EP53

240 62 10
                                    


چانیول به مراقبت های ویژه منتقل شد.ظاهرا خبر تصادفش به شرکت بیون رسیده بود .تو مدتی که بکهیون نمی دونست چقدر ازش گذشته چند تا از مدیران شرکت بیون ،تعدادی از همکلاسی های دانشگاهش و همینطور کیم سونهی ، دختری که توی دانشگاه و شرکت هوبه ی چانیول بود برای اینکه از حالش با خبر بشن به بیمارستان اومدن .عده ای فقط در حدی که حال چانیول رو از پزشکش بپرسن موندن و بعد رفتن و عده ای بعد از پرسیدن حال پسر بزرگتر مدتی همونجا نشستن .بکهیون کمی از راهرو فاصله گرفته بود تا زیاد توی دید کارکنای شرکت بیون نباشه . در نهایت کیونگسو هم همراه با کای به اونجا اومد و بلافاصله پیش بکهیون اومد تا حال چانیول رو بپرسه. کای که فقط برای همراهی کیونگسو و بکهیون اونجا اومده بود کمی عقب تر ایستاد و درحالی که از بطری آب معدنیش مینوشید با چهره ی گرفته ای به زمین خیره شد وکیونگسو که باورش نمیشد چانیولی که همین امروز ظهر باهاش حرف زده بود و کاملا سالم و سرحال بود همچین اتفاقی براش افتاده باشه فقط در سکوت پوست لبشو میکند و امیدوار بود هر چه سریع تر یه خبر مثبت از پزشک بگیرن .
در همین زمانها بود که صدای مردونه ای از فاصله ی نزدیک به گوششون رسید .
-آخر سر کارتونو کردین آره ؟
بکهیون سرشو سمت صدا چرخوند .مردی میانسال با قدی متوسط و اندام ورزیده با صورتی گرفته و لبهایی که از خشم بهم فشرده میشد مستقیم به خودش نگاه میکرد.بکهیون اون مردو نمیشناخت اما عجیب به نظرش آشنا میومد . از جاش بلند شد ولی قبل ازینکه چیزی بگه مرد با صدای بلند غرید:
-شما بیون ها خانواده و ثروت پسرمو ازش گرفتید و حالا هم قصد جونشو کردید ؟ تا کی میخواید به این وقاحت ادامه بدید ؟
اینو گفت و با دو قدم بلند خودشو به بکهیون رسوند اما قبل ازینکه بهش برسه سهون خودشو جلو انداخت و با گذاشتن دستش روی شونه ی مرد مانع حمله کردنش به سمت بکهیون شد و هشدار گونه گفت:
-آروم باشید آقای پارک .در مورد چی حرف میزنید ؟
بکهیون حالا براش روشن شده بود که اون مرد رو قبلا توی قاب عکسی توی خونه ی چانیول دیده بود. اون مرد پدر چانیول بود. مردی که بزرگش کرده بود. کای و کیونگسو بهت زده به مرد نگاه میکردن و بکهیون با نگاهی به اطراف خوشحال بود که از کارکنای شرکت بیون دور تر نشستن .آقای پارک رو به سهون غرید :
-در مورد چی حرف میزنم ؟ یه ماشین تو روز روشن به چانیول زده و در رفته ! غیر از پدر خوک صفت این پسر کار کی میتونه باشه ؟!
نگاه بکهیون بهت زده و نگاه سهون پر از اخم بود .دستی به موهاش کشید و گفت:
-ممکنه فقط یه تصادف بزن در رو باشه .خونسردیتونو حفظ کنید .
آقای پارک تکخند حیرتزده ای به سهون زد و دوباره به بکهیون نگاه کرد و گفت:
-اگر پسرم زنده و سالم از اون اتاق بیرون نیاد خودم اون پدر قاتلتو میکشم فهمیدی ؟!
همون لحظه پرستاری خودشو به آقای پارک رسوند و هشدارگونه گفت:
-صداتونو بیارید پایین آقا اینجا بیمارستانه !
آقای پارک با بدخلقی نگاهی به پرستار انداخت و گفت:
-من پدر پارک چانیولم و میخوام پسرمو ببینم.
پرستار آرامش خودشو حفظ کرد و گفت:
-بسیار خب.همراهم بیاید.
