص که متوجه شده بود چانیول بکهیونو تعقیب میکنه و دوبار وقتی باهم بیرون رفته بودن ، پارک چانیولو توی ماشین ، از دور و توی موقعیتی که بدون تردید تعقیب و استاکری بود ، دیده بود و به این ترتیب فهمیده بود چانیول به نحوی دوباره میخواد با بکهیون آشتی کنه و این کایو خیلی ناراحت میکرد پس وقتی با حرفهاش قیافه ی بزرخی چانیولو دید پوزخند رضایتمندی روی لبهاش نشست. اما چانیول خیلی توی اون حالت نموند و بلافاصله با قیافه ای خونسرد و صدایی آروم بهش گفت:
-می دونی چی مسخره و رقت انگیزه کای ؟

April Fool's Day (دروغ آپریل)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt