مرد که مدتی بود پشت در اتاق ملاقات منتظر بود تا اینکه در باز شد و رئیس بیون سابق با دستبند توی دستهاش جلوتر از زندانبان وارد اتاق شد. زندانبان دستبند های بیون کانگ هیون رو باز کرد و با چهره ی خشکی گفت:
-فقط ده دقیقه.
و از اتاق بیرون رفت.
مرد جلوی رئیس بیون تعظیم کوتاهی کرد .رئیس بیون که صورت اصلاح نشده ش از شش ماه توی زندان موندن تکیه و لاغر شده بود با حرص بهش توپید :
-چرا انقد لفتش دادی ؟
-جور کردن یه ملاقات تو جایی مثل اینجا زمانبر بود قربان. مجبور شدم به چند نفر رشوه بدم. حالا چرا نمیشد از پشت شیشه ها ملاقات کنیم ؟
رئیس بیون به آدمش عاقل اندر سفیه نگاه کرد و گفت:
-چون برای حرفایی که میخوام بزنم نمیخوام کسی صدامونو شنود کنه احمق.
رئیس بیون روی مبل نشست و مرد هم روی مبل مقابلش. رئیس بیون مچ دستهاشو مالید و با اوقات تلخی گفت:
-بگو ببینم خبرایی که تو روزنامه ها می بینم راسته ؟ اون حرومزاده داره شرکتو توسعه میده ؟
-بله قربان. فکر میکنم تا الان دیگه ساختمون جدیدی هم خریده و برای تمرکز بیشتر روی بخش ساخت و ساز یه مدیر میانی استخدام کرده
رئیس بیون مشتشو روی دسته ی مبل کوبید و با خشم گفت:
-تقصیر پسر احمق منم هست! با دستهای خودش تمام چیزی که مال خودش بودو تقدیم اون حرومزاده کرد و خودش تو یه خونه ی حقیر اجاره ای زندگی میکنه ! واقعا این پسریه که من بزرگ کردم ؟! چطور می تونه انقدر در مقابل ارث خانوادگیش بی تفاوت باشه ؟
مرد اطلاعات جدیدی که به دست آورده بود رو به رئیسش داد:-متوجه شدیم پارک چانیول از شرکتی که پسرتون داره توش کار میکنه درخواست محصول سفارشی داده.
رئیس بیون با ناباوری نفس پرحرصشو بیرون داد و گفت:
-پس اون لعنتی میخواد به این روش حتی بیشتر ازین پسر منو تحقیر کنه ؟ که اونو زیر دست خودش بدونه و ازش کار بخواد ؟ باورم نمیشه بکهیون به این لعنتی اجازه داده بود براش ادعای عاشقی هم بکنه. فقط دلم میخواد بفهمم دوباره بهش نزدیک شده !
مرد گفت:
-نه قربان .طبق چیزهایی که چک کردم پسرتون هیچ ارتباط خارج از کاری با پارک چانیول نداره.
رئیس بیون با تحقیر گفت:
-البته که نباید داشته باشه .اون حرومزاده لایق پاک کردن کفشای پسرمم نیست ! فقط برای اینکه یه زمانی جرئت کرد به پسرم دست بزنه میتونم خرخره شو بجوم !
مرد به رئیس حرصیش نگاه کرد و گفت:
-ازم میخواید چیکار کنم قربان ؟
رئیس بیون نگاه زیرکانه و خصمانه شو به زیردستش داد و گفت:
-تا همین الانشم زیادی صبر کردم.
با حالتی متفکرانه به زمین خیره شد و گفت:-میخوام از شر اون پارک چانیول حرومزاده خلاص شی .
و بعد مستقیم به چشمهای پر طمع زیر دستش نگاه کرد و در حالی که کمی سمتش خم میشد گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/219753474-288-k62943.jpg)
YOU ARE READING
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfiction"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...