بکهیون روی یک کاناپه ی کرم قهوه ای راحت در سالن نشسته بود و با پاهاش ضرب گرفته بود. روی کاناپه های کناریش کای و کیونگسو با خیال راحت و بی خبر از حال متفاوت بکهیون جلوی تلویزیون لم داده بودن و فیلم ترسناک چندش آوری رو با ولوم بالا نگاه می کردن . روی میز جلوشون ظرف های متعدد چیپس و پفک بود که مقداریشون از ظرف بیرون ریخته بود .
بکهیون در واقع وانمود می کرد در حال دیدن فیلمه. ولی فقط به مانیتور تلویزیون دیواری خیره بود و ذهنش جای دیگه ای سیر می کرد .
"دنبال نقاط مشترک بین خودت و من نگرد بیون بکهیون. چیز زیادی پیدا نمی کنی "
چرا چانیول این حرفو زده بود ؟
بکهیون آدم برونگرایی نبود .ازونایی نبود که بلند فکر می کنن و افکارشونو ناخواسته به زبون میارن.همیشه لوهان بود که این خصوصیاتو داشت.
و یکبار به بکهیون گفته بود " تو یه جوری تو دار و آرومی که آدم نمی فهمه چی تو کله ت میگذره بکی ، مگر خودت به آدم بگی"
اگر نظر لوهان این بود ، پس چانیول چطور تونسته بود این حرفو بزنه ؟ اونها نه تنها صمیمی نبودن ، بلکه تعداد مکالمه های دوستانه شون باهم نزدیک به صفر بود . محال بود چانیول بتونه فکر بکهیونو بخونه .چانیول هیچ وقت به بکهیون روی خوش نشون نداده بود تا بکهیون بهش نزدیک بشه و افکارشو در اختیار پسر بزرگتر بذاره . متقابلا بکهیون هم اون پسر رو آدم قابل اعتمادی نمی دونست .بکهیون منطق گرا و عاقل بود و می دونست چانیول از اون دسته معدود افرادیه که فقط برای دست انداختن بکهیون باهاش هم صحبت میشه و بکهیون فقط می تونست بازی کردنای دیروزشون رو یه حرکت مشترک دوستانه با چانیول به حساب بیاره .پس چانیول چطور فکر آدم ساکتی مثل بکهیون رو شبیه یه کتاب باز خونده بود ؟
دیشب بعد از شنیدن این حرف از چانیول ، بکهیون بدون حرف یا ریکشنی غیر از سکوت چند ثانیه ایش ، از ماشین پیاده شده و به سمت مرغ فروشی رفته بود تا زودتر غذاها رو بخره .در واقع با نشنیده گرفتن اون جمله و سکوتش بی اختیار بهش مهر تایید زده بود.
امروز روز دوم سفرشون بود .دیشب بعد از خوردن شامی که بکهیون خریده بود ، همه با تشویق چانیول بیدار مونده و به چند مدل بازی نشسته ی دیگه ادامه دادن که حتی چانیول براش مجازات تنبیه فیزیکی هم گذاشته بود . بکهیون خدارو شکر کرد که دیگه نباخت و تنبیه هایی شامل یه دقیقه رو یک پا ایستادن و ضربه به پیشونی نصیب کیونگسو و کای شد. چانیول توی بازی هایی که خودش پیشنهاد میداد یک بار هم نباخت و باعث حرص خوردن همه شد چون چانیول بیشتر کسی بود که می برد و بازنده رو تنبیه می کرد .
بکهیون یادش نمیومد هیچ وقت تو زندگیش انقد تو یه روز بازی کرده باشه . آخر سر ساعت سه نصفه شب هر چهار پسر در حالی که بدنهاشون برای استراحت التماس می کرد با صورتهای خندان به هم شب بخیر گفتن و روی تختهاشون بیهوش شدن .این شد امروز همگی نزدیک ظهر بیدار شدن و برای صبحانه خوردن دیر بود.
وقتی به پیشنهاد کای وسایل پیک نیکشونو جمع کردن تا برای تنوع لب ساحل دریا ناهار بخورن بارون تندی که شروع به باریدن کرد برنامه شون رو کنسل کرد . به ناچار ناهارشون رو توی ویلا خوردن و تصمیم گرفتن اتراق کردن لب دریا رو به زمان دیگه ای موکول کنن .
حالا که چند ساعت گذشته بود همچنان بارون بهاری به زیبایی می بارید و هر چهار پسر رو پشت درهای ویلا حبس کرده بود .بکهیون با خودش فکر کرد که مغزش مثل آسمون بهاری ابری و گرفته شده .در حال حاضر راه حل مفیدی برای آفتابی کردن دوباره ش نمی شناخت تا بتونه مثل دیروز شاد و سرحال باشه.
البته قبل از اینکه چانیول حالشو بگیره .چرا نمی تونست فقط همه چیزو فراموش کنه ، مثل کای و کیونگسو توی هوای بارونی فیلم ترسناک ببینه ،پاپ کورن بخوره و از مسافرتش لذت ببره ؟
چرا همه ی ذهنش درگیر پسری بود که طبقه ی بالا تو اتاقشه و قبل از فیلم به همه گفته بود میره تو اتاقش؟بی توجه به فیلمی که به جای حساسش نزدیک تر میشد و صداهایی که کای و کیونگسو برای ابراز احساسات از خودشون در میاوردن بلند شد و از پله ها بالا رفت . به نظر میرسید دو پسر دیگه به هیچ عنوان متوجه رفتن بکهیون از کنارشون نشدند.
وقتی بکهیون به طبقه ی بالا رسید قصد داشت به سکوت اتاقش پناه ببره ، پنجره رو باز کنه تا از هوای بارونی لذت ببره و شاید از خالی بودن اتاق استفاده کنه و با لوهان تماس بگیره . حرف زدن با لوهان همیشه باعث لبخندش میشد و ازون گذشته دلش میخواست همه چیزو برای لوهان تعریف کنه تا نظر اونو هم راجع به همه چیز بدونه .
اما همین که چشمش به در نیمه باز اتاق چانیول افتاد نظرش عوض شد.بکهیون می دونست با توجه به اینکه چانیول دیشب بدون هیچ گناهی گند زده به هیکلش ، وارد شدن به اتاقش فقط می تونه بهانه ی بیشتری برای آزار کلامی بکهیون دست اون پسر بده ، اما بکهیون از این فرضیه مطمئن نبود و به طرز عجیبی ذات منطق گرای همیشگیش خودشو پشت کنجکاوی بی شرمانه و ماجراجویی شیطنت آمیزی قایم کرده بود که از بکهیون میخواست همین حالا وارد اتاقی بشه که از اول سفرشون مال چانیول شده بود.
تقه ای به در اتاق زد و کمی مکث کرد .چون جوابی نشنید ، در رو کامل باز کرد و داخل رفت .***
سلام به خواننده های عزیزم . قرار بود قسمت بعدی یکشنبه آپ شه و طولانی تر باشه اما میخواستم این قسمتو زودتر بهتون بدم . حمایت فراموش نشه .
VOUS LISEZ
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfiction"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...