سهون رمز خونه ی چانیول رو زد و وارد شد . سکوت خونه بهش این فکرو داد که همه رفتن اما وقتی وارد سالن شد ، جونمیون رو دید که همون جای قبلیش نشسته و درحالی که نوک انگشتاشو بهم چسبونده غرق فکره . با ورود سهون ، جونمیون سرشو بالا گرفت و گفت:-پس چانیول همونجا موند
سهون سر تکون داد و مقابل جونمیون نشست.
جونمیون لبخندی زد و گفت:
-حدس میزدیم. کیونگسو یکم پیش رفت .
-تو چرا نرفتی ؟
-خب ، با خودم گفتم بهتره وقتی تو برمیگردی اینجا باشم .
سهون به چهره ی آروم پسر بزرگتر نگاه کرد و با فکر کردن به موضوعی که این لحظه به ذهنش رسیده بود گفت:
-تو شرایط سختی که این مدت برامون پیش اومد تو خیلی کمکمون کردی. نمی دونم اگه پشتمون نبودی چطور می خواستیم از پسش بربیایم.چهره ی پسر بزرگتر متبسم شد و سهون رو به این فکر وا داشت که این پسر واقعا چهره ی آرامشبخشی داره . جونمیون گفت:
-آشنایی با شماها برام خیلی فان و دوست داشتنی بود. چانیول و بکهیون زوج دوست داشتنی ای میشن. امیدوارم حالا که چانیول بیدار شده بتونن به خوبی باهم کنار بیان.
سهون سر تکون داد و با لبخند گفت:
-پس امیدوارم بتونی وقتی من رفتم بازم هواشونو داشته باشی. اینکارو میکنی هیونگ ؟
لبخند جونمیون روی صورتش خشک شد و آهسته پرسید:-...منظورت چیه ؟
سهون تکخند ملایمی زد و گفت:
-راستش میخواستم اینو تو حضور جمع بگم. اونم خیلی وقت پیش. اما بعدش چانیول تصادف کرد و تو کما رفت و اوضاع پیچیده شد. اما حالا که تو اینجا هستی شاید بهتره اول به تو بگم .مدتها پیش من برای بورسیه ی تحصیلی آمریکا درخواست فرستاده بودم و دو هفته پیش جوابش رسید. قبولم کردن.
جونمیون که با ناباوری به سهون نگاه میکرد ، بعد از تموم شدن حرفهای پسر کوچیکتر با نگاهی که رنگ غم گرفته بود سرشو پایین انداخت و زمزمه وار گفت:-اوه ...پس ...یه موقعیت عالی گیر آوردی
-خب ، بعد از اینکه درخواستمو فرستادم ، مدتی بود که این بورسیه رو فراموش کرده بودم و قصد داشتم بمونم اما ...الان دیگه دلیلی برای موندن توی کره ندارم .
جونمیون قلبش سنگین شده بود. میدونست منظور سهون از "مدتی که بورسیه رو فراموش کرده بود " زمانی بود که برای به دست آوردن بکهیون تلاش میکرد و شانسی برای کنار اون پسر موندن برای خودش میدید.
به چشمهای پسر رو به روش نگاه کرد و گفت:
-نمی تونی صرفا به این خاطر اینکه بکهیون ردت کرده از اینجا بری.
سهون شوکه نگاهش کرد.جونمیون از جاش پرید و با حرص داد زد:
KAMU SEDANG MEMBACA
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fiksi Penggemar"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...