وقتی آقای پارک برای پوشیدن گان و دیدن چانیول همراه پرستار رفت بکهیون نگاه بهت زدشو به سهون انداخت و پر تردید گفت:
-تو که فکر نمیکنی واقعا ...کار پدرم باشه ؟
سهون دستی به چشمهاش کشید و گفت:
-فکر نمیکنم بکهیون .. جونمیون هیونگ قراره در این مورد تحقیق کنه. بکهیون با فکر کردن به چیزی زیرلب گفت:
-اون مرد داییته . تو آقای پارک صداش میکنی
سهون پوزخندی زد و گفت:
-نمیشه گفت. تا قبل ازینکه من و چانیول توی مدرسه باهم دوست بشیم من با داییم ارتباطی نداشتم..آدم منزوی و عجیبیه ولی خب... چانیول خیلی بهش اهمیت میده .
بکهیون خیره به مسیری که مرد رفته بود پرسید :
-اون چی ؟ به چانیول اهمیت میده ؟
-با توجه به اینکه اون مرد چانیولو از سن خیلی کم واسه ی انتقام گرفتن و حتی بعدش نزدیک شدن به تو تشویق کرد ، نمیتونم با اطمینان بگم. شاید به روش خودش به چانیول اهمیت میداده !
بکهیون دیگه در این مورد صحبت نکرد . وقت برای فکر کردن به روابط پیچیده ی سهون ، چانیول و اون مرد که پدر ناتنی چانیول و دایی تنی سهون بود نداشت .تو مدتی که منتظر جونمیون بودن کیونگسو برای همه قهوه خرید .
راهروی بیمارستان تقریبا از کارکنای شرکت بیون خالی شده بود که جونمیون در حالی که کمی نفس نفس میزد خودشو به اونها رسوند. سهون سریع سمتش رفت و پرسید :
-چیشد ؟
-دوربینای مدار بسته رو چک کردیم و تو یکی از اتوبانهای خارج شهر ماشین رو پیدا کردیم که یه گوشه رها شده . با چک کردن پلاک و مشخصاتش معلوم شد ماشین دزدیه . اونم از یه کارخونه که بسته شده و ماشین هم به اسم اون کارخونه خریده شده بوده .
جونمیون نفسی تازه کرد و رو به چهره های بهت زده ی رو به روش ادامه داد:
-این یه تصادف بزن در رو نیست .یه نفر عمدا میخواسته چانیولو بکشه .
بکهیون لبش رو گزید و با اخم پرسید :
-چانیول دشمن داشته ؟
جونمیون گفت:
-اون یه بیزینسمن موفقه معلومه که دشمن داشته اما اینکه رقباش بخوان آدمکش استخدام کنن و بکشنش...واقعا نمیدونم اینطور باشه یا نه
سهون هوفی کرد و گفت:
-اینطوری به جایی نمیرسیم. با زدن رد یه کارخونه که درش تخته شده نمی تونیم طرفو پیدا کنیم .توی دوربینا چهره ش معلوم نبود ؟
جونمیون با تاسف سرشو به چپ و راست تکون داد :
-اون عوضی زیادی باهوش بوده. صورت و بدنش کاملا پوشیده شده .
همشون برای مدتی سکوت کردن .
کای با نگاهی به چهره های ماتم زده ی بقیه گفت:
-بهتره دیگه برگردیم خونه.
-اما _
سهون گفت:
-حق با کایه .باید بری خونه و استراحت کنی بکهیون وگرنه دوباره از حال میری. من اینجا میمونم و هر خبر جدیدی شد باهات تماس میگیرم .فردا عصر بیا دیدنش.کای می رسونتت.سوییچتو هم بده به من.یکیو میفرستم ماشینتو از جلوی محل کارت بیاره در خونه ت.
سهون بازوی بکهیون رو با مهربونی فشرد .جونمیون ناخواسته به این حرکت توجه ویژه ای کرد و بدون حرفی فقط سرشو پایین انداخت و دستهاشو پشتش تو هم نگه داشت.امروز بعد ازینکه به سهون زنگ زده بود تا به بیمارستان بیاد ، متوجه وجه ی حمایتگر سهون در برابر بکهیون شده بود و بی اختیار این سوال براش ایجاد شد . آیا سهون هنوزم عاشق بکهیونه ؟ بلافاصله به خودش جواب داد : مگه میشد نباشه ؟ مگه عشق چیزیه که به آسونی فراموش بشه ؟
بکهیون دیگه مخالفتی نکرد و با نگاه بی رمغی سوییچ ماشینشو تو دست سهون گذاشت . و بعد از خداحافظی از سهون و جونمیون، همراه کیونگسو و کای به سمت خروجی بیمارستان راه افتاد.
