EP40

250 55 14
                                    


با صدای تقه ای که به در اتاق خورد سرشو از روی کاغذا بلند کرد و گفت:
-بفرمایید
کیونگسو با لبخند خونگرم همیشگیش وارد اتاق کار بکهیون شد و گفت:
-سلام بکهیون
-دو کیونگسو! خیلی وقته ندیدمت.
-مثکه قراره پدرم توی جلسه ی امروز شرکت کنه. شنیدم تو هم یه مدته اینجایی و ازش خواستم منو هم بیاره تا ببینمت
-کار خوبی کردی .لطفا بشین .
کیونگسو نگاهی به اطراف اتاق و بعد به بکهیون انداخت و در حالی که روی مبل راحت رو به روی میز کار مینشست گفت:
-واو استایل ریاست واقعا بهت میاد.
بکهیون خندید و گفت:
-که البته ممکنه روز آخر کاریم باشه.
کیونگسو به بکهیون نگاه کرد و با لحن جدی ای گفت:
-پدرم میگه احتمال زیاد اکثریت هیئت مدیره تو رو انتخاب میکنن. ما هم طرف توییم.
بکهیون از روی صندلیش بلند شد و در حالی که با خستگی چشمهاشو میمالید گفت:
-با وجود تمام بلاهایی که به خاطر من داره سر شرکت میاد ؟
-تمام اینا موقتیه . یه مدت دیگه مردم یادشون میره پدرت چیکار کرده و تمرکزشونو روی تواناییهای خود تو میذارن .
بکهیون چیزی نگفت. در عوض تلفن اتاقو برداشت و گفت:
-اگه قراره تا زمان برگزاری جلسه اینجا منتظر بمونیم بهتره با هم قهوه بخوریم .موافقی ؟
کیونگسو سر تکون داد و گفت:
-موافقم. چند دقیقه دیگه کای هم میاد. مادرش قراره توی جلسه شرکت کنه.
چند روز از زمانی که با سهون به کافه رفته بود و حرفهاشو شنیده بود گذشته بود و واقعا اینکه رابطه ش با سهون عادی شده باعث بهبودی حال روحیش شده بود. بعد از اون سر هر دوشون اونقدر شلوغ بود که فرصت دیدار نکرده بودن. سهون که دیگه شاغل بود و بکهیون که علاوه بر دانشگاه مسئولیت کارهای شرکت رو هم داشت و گاهی تا دیر وقت توی شرکت میموند و کار میکرد.
امروز روز سرنوشت سازی بود. چون بالاخره هیئت مدیره تصمیمشو برای انتخاب رئیس شرکت بین بکهیون و چانیول گرفته بودن و قرار بود توی جلسه امروز اعلامش کنن.همه سهامدارا از جمله مادر کای و پدر کیونگسو هم قرار بود بیان.کیونگسو پرسید :
-دادگاه پدرت فرداست ؟
بکهیون سر تکون داد. کیونگسو با تردید پرسید :
-ممکنه مدارک چانیول برای ادعای وارث بودنش رد شه ؟
بکهیون سرشو به طرفین تکون داد و گفت:
-چند روز پیش با تست دی ان ای وارث بودن چانیول ثابت شد .تلفنی بهم خبر دادن. برای همین جلسه ی انتخاب رئیس رو انداختن امروز. دادگاه فردا فقط برای محاکمه ی پدرمه.تا جایی که می دونم البته وکیل گرفته تا از خودش دفاع کنه .
کیونگسو با همدردی گفت:
-همه چی درست میشه .
همون لحظه در باز شد و کای در حالی که داخل میشد گفت:
-سلام بک ، سلام کیونگ!
بکهیون بهش چشم غره رفت و گفت:
-بلد نیستی در بزنی ؟ نا سلامتی من رئیس این شرکتم.
کای با نیش باز گفت:
-آره موقتا .وقتی از اتاق جلسه بیاید بیرون معلوم نیست دیگه رئیس باشی.
بکهیون با خنده گفت:
-چرت نگو کای
خوب بود که کای می تونست تو این شرایط باهاش شوخی کنه. کای در حالی که درو با پشت پاش میبست گفت:
-میخواستم قبل جلسه ببینمت پسر دایی عزیز . احتمالا اون پیر مردای هاف هافو و کریه توی جلسه حسابی اعصابتو بهم بریزن. خوبه که قبلش یکم صورت جذاب منو ببینی.
بکهیون از جاش بلند شد و گفت:
-خیله خب بگیر بشین. میگم قهوه رو بکنن سه تا.
کای مثل بچه ها گفت:
-بگو کیک شکلاتی هم بیارن
کیونگسو خندید و بکهیون چشماشو چرخوند و گفت:
-باشه شکمو
بکهیون با کای و کیونگسو مشغول خوردن قهوه و کیک شدن و حرفای روزمره زدن .البته بکهیون هیچی از گلوش پایین نمیرفت و بیشتر به مزه پرونی های کای گوش میکرد که به طور واضحی تلاش میکرد استرس بکهیونو با شوخی هاش کم کنه.
بالاخره وقتی ساعت دیواری اتاق بکهیون عدد پنج دقیقه به یک رو نشون میداد بکهیون بلند شد و گفت:
-من دیگه باید برم .
کیونگسو و کای هم بلند شدن .کیونگسو با لبخند دلگرم کننده ی همیشگیش گفت:
-فایتینگ
کای چشمکی زد و گفت:
-بک هر چی بشه ما پشتتیم خب ؟
بکهیون لبخند مصنوعی ای زد و گفت:
-می بینمتون
کای گفت:
-ما همینجا هستیم تا جلسه تموم شه .
بکهیون سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت. اتاق بکهیون تو طبقه ی ششم بود و اتاق کنفرانس مدیران طبقه هشتم. همون طبقه ای که اتاق ریاست و همینطور اتاق چانیول توش بود.
توی آینه ی آسانسور خودشو بررسی کرد و وقتی به طبقه ی مورد نظر رسید از کنار چند نفری که بهش تعظیم میکردن با سرتکون دادن جزئی ای رد شد و وارد اتاق طویل کنفرانس شد . اکثرا رسیده بودن و پشت میز بلند نشسته بودن و با ورود بکهیون تقریبا همه سر ها به سمتش برگشت . عده ای با لبخند براش سرتکون دادن و عده ای با اخم نگاهشونو گرفتن.
بکهیون که از توجه یک دفعه ای هیئت مدیره و سهامدار ها به خودش یکم مضطرب شده بود با قدم های بلند خودشو به صندلیش رسوند و روش نشست. به ساعت مچیش نگاه کرد . دقیقا به موقع رسیده بود. اما با نگاه جزئی به اطراف متوجه شد چانیول هنوز نرسیده. ظاهرا میخواست با در انتظار گذاشتن بقیه کمی قدرت نمایی کنه !
بکهیون کمی از بطری آب رو به روش نوشید و گوشیش رو روی سایلنت گذاشت.
چند دقیقه ی عذاب آور دیگه هم گذشت تا اینکه چانیول هم وارد اتاق جلسات شد و پشت سرش هم مدیر جو وارد شد .چانیول بدون نگاه به بکهیون پشت میز جا گرفت و مدیر جو بعد از نگاه کوتاهی به بکهیون کنار چانیول نشست . بکهیون داشت به این فکر میکرد اینکه مدیر جو تمام مدت طرف چانیول بوده ، نفرتش به بکهیون رو توجیه میکرد.
حالا که همه نشسته بودن بکهیون به وضوح جو متشنج جلسه رو حس میکرد.
نگاهش به عمه ش افتاد که با اضطراب روان نویسشو توی دستش تکون میداد.
مدیر کیم گفت:
-اگر همه رسیدن و آماده هستید جلسه رو شروع کنیم
مدیر گفت:
-هر موقع که شما آماده باشید .
مدیر کیم سر تکون داد و توی میکروفونش گفت:
-همونطور که همگی مستحضر هستید بخاطر شرایط بوجود آمده در شرکت های زنجیره ای بیون ، برای آینده شرکت ابهاماتی بوجود اومده.در گذشته تصور ما این بود که وارث بی چون و چرای این گروه ، بیون بکهیون هست اما با توجه به اتفاقاتی که همگی در جریانش هستید متوجه شدیم این گروه وارث دیگری هم داره.پارک چانیول .من و سایر مدیران و سهامداران به این نتیجه رسیدیم لازمه برای انتخاب رئیس آینده ی شرکت رای گیری انجام بدیم .
بکهیون ابروهاشو بالا برد. پس هنوز تصمیم گیری انجام نشده بود و قرار بر رای گیری بود. به اطراف نگاه کرد . همه سر تکون دادن و برای این روش اعلام موافقت کردن. مدیر کیم ادامه داد :
-هر کدوم از اعضای هیئت مدیره و سهامداران می تونن یکبار رای بدن . به پارک چانیول ، مهندس لایق شرکت ما و یا بیون بکهیون ، وارث کوچکتر که البته مدتی هم به طور موقت ریاست اینجا رو به عهده داشت .مدیر شین میخواید رای گیری رو شما انجام بدید ؟
مدیر شین گفت : البته ..خب ، کسانی که موافق انتخاب پارک چانیول به عنوان ریاست گروه بیون هستن لطفا دستاتون رو بالا ببرید .
صدای جنب و جوش کوچیکی بلند شد.مسلما مدیر جو دستشو بالا برده بود. همینطور مدیر کیم. بکهیون متوجه شد خیلی از کسایی که یه زمانی دل خوشی از پدرش نداشتن دستشونو برای چانیول بلند کردن. میشد با یه نگاه گفت حدود نصف سهامدارا دستشونو بالا بردن.
هنوز کامل نشمرده بود که مدیر شین گفت. بسیار خب ، کسایی که موافق انتخاب بیون بکهیون هستن لطفا دستشونو بالا ببرن.
بکهیون سعی کرد تند تند دستهایی که بالا اومده بودن رو بشماره .دست مدیر شین ، مدیر دو پدر کیونگسو و همینطور عمه ش هم بالا اومد .
صدای مدیر شین توی اتاق کنفرانس پیچید
-پارک چانیول 14 رای ، بیون بکهیون ...16 رای !بیون بکهیون به عنوان ریاست گروه بیون انتخاب میشه .پارک چانیول هم می تونه به عنوان یکی از وارثان گروه بیون و سهامدار اصلی و البته مهندس این شرکت به کارش ادامه بده .
قلب بکهیون توی سینه فرو ریخت .صدای همهمه ی آهسته ی حاضرین بلند شده بود. تا اینکه صدای اعتراض مدیر جو بلند شد و بکهیون به خودش جرئت داد تا سرشو بلند کنه و به بهانه ی نگاه کردن به مدیر جو واکنش چانیول رو ببینه . چانیول بدون هیچ واکنش خاصی با یه اخم کمرنگ سر جاش نشسته بود و اونم به میز جلوش خیره بود.
-ببینم مدیر شین ، به وضعیت شرکت دقت کردی ؟ حواست هست خیلی از کارگرها دست از کار کشیدن و آبروی شرکت رفته ؟ چطور می تونیم اینده ی شرکت رو به دست ایشون بسپریم ؟
صدای همهمه ی موافقی از سمت طرفدارهای چانیول بلند شد. مدیر شین سریع ساکتشون کرد و گفت:
-فکر میکردم با رای گیری موافقت کردی مدیر جو. ضمن اینکه آقای بیون تو همین مدت کوتاه مدیریت لیاقتشو ثابت کرده.
-لیاقت یک چیزه ، آبروی شرکت یک چیز دیگه!
مدیر جو با صدای بلند اعلام کرد.
-لطفا همگی ساکت!
بکهیون با صدای بلند این رو گفت و حاضرین بلافاصله ساکت شدن .
بکهیون از جاش بلند شد و بعد از اینکه صداش رو صاف کرد شروع به صحبت کرد. حالا حتی چانیول هم داشت نگاهش میکرد.
-از همه ی کسایی که امروز اینجا اومدن ممنونم. و همینطور از کسانی که منو لایق ریاست این شرکت می دونن و بهم رای دادن بیشتر ممنونم. می دونم بخاطر شرایط خانوادگی من افراد زیادی آسیب دیدن و در حال حاضر ارزش سهام شرکت داره سیر نزولی رو طی میکنه. می دونم تمام کسانی که امروز بهم رای دادن چقدر بهم لطف دارن .
