EP55

277 71 13
                                    

 
چند ساعتی بود چانیول به بخش منتقل شده بود.پزشک معالجش مشغول چکاپش بودو ظاهرا بعد از بهوش اومدنش باید چند تا آزمایش میداد و کمی معطلی وجود داشت .
بیرون اتاق سهون خبر به هوش اومدن چانیول رو از طریق تکست به هر کس که می تونست فرستاد. اول از همه بکهیون و بعد ، جونمیون ، کیونگسو ، کای و پدر چانیول. هنوز یک دقیقه ای از پیامش نگذشته بود که پدر چانیول باهاش تماس گرفت  با خوشحالی به سهون گفت به زودی همراه یه دست لباس واسه ی چانیول خودشو به بیمارستان میرسونه . سهون کمی پشت در اتاق راه رفت و انتظار داشت هر لحظه بکهیون هم باهاش تماس بگیره. این احتمالو داد که شاید هنوز پیامشو ندیده و شاید بهتره سهون باهاش تماس بگیره . تو همین فکرها بود که دکتر از اتاق بیرون اومد  و با لحنی متبسم به سهون گفت:
-می تونید کارهای ترخیصش رو انجام بدید
سهون از بالای شونه ی دکتر به چانیول که به پشتی تختش تکیه داده بود  و پرستار درحال خارج کردن سرمش بود نگاه کرد و پرسید :
-حالش کاملا خوبه ؟
-غیر از شکستگی پاش میشه گفت مشکل دیگه ای نداره . می تونید در مورد پاش و زمان باز کردن گچش با دکتر ارتوپدش صحبت کنید. فعلا باید به خاطر عمل جراحیش تا مدتی آنتی بیوتیک مصرف کنه. همراه مسکن براش تجویز کردم .
سهون نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره .حال هیونگش خوب شده بود و نمی تونست به چیز دیگه ای اهمیت بده. تعظیمی کرد و گفت:
-از زحماتتون ممنونم دکتر
وقتی وارد اتاق شد به چانیول که حالا تلاش میکرد با عصاهای زیر بغلی ای که بهش دادن بلند شه نگاه کرد و پرسید :
-چه احساسی داری ؟
چانیول گفت:
-حس میکنم تمام تنم خشک شده .
سهون کنارش روی تخت نشست و در حالی که نمی تونست جلوی خوشحالیشو از شنیدن صدای پسر بزرگتر بگیره دستی به پشتش کشید و با مهربونی گفت:
-جاییت درد نمیکنه ؟
چانیول خیره به محبت کردنای پسر کوچیکتر سرشو به چپ و راست تکون داد و پرسید :
-چه مدت بیهوش بودم؟
سهون به رو به روش نگاه کرد و بعد از محاسبه ی کوچیکی گفت:
-اگر امروزم در نظر بگیریم میشه 11 روز .
11 روز توی بیهوش بود ؟ مدت زیادی بود . دکترش درحال چکاپ براش توضیح داده بود که بعد از تصادف قلبش ایستاده بود و بعد از احیای قلبش و عمل جراحیش اون به کما رفته بود . چانیول با درهم کشیدن ابروهاش اون تصادفو به خاطر آورد. قبل ازینکه به خودش بجنبه یه ماشین با سرعت زیادی بهش برخورد کرده بود و بعد دیگه هیچی نفهمیده بود. آخرین کسی که دیده بود بکهیون بود .با به خاطر آوردن این موضوع دوباره سرشو سمت سهون چرخوند و پرسید:
-بکهیون کجاست ؟
سهون خیره به پسر بزرگ تر نگاه کرد .قبل ازینکه بتونه جواب بده در اتاق باز شد و قامت آقای پارک مقابل در ظاهر شد که ساک مشکی رنگی دستش بود .سهون با دیدنش از جاش بلند شد و آقای پارک شتاب زده سمت چانیول اومد و با گذاشتن ساک روی زمین با دستهاش صورت چانیول رو لمس کرد و گفت:
-خدای من چانیول تو حالت خوبه ؟
چانیول که تا امروز پدرشو تا این حد نگران برای خودش ندیده بود سرتکون داد و گفت:
-خوبم پدر.کاملا خوبم
پدرش دستهای چانیول رو فشرد و گفت:
-خدا رو شکر خدارو شکر. نمی دونی چقدر نگران بودم که اتفاقی برات بیفته . اگر اتفاقی برات میفتاد اون شغال کثیفو تو همون زندانی که هست خفه میکردم .
آقای پارک با دیدن اخم پسرش که خبر از بی اطلاعیش از حرفهاش رو میداد با لحن خشمگینی گفت:
-کار بیون بود. اون شغال پیر از توی زندان آدم فرستاده بود تا بکشنت.انتقامی که ازش گرفتی واسش کم بود پسر. باید علاوه بر ثروتش همون اول جونشو ازش میگرفتی .
چانیول با همون اخم سوالی به سهون نگاه کرد و سهون که تو این مدت در سکوت یه گوشه ایستاده بود جلو رفت و به داییش گفت:
-آقای پارک ، الان وقت این حرفها نیست. چانیول تازه به هوش اومده و باید کمکش کنیم لباساشو عوض کنه تا ببریمش خونه .
چانیول گفت:
-نیازی به کمک ندارم . خودم عوض میکنم.
این رو گفت و خم شد تا ساک رو از روی زمین برداره .
سهون کارهای ترخیص چانیول رو انجام داد و آقای پارک بیرون اتاق منتظر موند.
کمی بعد آقای پارک در حالی که  ویلچر چانیول رو هل میداد به همراه سهون که عصاهای زیربغلی و داروهای چانیول رو همراهش میاورد به سمت ماشینش رفتن.چانیول با استفاده از عصاهای زیربغلی بلند شد و با احتیاط روی صندلی عقب نشست. پدرش روی صندلی کنار راننده نشست و به سمت خونه ی چانیول حرکت کردن .
وقتی به خونه ی چانیول رسیدن و آقای پارک مشغول صحبت کردن با پسرش بود سهون توی هال گوشیش رو چک میکرد که چندین پیام از جونمیون و کیونگسو داشت که هر دوشون بعد از اطلاع ازینکه چانیول به خونه ش برگشته گفته بودن دارن به اونجا میان .اما هنوز خبری از بکهیون نشده بود.میخواست باهاش تماس بگیره اما نمیخواست جلوی آقای پارک با بکهیون حرف بزنه .
کمی بعد جونمیون و کیونگسو که هر دو دسته گل دستشون بود به خونه ی چانیول رسیدن و از دیدن اینکه اون سلامتیشو به دست آورده اظهار خوشحالی کردن . کیونگسو حتی با خودش یه سوپ مقوی هم آورده بود و با لبخند گفت:
-حدس میزدم بعد از یازده روز غذا نخوردن دلت برای غذای خونگی تنگ شده باشه . سر راه از یه جایی که سوپهای معروفی داره خریدم .
چانیول با قدردانی گفت:
-ممنونم کیونگسو .
چانیول مشغول خوردن سوپ شد و کیونگسو و جونمیون نگاه های سوالی ای بهم و بعد به سهون انداختن. توی ذهن هر سه تاشون یه سوال شکل گرفته بود : چرا بکهیون نیومده ؟ اما جلوی آقای پارک نمی تونستن در مورد این موضوع حرف بزنن.
کمی  بعد آقای پارک بلند شد و رو به پسرش گفت:
-اگر امشب دوستات پیشت هستن من دیگه برمیگردم خونه . اما فردا اگر چیزی نیاز داشتی باهام تماس بگیر
چانیول سرتکون داد و گفت:
-ممنونم پدر
سهون گفت:
-نگران نباشید آقای پارک.من مرخصی میگیرم و چند روزی پیش چانیول میمونم تا خوب بشه
آقای پارک سر تکون داد و بعد از خداحافظی از اونجا رفت .
بعد از رفتن آقای پارک سکوت کوتاهی شکل گرفت. چانیول که خیره به ظرف سوپ تموم شده ش بود سمت سهون برگشت و سوال دو ساعت پیششو دوباره تکرار کرد:

April Fool's Day (دروغ آپریل)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz