-خبری که میخوام بهتون بدم ممکنه براتون شوکه کننده باشه ...بکهیون دوست نزدیک همتونه ، منو هم که کم و زیاد میشناسید، برای همین میخوام این خبر خوشو اول همه به شما بدم که من و بکهیون باهم تو رابطه ایم.
-چی ؟
برخلاف تصور ، سهون اولین کسی بود که به حرف اومد و با ناباوری منتظر به چانیول و بعد بکهیون نگاه می کرد.انگار چیزی که میشنیدو باور نمی کرد. کای و کیونگسو هم دست کمی نداشتن و تنها کسی که بدون ذره ای تعجب تکیه داده بود و شاهد ماجرا بود لوهان بود. نیاز نبود نابغه باشه تا از مناسبت این دورهمی بو ببره. از روزی که بکهیون براش از اتفاق تو اتاق خوابش تعریف کرده بود حدس میزد دیر یا زود چانیول میخواد این مسئله رو یبار برای همیشه جلوی کسایی که باهاشون به بوسان رفته و مهم تر از همه جلوی سهون اعلام کنه و چند ساعت پیش وقتی کای در حالی که خودشم گیج شده بود بهش زنگ زد شک لوهان به یقین تبدیل شد .
کیونگسو چند ثانیه بعد از سهون مرددانه گفت:
-منظورت چیه که تو رابطه اید ؟
چانیول پلکی زد و در حالی که انگار بیشتر قصد داشت جواب سهون رو بده تا کیونگسو گفت:
-یعنی با هم قرار میذاریم.
اینبار کای که تازه از شوک دراومده بود با چشم غره گفت:
-مزخرفه ! شماها از هم متنفر بودید!
چانیول گفت:
-اونطور که فکر میکنی از هم متنفر نبودیم.
-بهرحال انقدی باهم اوکی نبودین که بخواید قرار بذارید .بلند شو بریم کیونگسو.بخاطر یه شوخی مسخره ما رو تا اینجا کشیدن..بک بعدا تلافیشو سرت درمیارم
اما کیونگسو بلند نشد .انگار از ریکشن های چانیول و بکهیون فهمیده بود این موضوع نمی تونه شوخی باشه.پس با لحنی که میخواست مطمئن بشه رو به بک پرسید:
-چانیول راست میگه بکهیون ؟
بکهیون که از واکنش هر سه نفرشون معذب شده بود نگاهی به چشم های منتظرشون کرد. حالا که همه فهمیده بودن خیالش راحت میشد.پس فقط زمزمه وار گفت:
-آره .شوخی ای در کار نیست مطمئن باشین.
کای وکیونگسو نفس هاشونو بیرون دادن و عقب نشستن .از نگاهاشون معلوم بود انتظار همچین خبریو نداشتن.اما بکهیون به سهون نگاه می کرد که نگاه خیره ش علاوه بر ناباوری معنی های دیگه ای رو هم القا می کرد.دلخوری، نا امیدی حسرت ، بکهیون مطمئن نبود. انگار از چند ساعت پیش که با سهون راجع به کاپ کیک های نارگیلی و دوران کودکیشون حرف می زدن سالها می گذشت.بکهیون دیگه نتونست اون نگاهو تحمل کنه و روشو برگردوند.در نتیجه کیونگسو رو دید که حالا که از جدی بودن خبر مطمئن شده بود آرنجهاشو روی میز گذاشت و با چشم های ریز شده گفت:
-من چند سال با چانیول تو یه دانشگاه بودم و بکهیون رو هم مدتیه میشناسم.اما هیچ وقت هیچ کدومتون راجع به گی بودنتون حرف نزدید.
کای گفت:
-من می دونستم بکهیون گیه.
بکهیون با اینکه هنوز از جو معذب بود نتونست جلوی تعجبشو بگیره و به تندی پرسید:
-از کجا می دونستی؟ از کی؟
کای شونه بالا انداخت و گفت:
-از سه چهار سال پیش که هر وقت میومدم خونه تون ، تو اتاقت زیر تختت مجله های گی نگه می داشتی تقریبا حدس زدم و علاوه بر اون هیچ وقتم مثه بقیه ماها به دخترا توجه نشون نمیدادی اون موقع منم بچه بودم و نمی تونستم با اطمینان بگم . ولی وقتی شروع به دیت کردی و می دیدم چقد دوست دخترات به طرز تابلویی رابطه شون باهات فیکه دیگه مطمئن شدم.می دونستم بخاطر سخت گیریای دایی و موضوع وارث بودنت هیچ وقت این موضوع رو به کسی نمیگی و وقتش که برسه شاید به من و دوستات بگی.اتفاقا یه چیز جالب.قبل ازینکه بیام اینجا پیش همین اکیپی بودم که قرار بود باهاشون برم شهربازی.قبلش تو یه کافه جمع شده بودیم و یکیشون از چند ماه پیش بهمون گفته بود گیه و دنبال یه دوست پسر خوب میگرده.منم میخواستم تو رو بهش معرفی کنم.در واقع عکستم بهش نشون دادم و می دونی چی گفت؟ گفت دقیقا تایپ مورد علاقه شی و اصرار کرد تو مهمونی آخر هفته که قراره بگیره باهم آشناتون کنم. مونده بودم وقتی بهم نگفتی گی ای چجوری در موردش باهات صحبت کنم .نمی دونستم خودت زودتر میخوای دوست پسرتم بهمون معرفی کنی.
کای یجوری چشم غره رفت انگار تقصیر بکهیونه که اون با دوستش همچین قراری رو گذاشته.اما بکهیون فقط به این فکر می کرد که چرا کای باید انقدر احمق باشه که این حرفها رو جلوی چانیول بزنه و یک دقیقه بعد متوجه شد واکنش چانیول به این حرفها همون چیزیه که فکرشو میکرد چون چانیول با دندون قروچه رو به کای گفت:
- بکهیون اگه میخواست براش دوست پسر پیدا کنی خودش بهت میگفت.وقتی حتی گی بودنشم ازت پنهان کرده ینی نمیخواسته بدونی و صد در صد نمیخواسته درموردش با دوستای گی ات حرف بزنی!
چانیول لحظه به لحظه صداش بالاتر میرفت و کای که انگار تازه متوجه شده بود جلوی کی این حرفها رو زده عقب نشینی کرد اما خودشو نباخت و در دفاع از خودش گفت:
-بکهیون انقد از رو شدن گرایشش میترسید که مطمئنم اگه از کسی خوشش میومدم تا ابد صداشو در نمیاورد.چه برسه از کسی بخواد براش دیت جور کنه.من فقط میخواستم بهش خوبی کنم و انقد دوستمو میشناختم که بدونم می تونه بکهیونو خوشحال کنه.
بکهیون حس می کرد کای عوض جمع کردن ماجرا داره با تعریف کردن از دوستش بیشتر گند می زنه.مهم نیست دوست کای که نمی دونست کیه چقد پرفکته ، بکهیون مطمئن بود نمیخواد باهاش آشنا بشه.اما وقتی به قیافه ی چانیول نگاه می کرد متوجه شد چقد داره عصبانیتشو کنترل میکنه تا چنگالی جلوش بودو توی دماغ کای فرو نکنه.اما نهایتا چانیول رو به بکهیون برگشت و با لبخند پر حرصی گفت:
-متوجه شدی اعلام کردن هر چه سریع تر رابطه مون چقد ضروری بود و اگه امروزم به تعویقش مینداختی چی میشد عزیزم؟
بکهیون سرفه ی مصلحتی کرد و گفت:
-آره فهمیدم.
بکهیون در همون حال با چشمهاش برای کای خط و نشون کشید.حتی شک کرده بود نکنه کای این حرفها رو زده بود تا به هدفی برسه.حرف چانیول نذاشت بیشتر در این مورد فکر کنه.
-خوبه. الان که همه می دونن سینگل نیستی نه برات دوست پسر جور میکنن نه به خودشون اجازه میدن بیان تو اتاقت و رو تختت لم بدن.
کاملا مشخص بود چانیول با قسمت دوم جمله ش داره به سهون تیکه میندازه بکهیون می دونست سهون اینو متوجه شده چون تکونی توی جاش خورد و نفسشو بیرون داد.اما کای که تمام حرف چانیولو به خودش گرفته بود با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت:
-من پسرعمه شم و با بقیه فرق دارم.البته خیلی وقته دیگه با بکهیون رو تختش ولو نمیشیم ایکس باکس بازی کنیم اما بهرحال مجبور نیستی انقدم امل بازی دربیاری هیونگ.
لوهان خندید و گفت:
-مراقب باش کای فکر کنم داری میری رو مخش دیگه.
چانیول پوزخندی زد و گفت:
-ممنونم لوهان.خوشحالم که بکهیون دوست به این باهوشی داره.
لوهان لبخند مرموزی زد و گفت:
-آره بکهیون همیشه از ایده ها و راهنماییای من زیاد استفاده می کنه. حتی توی رابطه ش با تو.
چانیول متفکرانه نگاهی به لوهان و بکهیون انداخت و چیزی نگفت. صدای سهون سکوت موقتی رو شکست.
-خب، من دیگه میرم.
سهون اینو گفت و از روی صندلیش بلند شد. قبل ازینکه بکهیون اعتراض کنه چانیول گفت:
-هنوز زوده .تو هم که چیزی نخوردی.
چانیول به ظرف های پر جلوی سهون اشاره کرد اما از لحنش معلوم بود خیلیم از رفتن سهون ناراحت نمیشه. سهون که به نظر میرسید بعد از کنایه ی چانیول در مورد اتاق بکهیون از اون چیزی که بود هم معذب تر شده نمیخواد یه لحظه دیگه هم تو اون جمع بمونه.پس فقط گفت:
-بابت پذیرایی ممنون.یه کم کار دارم که..باید بهشون برسم.
بکهیون از جاش بلند شد و گفت:
-تا دم در باهات میام.
سهون به سرعت مخالفت کرد و گفت:
-نیازی نیست بک.بعدا می بینمت.
بکهیون که متوجه شد سهون نگاهشو ازش می دزده دیگه اصراری به همراهیش نکرد و با صدایی که خودشم به زور میشنید گفت:
-باشه.مراقب خودت باش
سهون با همه خداحافظی کرد و رفت.بعد از اون درحالی که عصرونه میخوردن، کیونگسو علاقه مند بود بدونه از کی باهم قرار میذارن .اونها که تا الان فکر می کردن رابطه ی چانیول و بکهیون مربوط به همین مدتیه که از بوسان برگشتن، از شنیدن اینکه این رابطه درست جلوی چشمهای خودشون و تو شب دوم مسافرتشون به بوسان شکل گرفته شوکه شدن.بکهیون بدون حرف زدن عقب نشسته بود و کاری هم نمی تونست بکنه که چانیول همه چیزو نگه.البته مشکلی با این قضیه که چانیول در مورد بوسه ی تو تراسشون گفت نداشت.چون چانیول فقط به سوال کلیشه ای لوهان جواب داده بود که پرسید اولین بوسه تون کجا بود و چانیولم گفت توی تراس و همون روزی که بخاطر بارون توی ویلا مونده بودن که حرفش باعث شد لوهان از شدت رمانتیک بودن کلیشه ای اولین بوسه شون عق بزنه . بکهیون بدون توجه به حرکت لوهان فقط امیدوار بود چانیول حرفی از قرار نیمه شبشون نمیزد. با اینکه چانیول جاهایی که تو این قرار رفته بودنو سرسری واسه چشمهای مشتاق سه پسر روبه روش توضیح داده بود اما کاملا می تونست تو نگاهای مشکوک کای و کیونگسو ببینه فکر اینکه اون دوتا وقتی تنها نصفه شبی بیرون رفتن چه کارهای دیگه ای ممکنه باهم کرده باشن و آخر کفرش در اومد و روی میز زد و گفت:
-بسه دیگه همه چیزو فهمیدید .اونقدرام قرار گذاشتن من ویول چیز جذابی نیست که راجع به همه چیزش کنجکاوی می کنین.یول یه چیزی به اسم حریم خصوصی وجود داره که آدم مجبور نیست جزئیاتشو واسه همه بگه.
