در اولین روز فوریه خواهر زاده ی کای به دنیا اومد . کای تمام مدت همراه خانواده ش پشت در اتاق زایمان بودن تا اینکه دختر کوچولوی جینا به دنیا اومد و پدر و مادرش اسم اونو هانی گذاشتن .کای از لحظه ای که چشمش به اون بچه افتاد حس میکرد عاشقشه .
اون روز بعد از ظهر وقتی جینا و همسرش به خونه ی پدرو مادر جینا و کای اومده بودن کای تصمیم گرفت کیونگسو رو ببینه . در واقع تمام این مدت ، از روز تولدشون حرفای چانیول مثل یه شعار تبلیغاتی از توی مغزش رد میشد و حالا هر دوشون تو یه کافه نزدیک خونه ی کیونگسو نشسته بودن.کیونگسو در حالی که دستاشو دور فنجون دمنوشش حلقه کرده بود گفت:
-تصمیم گرفتم کمتر قهوه بخورم . مدام دچار استرس و تپش قلب میشم. راستی حال خواهرت و خواهر زاده ت خوبه ؟
کای با لبخند گفت:-هر دوشون خوبن. اون بچه خیلی خوشگله و دقیقا شبیه منه.
کیونگسو به اغراق و خودشیفتگیش خندید. کای بی مقدمه پرسید :
-راستی یادم رفت بپرسم. اونسری توی تولدمون چیشد که چانیول هم اومد؟
کیونگسو لبخندشو جمع کرد و در حالی که نگاهشو می دزدید گفت:
-من دعوتش کردم.
وقتی ابروهای بالا رفته ی کای رو دید آهی کشید و گفت:
-مجبور شدم. در واقع مجبورم کرد .میخواست بکو ببینه و می دونی که ، اون رئیسمه مجبورم به حرفش گوش بدم
کای زیرلب فحشی داد و هوفی کشید .تصمیم گرفت این موضوع رو به زمان دیگه ای موکول کنه و حرف دلشو بزنه .به پسر رو به روش که همچنان دستاشو دور فنجونش حلقه کرده بود نگاه کرد و صداش زد .
-کیونگسو
کیونگسو سرشو بلند کرد و هومی کرد .کای در حالی که دستشو محکم به دسته ی ماگ قهوه ش میفشرد پرسید:-نظرت در مورد من چیه ؟
کیونگسو با ابروهای بالا رفته گفت:
-در مورد تو ؟
-اوهوم
-خب تو فان و مهربونی. دوست قابل اعتمادی هم هستی.
-منظوم این نیست .منظورم ..
کای در واقع فکر نمیکرد انقدر سخت باشه . به طور معمول خودشو آدم پررویی میدونست اما خب اون کیونگسو بود. دلشو به دریا زد و گفت:
-منظورم به عنوان یه مرده . می تونی منو کسی ببینی که باهاش وارد رابطه بشی و دوستش داشته باشی ؟
کای که از شنیدن صدای خودش متوجه شد حرفش کمی عجیبه نفسشو حبس کرد. کیونگسو متعجب و با چشمهای درشت شده نگاهش میکرد. کای نفسشو بیرون داد. خب باید منتظر هر واکنشی میموند .واکنش بهت زده ی کیونگسو زیاد طول نکشید و کمی بعد جای خودشو به نگاه غمگینی گرفت .کای با لحنی که نمی تونست نا امیدی توشو پنهان کنه گفت:
-نم..نمی تونی جوری غیر از دوستی منو ببینی ؟
کیونگسو آهی کشید و زیرلب گفت:-موضوع این نیست
ESTÁS LEYENDO
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfic"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...