من امیدوارم به مرور زمان وضعیت شرکتمون تغییر کنه ، اما ...معلوم نیست چقد زمان می بره درسته ؟ معلوم نیست کارمندانمون چقدر باید آسیب ببینن تا دوباره شرکت سر پا بشه .ازین جهت...بر خلاف رای گیری ای که انجام شد قصد دارم از ریاستی که به عهده م گذاشته شده کناره گیری کنم.
صدای پچ پچ های متعجب همه بلند شد . عده ای بهت زده نگاهش میکردن و عده ای که مخالفش بودن با رضایت سر تکون میدادن. بکهیون نگاهش با چانیول تلاقی کرد و تونست تعجب رو توی چشمای درشت پسر رو به روش ببینه .
اولین کسی که به حرف اومد عمه ش بود که با بهت و اعتراض گفت:
-بکهیون !
بکهیون با لبخند گفت:
-مطمئنم آقای پارک به خوبی از پس ریاست شرکت برمیاد .همینطور از پس مدیریت سهام من به عنوان وارث کوچکتر.
این دفعه سکوت مطلق حکم فرما شد و حتی مخالفان بکهیون هم بهت زده بهش یا به همدیگه نگاه میکردن.
مدیر شین نتونست جلو خودشو بگیره و داد زد:
-بکهیون ! معلوم هست چت شده ؟ میخوای سهامتو واگذار کنی به آقای پارک ؟
بکهیون با خونسردی به مدیر شین نگاه کردو گفت:
-درسته مدیر شین . میخوام همین کارو بکنم.
بعد رو به مدیر جو کرد و با لحنی که تقریبا گستاخانه بود گفت:
-مدیر جو فکر میکنم وکیل شما بتونه مدارک انتقال سهام رو آماده کنه درسته ؟لطفا امروز اونا رو توی اتاق اصلی ریاست آماده کنید تا بیام امضا کنم...تا اون زمان توی اتاق خودم هستم تا کارهایی که باید تحویل بدم رو جمع بندی کنم. فکر میکنم حرف دیگه ای نمی مونه ، پس با اجازه ی همگی
بکهیون تعظیم کوتاهی کرد و اتاق کنفرانس رو مقابل چشمهای بهت زده ی همه ترک کرد و لحظه ی آخر نگاهش با دو چشم درشت نا خوانا تلاقی پیدا کرد.
***
مدیر شین تند تند پشت سر بکهیون میومد و صداش میکرد اما بکهیون بدون توجه بهش به سمت اتاق خودش رفت و وقتی بالاخره وارد اتاق شد ، همزمان با کای و کیونگسو که سریع از جاشون بلند شدن تا نتیجه رو بفهمن ، قبل ازینکه در اتاق بسته شه مدیر شین سریع اومد تو و پشت سر بکهیون داد زد:
-بکهیون این کارا چه معنی ای میده ؟!
کیونگسو و کای پشت سر هم شروع به سوال کردن
-مگه چیشده ؟
-چه اتفاقی افتاده ؟
-نتیجه جلسه چیشد ؟
مدیر شین نفس پر حرصشو بیرون داد و رو به دو پسر گفت:
-اجازه بدید من بگم! بکهیون با رای اکثریت به عنوان رئیس شرکت انتخاب شد اما اعلام کرد میخواد نه تنها ریاستشو بلکه سهامشم واگذار کنه به پارک چانیول !
کای و کیونگسو یکصدا داد زدن :
-چی ؟!!
و نگاه بهت زدشونو به بکهیون دادن که در حال دسته بندی کاغذای روی میزش بود.
مدیر شین با عصبانیت رو به بکهیون گفت:
-برای چی قبل ازینکه ازین تصمیمات خود سرانه بگیری با من مشورت نکردی ها؟ حالا چطوری باید جمعش کنیم ؟این تصمیمو تو اون لحظه گرفتی یا از قبل براش برنامه ریخته بودی؟
بکهیون بدون اینکه به کسی نگاه کنه گفت:
-مدتی بود که این تصمیمو گرفته بودم.
کای بهت زده گفت:
-ما تا قبل جلسه کنارت بودیم. چرا نگفتی میخوای اینکارو بکنی ؟ من فکر کردم به خاطر اینکه میترسی چانیول همه چیزو بگیره استرس داری.
بکهیون آهی کشید و سرشو بلند کرد .سه نفر رو به روش طوری نگاهش میکردن انگار اولین باره می بیننش. می دونست نمی تونن درکش کنن.
-مدیر شین توضیحاتمو توی جلسه شنید. بحث آبروی شرکت وسط بود و نمی تونستم ریاستو قبول کنم.
مدیر شین بلافاصله گفت:
-باشه اینو میپذیرم. سهامت چی ؟
بکهیون سرشو پایین انداخت و گفت:
-فقط دیگه نمیخواستمش
-ینی چی آخه ! به اون پارک چانیول لعنتی قدرت بیشتری بدی که چی بشه ؟
-نمیخواستمش باشه ؟ از همه ی این جریانا خسته شدم. اگه بیشترین چیزی که چانیول میخواد اون سهام لعنت شده س حاضرم پرتش کنم جلوش برام هیچ ارزشی نداره ! حالا هم لطفا همگی برید بیرون و تنهام بذارید. باید این کارای باقی مونده رو جمع کنم و تحویل بدم .
کای ، کیونگسو و مدیر شین چند ثانیه ی دیگه بدون حرف نگاهش کردن و بعد با دیدن بکهیون که سرشو با کاغذای جلوش گرم کرده نگاهی به هم انداختن و بدون حرف از اتاق خارج شدن .
***
-روز بخیر آقای بیون .مدیر جو گفتن مدارک انتقال سهام برای امضا آماده هستن. لطفا به دفتر ریاست تشریف بیارید .
-بسیار خب الان میام.
بکهیون اینو به منشی مدیر جو پشت تلفن گفت و بلند شد . فقط یکم دیگه مونده تحمل داشته باش بکهیون مدام توی مسیر اینو به خودش میگفت.
تقه ای به در زد و وارد اتاق قدیمی پدرش شد .ناخوداگاه به اطراف نگاهی انداخت. احتمالا از اخرین باری که وارد این اتاق شده بود یک سالی میگذشت ولی اتاق هنوز به همون شکل بود. داخل اتاق پشت میز پدرش ، وکیل مدیر جو و خود مدیر جو در حالی که چند پوشه جلوشون بود ایستاده بودن. چانیول نزدیک پنجره به دیوار تکیه داده بود.
مدیر جو با لبخندی که بکهیونو گول نمیزد گفت:
-روز بخیر آقای بیون .امیدوارم مشغله های امروز خستتون نکرده باشه.
بکهیون جلو رفت و در حالی که خودکار روی میز رو برمیداشت گفت:
-چطوره این حرفای مزخرفو تموم کنیم و زود بریم سر اصل مطلب هوم ؟ کجا رو باید امضا کنم ؟
وکیل مدیر جو که مرد میانسالی بود نگاه مرددی به مدیر جو انداخت و بعد پوشه ها رو باز کرد و گفت:
-پایین تمام برگه ها رو لطفا امضا کنید. می تونید قبلش مطالعه شون کنید
-نیازی نیست !
بکهیون بدون حرف برگه هایی که بهش نشون داده بودنو امضا کرد. کارش کمتر از دو دقیقه تموم شد و تو این مدت تنها صدایی که به گوش میرسید حرکت خودکار روی برگه ها بود.
وقتی کارش تموم شد صاف ایستاد و گفت:
-کارهایی که توی این مدت بهشون رسیدگی کردم و همینطور لپ تاپ و تبلتم همشون پیش منشی پدرمه ازش بگیرید. اگر کار دیگه ای نیست من بر-
-مدیر جو ، آقای هان شما می تونید برید .
چانیول بالاخره به حرف اومد و جمله ی بکهیون رو نصفه گذاشت. در حالی که از پنجره فاصله میگرفت رو به دو مرد پشت میز ادامه داد :
-میخوام یکم با آقای بیون در مورد اقدامات این مدتشون تنهایی حرف بزنم .
بکهیون اعتراض کرد و گفت:
-اما من همه چیزو به منشی _
-تنهامون بذارید مدیر جو !
چانیول با قاطعیت تکرار کرد.
مدیر جو و آقای هان نگاهی به دو مرد جوان که هر دو با نگاه های پر اخمی همدیگه رو هدف گرفته بودن انداختن .آقای هان پوشه ها رو برداشت و با مدیر جو هر دو از اتاق خارج شدن.

April Fool's Day (دروغ آپریل)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora