EP57 (END)

464 68 12
                                    


***
سهون ماشینو مقابل آپارتمان جونمیون پارک کرد و زنگ خونه شو به صدا در آورد. ازین میترسید که جونمیون از دیدنش امتناع کنه اما وقتی در ورودی با صدای دینگی باز شد نفس راحتی کشید و داخل رفت.
در آپارتمان جونمیون باز بود پس فقط داخل رفت. جونمیون وسط سالن ایستاده بود و یه کتاب توی دستش بود. با دیدن سهون که به آهستگی درو پشت سرش می بست گفت:
-اینجا چیکار میکنی ؟
-انقد دیدنم اذیتت میکرد که دروغ گفتی تا از اونجا بیای بیرون ؟
جونمیون آهی کشید و گفت:
-نیاز داشتم تنها باشم .واضح نبود؟ برای چی اومدی اینجا ؟ اومدی خداحافظی کنی ؟ اصلا برای کِی بلیط خریدی ؟
سهون سرجاش ایستاد.
-اومدم حرف بزنیم.
جونمیون که به وضوح کلافه بود کتابشو روی میز پذیرایی گذاشت و گفت:
-میشنوم.
سهون خوشحال بود که جونمیون هنوزم باوقار ترین و عاقل ترین آدمیه که میشناسه و این طور بهش اجازه و فرصت حرف زدن داده . نفسشو بیرون داد و گفت:
-ببین تو دچار سوء تفاهم شدی. من به خاطر بکهیون نمیرم. انقدر غرور دارم که دیگه عاشق کسی که منو نخواست نمونم .اونم وقتی اون با چانیول تو رابطه ست.کسی که مثل برادرمه. من به اعتمادش خیانت نمیکنم. بکهیون برای من بهترین دوستم میمونه .کسی که ازش حمایت میکنم و خوشحالیش باعث خوشحالی منه .فقط همین.
جونمیون که با دقت به حرفهای صادقانه ی پسر کوچیکتر گوش میداد گفت:
-اگه دیدنش کنار چانیول اذیتت نمیکنه ، برای چی میخوای بری ؟
سهون دستی توی موهاش کشید .
-من...اینجا دیگه چیزی برای من نیست متوجهی ؟
جونمیون نفسشو پر حرص بیرون داد و گفت:
-واقعا برام عجیبه آمریکا چجوری به آدم احمقی مثل تو بورسیه داده !
سهون بدون حرف و سوالی نگاهش میکرد و جونمیون که عصبانی به نظر میرسید داد زد :
-واقعا انقد احمقی اوه سهون ؟ چطور می تونی نبینی که چقدر بهت اهمیت میدم! یا شایدم_
جونمیون لبهاشو بهم فشرد و زمزمه کرد:
-حتما باید ازم میشنیدیش؟ که میخوام بمونی ؟
سهون به صورت متلاطم پسر رو به روش نگاه کرد. حقیقتا از داد زدنش تعجب کرده بود. اون هرگز داد زدن جونمیون رو ندیده بود .جونمیون همیشه آروم بود.
سهون جلو تر اومد و با اخمی که روی صورتش شکل گرفته بود گفت:
-فک کنم میخواستم همینو بشنوم
اخم مشابهی روی صورت جونمیون شکل گرفت و با خودش فکر کرد این پسر قد بلند اونقدرها هم احمق نیست. چطور میشد توجهی که بهش میکرد و ببینه و نفهمه درحالی که برای نگاه کردن به پسر کوچیکتر سرشو بالا گرفته بود گفت:
-اگه بگم بمون، میمونی ؟ اگه بگم دوست دارم اینجا بمونی قبول میکنی ؟
-فقط در یه صورت میمونم...
جونمیون سوالی نگاهش کرد. موهای سهون از چنگ زدنای متعدد بهم ریخته شده بود و اخم کمرنگش روی صورت کشیده ش باقی مونده . با لحن جدی ای گفت:
-باهام قرار بذار. میدونم که میدونی ازت خوشم میاد. اگه قبول نکنی دلیل دیگه ای برای موندن ندارم .
چند لحظه سکوت برقرار شد .میدونست سهون ازش خوشش میاد؟ در واقع حدس میزد که اونم هم بهش بی میل نیست . اگر فقط مطمئن میشد که سهون دیگه عاشق بکهیون نیست ، جونمیون خودش اول به سهون پیشنهاد میداد ...
جونمیون با لحن ملایمی گفت:
-من از اولین دفعه ای که دیدمت ، از همون موقعی که روی پل عابر پیاده پیدام کردی روت کراش زدم اوه سهون . و دوباره دیدنت، برام شبیه یه معجزه بود.از اون زمان لحظه به لحظه بیشتر شیفتت. باید دیوونه باشم اگر پیشنهادتو قبول نکنم.
جونمیون می تونست برق چشمهای کشیده ی پسر قد بلند مقابلشو ببینه .
سهون زمزمه وار گفت:
-پس قبولم میکنی کیم جونمیون
-هیونگ صدام کن
سهون خندید. قلبش گرم شده بود. میدونست داشتن آدمی مثل کیم جونمیون تو زندگیش مثل یه معجزه میمونه.معجزه ی اصلی کیم جونمیون بود. یه خوش شانسی بزرگ. پس درحالی که به لبخند زیبای پسر بزرگتر نگاه میکرد گفت:
-باشه جونمیون هیونگ.حالا که منو قبول کردی ، افتخار میدی باهم بریم بیرون و شام بخوریم ؟
جونمیون درحالی که میدونست دارن به اولین قرار رسمیشون میرن گفت:
-فقط چند دقیقه بهم اجازه بده تا آماده بشم .

April Fool's Day (دروغ آپریل)Where stories live. Discover now