سهون بعد از رفتن اونها به جونمیون نگاه کرد و گفت:
-بابت پیگیری های امروزت و همینطور مراقبت از بکهیون ازت ممنونم
جونمیون که به دلایلی از تنها شدن با اون پسر دستپاچه شده بود فقط سریع گفت:
-وظیفه مو انجام دادم. امیدوارم چانیول هر چه زودتر به هوش بیاد..اگه بخوای می تونم یه راننده از شرکت بفرستم تا ماشین بکهیونو براش ببره.
سهون لبخند خسته ای زد و گفت:
-ممنون میشم اگه اینکارو بکنی. بابت همه چیز واقعا ممنون.
جونمیون به لبخندش نگاه کرد و در حالی که حس میکرد قلبش با اون لبخند با سرعت بیشتری به تپش در اومده سوییچو از سهون گرفت و زیرلب گفت:
-فقط وظیفه مو انجام دادم .کاری داشتی باهام تماس بگیر.
اینو گفت و بعد از خداحافظی سمت خروجی بیمارستان راه افتاد.
***
اون روز کای با حال گرفته ای به خونه برگشت. در واقع مدت زیادی بود که حالش گرفته بود. دقیقا از روزی که کیونگسو ردش کرده بود .
هنوز باهم دوست بودن اما نمیشد گفت همه چیز برگشته به قبل از زمانی که کای به کیونگسو اعتراف کرده بود. یه چیزی توی نگاه کیونگسو تغییر کرده بود که کای نمی تونست درکش کنه .
امروز وقتی خبر تصادف چانیول رو توی اخبار دیده بود حقیقتا بهت زده شده بود. درسته که دل خوشی از اون پسر نداشت اما راضی به اتفاقی که براش افتاد نبود. از اون عجیب تر ، نگاه های عجیب مادرش، جانگ می، به صفحه ی تلویزیون موقع دیدن اخبار بود. چرا حس میکرد رفتار مادرش عادی نیست ؟ حتی مطمئن بود پوزخند محوی روی صورتش دیده بود .
وقتی عصر به خونه رسید تصمیم گرفت بیشتر به رفتارهای مادرش دقت کنه .
مدتی میشد که پدرش به مسافرت کاری رفته بود در نتیجه سر میز شام ، کای و جانگ می تنها بودن .درحال غذا خوردن بودن که گوشی جانگ می زنگ خورد. کای نگاه زیرچشمی ای به شماره ی ناشناس انداخت و جانگ می تلفنو برداشت و برای حرف زدن از سالن خارج شد .کای اخم کمرنگی کرد.با نگاهی به اطراف بعد ازینکه مطمئن شد خدمتکاری نزدیکشون نیست ، از پشت میز بلند شد و به آرومی سمت راهرویی رفت که مادرش برای تلفن حرف زدن به اونجا رفته بود .پشت دیوار ایستاد و صدای حرف زدنشو شنید .
-__ برادرم میخواد منو ببینه ؟ امشب ؟..... نمیشه بذاریمش برای فردا؟ .....بسیار خب .....متوجه شدم. بگید خودمو تا یه ساعت دیگه میرسونم.
کای ابروهاش بالا پرید و سریع سمت میز برگشت .داییش برای چی میخواست مادرشو ببینه ؟ اونم این وقت شب ؟ یه چیزی این وسط واقعا مشکوک بود
وقتی جانگ می با حالتی شتابزده سر میز برگشت کای پرسید :
-کی بود ؟
جانگ می که نگران به نظر میرسید گفت:
-دوستم هه بین حالش بهم خورده و بیمارستانه . چون کسیو تو این شهر نداره باید برم پیشش. میرم آماده شم .
البته که میخواست این ملاقات شب هنگام رو از پسرش پنهان کنه. کای باید سر درمی آورد قضیه از چه قراره . ذهنش با سرعت سرسام آوری کار میکرد. تو مدتی که مادرش برای آماده شدن به اتاقش رفته بود ، کای هم به سرعت از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد .شتابزده کشوهاشو گشت و زیرلب گفت:
-زود باش زود باش کجا گذاشتمش این لعنتی رو ...
توی کشوی لباس زیرهاش چیزی که میخواست رو پیدا کرد. یه ویس ریکوردر کوچولو که سالها پیش تو دورانی که مدرسه میرفت از مادرش هدیه گرفته بود .ویس ریکوردر رو توی مشتش فشرد و دوباره به طبقه ی پایین برگشت.در حالی که استرس گرفته بود جلوی ورودی خونه این پا و اون پا میکرد .وقتی مادرشو دید که پالتو و چکمه هاشو پوشیده و از پله ها پایین میومد پنهانی دکمه ی ضبط اون ویس ریکوردرو توی دستش زد .