چانیول با لبخند مهربونی گفت:
-اما من چیزایی که مربوط به حریم خصوصیمونه نگفتم.
این حرف چانیول در واقع باعث شد حتی بیشتر بقیه شکشون به یقین تبدیل بشه که اون شب اتفاقایی افتاده که چانیول نمیخواد بگه.بکهیون اینو از پوزخنداشون فهمید و تمام مدت لوهان که همه چیزو می دونست با بی شرفی تمام سکوت کرد.بکهیون که مقصر همه چیزو چانیول می دونست نگاه خطرناکی بهش کردو گفت:
-دیگه حرف زدن راجع به ما کافیه.
بعد با لبخند خیلی بی مقدمه کیونگسو رو که از همه بی گناه تر بود هدف گرفت و گفت:
-کیونگ تو تعریف کن چه خبر؟
بعد از اون با عوض کردن بحث ، کم کم موضوع چانیول و بکهیون فروکش کرد. در واقع بکهیون انقد کای وکیونگسو رو در مورد مسائل مختلف به حرف گرفت تا دیگه فراموش کنن در مورد خودش و چانیول سوال بپرسن .علاوه بر اون تو این فرصت کای و کیونگسو تونستن بیشتر با لوهان حرف بزنن و باهاش آشنا بشن. بهرحال اینم بخاطر شخصیت اجتماعی لوهان بود که به سرعت دوست پیدا می کرد و حتی در اولین برخورد با چانیول هم باهاش راحت ارتباط برقرار کرده بود.نیم ساعت به همین منوال گذاشت و وقتی خدمتکارها میز آلاچیق رو هم از ظرفهای خالی و غذاهای نیمه خورده تمیز کردن ، موبایل چانیول زنگ خورد و بکهیون بلافاصله متوجه شد مخاطب تماس پدرشه و از گفت و گو هاشون فهمید مشکلی پیش اومده و چانیول هر چه سریعتر باید برگرده شرکت.
وقتی چانیول گوشیو قطع کرد بکهیون بلافاصله پرسید:
-چیشده؟
چانیول که حتی از صداشم معلوم بود عصبی شده گفت:
-به رئیس خبر دادن، کارگرای مجتمع تجاری خیابون کانجو دو روزه دارن بخش شرقی یکی از طبقات اصلی رو اشتباه میسازن و تازه مهندس ناظر متوجه شده و متوقفشون کرده. باید سریع برم سر ساختمون و ببینم اون احمقا دقیقا چقد گند زدن. نمی دونم قصور از کارگرا بوده که حتی توضیحات منو متوجه نشدن یا اون مهندس ناظر لعنتی که وظیفه داشت تمام مدت روی کار نظارت کنه تا اشتباهی پیش نیاد.فقط می دونم زحمات چند ماهه ی من روی نقشه ی اون مجتمع کوفتیه که داره توسط چند تا کله پوک به باد میره.
همه بلافاصله سکوت کردن و نمی دونستن برای دلگرمی به چانیول چی باید بگن.چانیول بلند شد و در حالی که کتشو می پوشید رو به همه گفت:
-ممنون که اومدید بچه ها. متاسفم که مجبورم زودتر برم.
کیونگسو که خودشم در جریان مجتمع در حال ساخت بود سرشو تکون داد و با ناراحتی و همدردی گفت:
-فکرشم نکن. برو به کارت برس.امیدوارم مشکل هر چی که هست سریعتر حل بشه.
