با صدای دست و سوت و جیغی که از میزشون بلند میشد و توجه همه رو توی کلاب جلب کرده بود و موزیک شادی که پخش میشد ، جونگ سوک کیک تولدو جلوی سهون گذاشت و بعد همه داشتن تشویقش میکردن که شمعهای روی کیکشو فوت کنه.
-زود باش سهون
-یادت نره اول آرزو کنی
-زود باش شمعها رو فوت کن سهون
سهون با چشمهای پرشعفی که ناشی از حضور جمع دوستای همیشگیش بود لحظه ای چشماشو بست و آرزو کرد و بعد شمع هاش که عدد بیست رو نشون میداد فوت کرد.
دوستهاش بلافاصله دست زدن و ته هوان با انگشتش کمی از کیک رو روی صورت سهون مالید .بکهیون بلند شد و با لبخند گفت:
-میرم چاقو و ظرف بیارم .
همون لحظه دونگ گون با چاقو و چند تا ظرف رسید و گفت:
-خودم همه چیو آوردم.
وقتی سهون داشت کیکشو می برید و برای همه توی بشقاب ها کیک میگذاشت، جونگ سوک رو به بکهیون گفت:
-مثکه امسال سرت شلوغه بک. آخرم سهون خودش دعوتت کرد.
بکهیون نگاهی به جونگ سوک ، دوست صمیمی سهون انداخت و گفت:
-می دونم تعجب کردید. هر سال خودم واسه سهون تولد میگرفتم و شما سه تا رو دعوت می کردم تا باهم سورپرایزش کنیم.امسال اولین باریه که خودش همه ی کارا رو کرد و آخر سر منو دعوت کرد تا بیام.
جونگ سوک با خنده گفت:
-چرا ؟ مگه شماها رفیقای جدا نشدنی نبودید؟
سهون درحالی که با بریدن کیک مشغول بود متوجه گرفتگی بکهیون شد و رو به جونگ سوک گفت:
- بی خیال جونگ. قرار نیست هرسال بک برام تولد بگیره. از اون گذشته ته هوان داره مهاجرت میکنه.برای همین یه هفته زودتر تولد گرفتم که قبل از جشن خدافظیش باشه.
ته هوان لبخندی زد و گفت:
-ازونجایی که حوصله نداشتم واست کادوی تولد انتخاب کنم مشروب تولدتو مهمون منید. هر کی هر چقد دوست داشت میتونه مشروب رایگان بخوره.
دونگ گون با خوشحالی سوت زد و بارتندرو صدا زد تا از این فرصت برای خوردن مشروب دلخواهش استفاده کنه. چند دقیقه بعد همه مشغول کیک خوردن و گفتن و خندیدن بودن.دونگ دون ، جونگ سوک و ته هوان دوستای صمیمی سهون بودن که از سال اول دانشگاه باهم بودن.بکهیون هیچ وقت دوستای دوران مدرسه ی سهون رو نشناخت.چون نه مدرسه هاش در هیچ مقطعی با سهون یکی بود و نه سهونو خارج از مدرسه با دوستاش دیده بود ولی از وقتی سهون وارد دانشگاه شد گه گاهی همزمان با دوستاش و بکهیون بیرون میرفتن و بکهیون کم کم با سه نفری که از همه بیشتر به سهون نزدیک بودن دوست شد و این یه اتفاق خوب بود. چون از بچگیشون هر وقت روز تولد سهون می رسید ، آجوما براش کیک می پخت و توی آشپزخونه ی عمارت براش یه تولد کوچولو می گرفتن که گه گاهی کای و جینا هم میومدن ولی بیشتر سالها تنها مهمون های تولد سهون تنها اعضای خانواده ش بودن.ینی آجوما و بکهیون. حتی گاهی که بکهیون به سهون میگفت برای تولدت دوستای مدرسه تو دعوت کن ، سهون تمایلی نشون نمیداد و میگفت اینطوری راحت تره. اون زمان بکهیون به این نتیجه رسید که سهون یا دوستهای صمیمی زیادی نداره که بخواد به تولدش دعوتشون کنه و یا خجالتیه .برای همین وقتی بعد از ورود سهون به دانشگاه اونو همراه دوستاش دید بالاخره از فرصت استفاده کردو ازون به بعد با دوستای سهون تو بار و کافه های مختلف براش تولد می گرفت و آخر سر یه یکی از دوستای سهون مسئول این میشد تا سهونو به اون بار یا کافه بکشونه تا سورپرایزش کنن.
اما خب امسال این اتفاق نیفتاد. این درست بود که سهون یه هفته زودتر تولد گرفته بود اما واقعیت این بود که بعد از اون دورهمی "بیا رابطه مونو توچش همه بکنیم " چانیول ، که بعدش سهون زودتر از همه بلند شد و رفت، بکهیون حالا حالاها نمیخواست با سهون رو به رو بشه. و اینکه مثل هر سال مثه یه برادر بزرگتر مهربون تولد بگیره و سورپرایزش کنه براش بیش از اندازه معذب کننده بود.
برای همین وقتی فردای اون دورهمی که آخرش به دعواش با کای ختم شد، سهون مثل همه ی روزا اومد دنبالش تا ببرتش دانشگاه بهش گفت فردا قراره تو کلاب کوچیکی که پارسال تولد گرفته بود تولد بگیره و حتی گفت اگه بخواد می تونه چانیول رو هم با خودش بیاره و بکهیون متوجه اخمی که سهون موقع گفتن جمله آخر رو پیشونی سهون افتاده بود شده بود.
کمی بعد دونگ گون و جونگ سوک مشغول رقصیدن وسط کلاب و بین جمعیت نه چندان زیاد بودن. مدتی بود ته هوان و سهون در حال صحبت باهم بودن.بکهیون کمی اونطرف مشغول مزه مزه کردن مشروبش بود و به اون دو نفر نگاه می کرد که صدای حرف زدنشون نمیومد. اما بکهیون میتونست حدس بزنه برای هر دوشون سخت باشه که بعد از چند سال دوستی برای همیشه با هم خداحافظی کنن
چند دقیقه بعد سهون متوجه بکهیون شد که تنها نشسته ، چیزی به ته هوان گفت و به سمت بکهیون اومد .وقتی به جایی رسید که صداش شنیده میشه گفت:
-چرا تنهایی نشستی؟
بکهیون درحالی که لیوان نیمه خورده رو توی دستش میچرخوند گفت:
-ته هوان داره برای همیشه میره آمریکا .نخواستم آخرین فرصتایی که واسه حرف زدن با دوست صمیمیت داری رو ازتون بگیرم.
اما سهون کنارش نشست و با نیشخندی گفت:
-ته هوان وقتی بره چهار ماه بعدش دوباره برمیگرده و باز دو هفته میمونه تا مدارکشو کامل کنه. ازون گذشته تا وقتی درسش تموم شه باهم اسکایپ میکنیم. وقتی اینطوری از همه فاصله میگیری فک می کنن چیزی شده.
بکهیون نگاهش کرد و گفت:
-خب بهرحال اونا دوستای صمیمیتن.ممکنه بهشون گفته باشی من دارم قرار میذارم .
سهون از شیشه ی روی میز برای خودش مشروب ریخت و گفت:
-چرا با چانیول نیومدی ؟ من که اونم دعوت کردم.
بکهیون جوابی نداد. سهون جرعه ای از مشروبش خورد و گفت:
-بذار حدس بزنم. بهش نگفتی چون ترسیدی نذاره خودتم بیای. چون رو من حساس شده .مطمئنم همه چیزو راجع به خودمون و دروغ اپریل و اعتراف من بهش گفتی...از نگاهایی که اون روز بهم می نداخت فهمیدم.
بکهیون نفس عمیقی کشید و گفت:
-حالا که هیچ کاری برای تولدت نکردم نمی تونستم ریسک اینکه چانیول از اومدنم ناراحت شه رو بکنم. چون اونم الان تو شرایط خوبی نیست و از طرف شرکت تحت فشاره .
حرف بکهیون درست بود و بعد از اون دورهمی دو روز پیش هنوز سر هیچ قراری با چانیول نرفته بود. وقتی بهش فک می کرد اولین و تنها قرارش با چانیول همون شب توی بوسان بود.
سهون گفت:
-کی میگه کاری برای تولدم نکردی؟ اون کتی که بهم کادو دادی مشخصه که تو همین دو روز انتخابش نکردی و از قبل خریدیش.
بکهیون که کمی مست شده بود گفت:
-به هرحال تو واقعا هم دلت نمیخواست چانیول بیاد تو جشن تولدت.
سهون خنده ای کرد و گفت:
-نه نمیخواستم. اما باید به حضورش عادت کنم نه؟ می دونی وقتی بهش فکر می کنم، تقصیر اون نیست .تقصیر منه.قبل ازینکه چانیول وسط زندگیت پیدا شه من سالها وقت داشتم.اما همه ی فرصتامو از دست دادم.پس الان نمی تونم از دست چانیول یا تو عصبانی باشم.
بکهیون همونطورکه به سهون نگاه می کرد لیوانشو پایین آورد و گفت:
-باورم نمیشه انقد زود بزرگ شدی .
دستشو روی دست سهون که کنارش بود گذاشت و با لبخند کمرنگی گفت:
-تولدت مبارک سهونی. ممنون که انقد خوب بزرگ شدی .
CZYTASZ
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfiction"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...