جانگ می وقتی مقابل رسید روی شونه ی پسرش زد گفت:
-کایا من ممکنه دیر برگردم .تو بخواب ، باشه ؟
کای جلو رفت و بی مقدمه مادرشو بغل کرد و گفت:
-باشه مامان مراقب خودت باش.
جانگ می لبخندی به آغوش بی مقدمه ی پسرش زد.
-آی پسر قشنگم. شبت بخیر
جانگ می در حالی که متقابلا پسرشو بغل کرده بود اینو گفت و متوجه موزیک پلیری که کای توی جیب پالتوش سر داده بود نشد .
***
جانگ می و کانگهیون توی همون اتاقی که دفعه ی قبل کانگهیون با آدمش قرار ملاقات گذاشته بودن، مقابل هم نشسته بودن .جانگ می با قیافه ای که اصلا متعجب به نظر نمیرسید گفت:
-می دونستم کار توعه اوپا .از زمانی که اون پسر همه چیزو صاحب شد می دونستم اینکارو میکنی
کانگهیون با لحن بی حسی گفت:
-پس فکر کردی میذاشتم نوه ی معشوقه ی پدرمون تمام اموالمو تصاحب کنه؟
-ظاهرا بد شانسی آوردی. پسره زنده ست .
-برای همین گفتم بیای اینجا . ازت میخوام مطمئن شی پسره زنده ازون بیمارستان بیرون نمیاد
جانگمی بهت زده نگاهش کرد و گفت:
-داری شوخی میکنی اوپا
-نه کاملا جدی ام.
-من نمی تونم همچین کاری بکنم ! می دونی چقد خطر لو رفتنم بالاس ؟!
-چاره ی دیگه ای نداری جانگ می عزیزم. اگر اینکارو بکنی که مطمئنم با هوش درایتی که تو داری کار موفقیت آمیزی از آب در میاد ، هر دوتامون وخانواده هامون از شر اون دزد خلاص میشن ، ولی اگه اینکارو نکنی میفتی زندان .چون قطعا یادته تو اتفاقی که بیست و دو سال پیش افتاد تو هم شریک جرم منی .در واقع تو بودی که به راننده پول دادی تا ترمز ماشین اون مردکو ببره . یادت که نرفته ؟
جانگ می در حالی که سنگین نفس میکشید بهت زده رو به برادرش گفت:
-تو ...داری منو تهدید میکنی ؟
-من فقط دارم بهت یه یادآوری کوچیک میکنم جانگ میا. من حاضر شدم تنهایی حبس بکشم و پای تو رو وسط نکشم چون تو خواهرمی و بهرحال میخواستم وقتی من تو زندانم یه بزرگتر بالا سر بکهیون باشه .اما اگر قرار باشه پارک چانیول اون بیرون نفس بکشه و باز برگرده توی اتاق من ریاست کنه دیگه هیچی برام اهمیت نداره .پس لطفا ، اگه آزادی تو دوست داری کاری که ازت میخوامو برام انجام بده چون آدم بی عرضه ای که اجیرش کرده بودم تا شر پسره رو کم کنه بعد از گرفتن پولش از شهر گم و گور شده و دستم به جایی بند نیست .
جانگ می دستهاشو توی هم میپیچید و به فکر فرو رفته بود .با استرس گفت:
-تا جایی که شنیدم اون پسره سهون امشب تو بیمارستان میمونه و احتمالا فرداشب هم بکهیون میره بیمارستان میمونه .من چطور می تونم _
-یه نفرو با پوشش پرستار بفرست داخل. با وضعیتی که پسره تو این موقعیت داره هیچ کس شک نمیکنه چرا این اتفاق افتاده . یه بیمار که تو کما رفته هر لحظه ممکنه تموم کنه درسته ؟ فقط تو همین یکی دو روزه کارو تموم کن.
جانگ می پریشون شده بود. پلکاشو روی هم فشرد و گفت:
-اینکارو میکنم اما هرگز بچه هام نباید ازین موضوع خبر دار شن. نه ازین قضیه ، نه از اینکه من بیست و دو سال پیش کسیو اجیر کردم تا برادر ناتنیمونو بکشه. متوجه شدی اوپا ؟
-بهت قول میدم اگه این دفعه ام مثل بیست و دو سال پیش کارتو موفقیت آمیز انجام بدی هیچ کس از چیزی با خبر نمیشه جانگ میا

April Fool's Day (دروغ آپریل)Where stories live. Discover now