لوهان و کای هم خیلی کوتاه با چانیول خداحافظی کردن و بکهیون تا دم در همراهش رفت.از اینکه بخاطر اشتباه چند نفر دیگه چانیول باید آشفته بشه ناراحت بود .میخواست قبل رفتن چیزی بگه تا شاید بتونه دوست پسرشو آروم کنه.جلوی در چانیول جلوش ایستاد تا دور از بقیه خدافظی کنن.بکهیون گفت:
-یول، نگران نباش. اون کارگرا و مهندس ناظر باید جوابگوی کوتاهیشون باشن .تو کارتو درست انجام دادی و اینو همه می دونن.
چانیول آهی کشید و گفت:
-مسئله اینه که اگه بعدا بخاطر اشتباه نقشه توی امنیت ساختمون مشکلی پیش بیاد یا افرادی که میخوان اون طبقاتو بخرن با عیب گذاشتن رو طراحیش بخوان قیمتو پایین بیارن اونوقت کسی نمیگه اعتبار گروه بیونو چند تا کارگر پایین آوردن.صد در صد فکر می کنن نقشه ای که من طراحیش کردم از اول عیب و ایراد داشته .بیا امیدوار باشیم وقتی رسیدم اونجا هنوز به قسمت اصلی نرسیده باشن.
بکهیون با امیدواری پرسید:
-اونوقت میشه یکاریش کرد؟
-اونوقت باید نقشه ی اون قسمتو عوض کنم تا کمترین خسارت به فوندانت کلی بخوره.
حتی اگر چانیول نمی گفت بکهیون می دونست این به معنی کار اضافه برای چانیول بود .دیگه چیزی نگفت فقط جلو رفت و به آرومی روی پنجه هاش بلند شد تا با بوسه ش با چانیول خدافظی کنه.چانیول پشت کمرشو گرفت و جواب بوسه شو داد و بکهیون حتی از بوسه ش متوجه حالت سراسیمه ش شد که سریع بوسه رو قطع کرد و وقتی عقب کشید گفت:
-من دیگه میرم.مراقب خودت باش بک
بکهیون سعی کرد لبخند بزنه و گفت:
-تو هم همینطور .بعدا می بینمت یول
چانیول دو قدم ازش دور شده بود که بکهیون دوباره گفت:
-راستی...
چانیول متوقف شدو برگشت .وقتی سوالی نگاهش کرد بکهیون با اینکه میدونست چانیول عجله داره ، لحظه ای بیشتر معطلش کرد تا با لحن آروم تری بگه:
-ممنون بابت امروز .عجیبه که اینو میگم، اما الان حس میکنم سورپرایز امروزتو دوست داشتم.
چانیول در جوابش فقط لبخند صادقانه و خسته ای زد و بدون حرف برگشت و از در بیرون رفت.
***
در حالی که روی چمن های خنک ته باغ دراز کشیده بود ، کای و لوهان هم دو طرفش و در همون جهت دراز کشیده بودن و به شاخ و برگ های انتهایی درختهای سربه فلک کشیده ی چنار نگاه می کردن که با وزش باد خش خش می کردن.
کمی بعد از رفتن چانیول، راننده ی خانوادگی کیونگسو جلوی در بود چون کیونگسو فردا امتحان داشت و باید زودتر برمیگشت تا درس بخونه. کیونگسو هم قبل از خداحافظی به بکهیون بابت رابطه ش تبریک گفت و رفت. الان آفتاب دم عصر کم جون تر شده بود و ته باغ ، کنار همون ساختمون سرایداری قدیمی ، بهترین جای حیاط بود که می تونستن از سایه ی درختهای سر به فلک کشیده استفاده کنن و روی چمن های خنک دراز بکشن.با رفتن چانیول ، بکهیون پکر شده بود و حالا که کیونگسو هم رفته بود حرفهاشون تقریبا ته کشیده بود و دراز کشیدن تو چمن ها خوابالوشون کرده بود . کای اولین کسی بود که سکوتو پایان داد و گفت:
-به بعدش فکر کردی؟
بکهیون صورتشو سمت کای برگردوند و سوالی نگاهش کرد.کای که دستهاشو زیر سرش بهم گره زده بود منظورشو توضیح داد:
-تو یه وارثی.یه روز شرکتو به ارث می بری و بعدش مثل همه ی وارثای دیگه باید با دختری که اونم مثه تو وارثه یا حداقل باباش آدم مهمیه ازدواج کنی و بعدش خودتم یه وارث به دنیا بیاری که بعد از تو شرکتتو به ارث ببره.البته دور و برم وارثایی رم دیدم که با دختر مورد علاقه شون ازدواج کردن و خانواده شون مجبورشون نکرده برای حفظ موقعیتشون و همکاری گروهاشون ازدواج از پیش تعیین شده داشته باشن. اما در هر صورت وقتی اون روز برسه دیگه نمی تونی با چانیول باشی. بهش فکر کردی که میخوای چیکار کنی؟
قبل از اینکه بکهیون بخواد جواب بده، لوهان که از اون سمتش داشت به همه ی این حرفها گوش میداد با غرولند غلیظی گفت:
-اوووف، پسر عمه ت بیشتر ازین نمی تونه رو اعصاب و ضد حال باشه بک
کای سرشو یکم بالا آورد تا لوهانو ببینه و گفت:
-نگو که تو قبل از من در مورد این چیزا با بک حرف نزدی. کاملا مشخص بود بکهیون قبل از هممون رابطه ش به چانیولو به تو گفته بود.
بکهیون تو مدت یکی بدوی مختصر اوندوتا به حرکت ملایم برگ های بالاترین شاخه ی درختها نگاه می کرد که نگاه کردن بهشون باعث آرامش میشد .
لوهان پوزخندی زد و گفت:
- حتما می دونی که من از یه خونواده ی معمولی میام کای. پس می بخشی اگه از این قوانین دنیای وارثا که خیلیم احمقانه و کسل کننده به نظر میرسه چیزی نمی دونستم که بخوام راجع بهش با بکهیون صحبت کنم. در عوض راهنماییایی بهش کردم که می تونم حدس بزنم چقد به دردش خورده.
قبل ازینکه کای بپرسه چه راهنماییایی ، بکهیون حرفهای لوهانو نادیده گرفت و درجواب سوال کای گفت:
-معلومه که بهش فکر کردم.همیشه می دونستم یه روز میرسه که با پدرم سر این موضوع بحثم میشه و اون روز حتما قانعش میکنم که نمی خوام اون طور که اون برنامه ریزی میکنه ازدواج کنم. اما بعد ازینکه چانیول وارد زندگیم شد، می دونی خیلی به آینده فکر نمی کنم.وقتی می تونم از چیزی که الان دارم لذت ببرم چرا باید به ده سال دیگه فکر کنم؟
لوهان که اولین بار بود در معرض همچین مکالمه هایی که درباره ی آینده ی دور و ازدواج و اینا قرار میگرفت پوفی کرد و گفت:
-واقعا رو اینکه رابطه ت با چانیول ده سال یا بیشتر دووم بیاره حساب کردی؟
بکهیون در حالی که شاخه خشک نازکیو از روی زمین برمیداشت گفت:
-چرا که نه.ما عاشق همیم.تا هر وقت که پدرم و رسانه ها متوجه نشن می تونیم با خیال راحت باهم باشیم.
کای از شنیدن کلمه ی عشق اخمی کرد و گفت:
-نمی تونی به این زودی با اطمینان بگی چانیول عاشقته.اگه یه درصد بخاطر موقعیت تو و پولت بهت نزدیک شده باشه چی؟
بکهیون بدون نگاه کردن به کای چشم غره ای رفت و گفت:
-باورم نمیشه تو اولین روزی که از رابطه مون خبر دار شدی برای گفتن همچین حرفی یه لحظه ام تردید نکردی.
کای بلند شد چهار زانو نشست تا موقع حرف زدن بهتر بکهیونو ببینه و گفت:
-چیز دور از ذهنی نیست و مطمئنم به فکر بقیه کسایی که امروز تو این دورهمی بودن هم رسیده. مامان من چند ماه یبار واسه جلسه ی سهامدارا به شرکت میره و همیشه هم چانیول کنار پدرت تو جلسات حضور داره .می دونی مامانم یبار درمورد چانیول چی گفت؟ گفت همیشه بلند پروازانه ترین ایده هایی که تو جلسه مطرح میشه از سمت چانیوله که همیشه مدیرا رو تحت تاثیر قرار میده .گفت تو تموم این سی سال آدمی به بلند پروازی چانیول به شرکت پا نذاشته که تو همچین سن کمی اجازه ی ورود به جلسات مهم سهامدارا رم داشته باشه اونقد که به نظرش این قضیه ترسناکه.بک، آدمهای بلند پرواز همیشه به آدمهای پر نفوذ نزدیک میشن و یه درصد فکر کن اگه -
-تمومش کن!
بکهیون که دیگه نمیخواست بشنوه اونم مثل کای بلند شد نشست و لوهان هم که جو رو نامناسب میدید به حالته نشسته در اومد و به دو پسری که حالا بحثشون شده بود نگاه می کرد.بکهیون که سعی داشت عصبانیتشو کنترل کنه به حرف اومد:
-روز اولی که پدرم من وچانیولو به هم معرفی کرد از چانیول خواست به من نزدیک بشه تا در آینده بتونیم بهتر باهم کار کنیم. اگه چانیول اون آدمی بود که تو میگی، کافی بود اون روز فقط به حرف پدرم گوش کنه و مطمئنم همونطور که الان تونست ، اون موقع هم میتونست منو عاشق خودش کنه و با استفاده از دوستی با من سریعتر تو شرکت رشد کنه .اما حدس بزن چی ؟ تمام این دوسال بدون اینکه به کمک گرفتن از من یا آدم با نفوذ دیگه ای حتی فکر کنه خودش تنها پیشرفت کرد و شد دست راست بابام. خیلی زودتر ازون چیزی که حتی مادر تو یا بقیه ی سهامدارا با وجود بلند پروازی ای که ازش دیدن، فکرشو بکنن.اون حتی خیلیم به دنیای ما وارثا علاقه نداره و اگه دنبال پول من بود انقدر احمق نیستم که اینو از رفتاراش نفهمم و لعنت! اگه این وسط کسی داره از کسی سوء استفاده میکنه اون بابای منه که از چانیول سوء استفاده میکنه و همین یک ساعت پیش به جای اینکه خودش بره و کارگراشو توبیخ کنه به چانیول زنگ زد و مسئولیت رسیدگی به همه چیزو انداخت گردنش.اونم بعد ازینکه بهش مرخصی داده!
بکهیون نفس پر حرصشو بیرون داد .انقدر از دست کای عصبانی بود که منتظر بود یه کلمه دیگه حرف بزنه تا بیشتر سرش داد و بیداد کنه. اما کای چیزی نگفت.در واقع کای و لوهان هر دو بهت زده و ساکت بهش نگاه می کردن.بکهیون می دونست لوهان رو هم معذب کرده اما الان نمی تونست به این موضوع فکر کنه.دستی به گردنش کشید و درحالی که از جاش بلند میشد گفت:
-مهمونی تمومه. دیگه برید .میخوام تنها باشم.
بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای بمونه به سمت ساختمون عمارت رفت و لحظه ی آخر دید که لوهان و کای نگاهی به هم انداختن.باورش نمیشد با کای دعواش شده.اونا هیچ وقت دعوا نمیکردن. از بچگی باهم صمیمی تر از این حرفها بودن که انقدر جدی سر هم داد بزنن یا با قهر از هم دور شن .فکر اینکه برای دفاع از چانیول مجبور شده بود سر کای داد بزنه برای بکهیون اذیت کننده بود اما کای باید می فهمید زیاده روی کرده و حق نداشته انقدر غیر منصفانه چانیول رو قضاوت کنه .***
سلام بچه ها😍 حرفی سخنی کامنتی؟ 👀 فید بک بدید ببینم
VOCÊ ESTÁ LENDO
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfic"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...