می خوام همینجا اول این قسمت از دوست عزیزم که هم زحمت پی دی اف کردن داستان برای چنل بکهیون ورلدو میکشه و هم برام تبلیغش کرد و از اول داستان کنارمه تشکر کنم . @boss_hyun04 🥰 اگه از طریق چنل با داستان آشنا شدید یا پی دی افا رو ازونجا دانلود می کنید بدونید کار ایشونه و کلی زحمت میکشه برا این داستان 😘 خب بریم ادامه 😁
**************************************اون روز می تونست صبح زیبا و دل انگیزی باشه.هوا خیلی خوب بود و کیونگسو طبق گفته ی دیشبش ، صبح زود برای پیاده روی صبحگاهی رفته بود و یک ساعت بعد که به ویلا برگشت چهار تا قهوه ی تازه ی بیرون بر هم از کافی شاپ سرراهش خریده بود تا بتونن امروز صبحشونو با قهوه شروع کنن .
کای برنامه داشت از سه روز باقی مونده از سفرشون نهایت استفاده رو ببرن و بتونن همه جای بوسانو بگردن چون به قول خودش که هزاربارم این جمله رو تکرار کرده بود ، این سفر کادوی تولدش بود .برای همین از این فرصتا همیشه پیش نمیاد .بخصوص که مادرش گوشزد کرده بود وقتی برگرده سئول دیگه باید بچسبه به دانشگاهش و کمتر وقتشو با خوش گذرونی و رفیق بازی هدر بده.
به همین خاطر نه صبح که مشغول سشوار زدن موهاش بعد از دوش صبحگاهیش بود همین که صدای در ورودی خبر از رسیدن کیونگسو داد، کای سریع سراغ بیدار کردن بکهیون و چانیول رفت که یجوری خوابیده بودن انگار یادشون رفته که دیشب روی صبح زود بیدار شدن توافق کردن.
چانیول خوش شانس بود که فقط با صدای بلند کای که داشت بکهیونو توی اتاق روبه رویی بیدار میکرد، از خواب پرید و در حالی که هنوز چشمهاش باز نشده بود به دستشویی اتاقش رفت تا با آب سرد خوابو از سر خودش بپرونه .می دونست با وجود کم خوابیش روز شلوغ و پر برنامه ای پیش رو داره و بیشتر خوابیدن فایده ای نداره.
اما بکهیون انقد خوش شانس نبود.چون اتاقش با کای مشترک بود ، کای فقط به صدا زدنش بسنده نکرد و در حالی که دو زانو رو تختش نشسته بود انقد تکونش داد تا بکهیون در حالی بیدار شد که بیشتر از هر چیز دلش میخواست کله ی کایو زیر پایه ی تخت بذاره و با خیال راحت به خوابش برگرده.درسته که چانیول هم مثه خودش دیشب کم خوابیده بود، اما دلیل اینکه چانیول فقط با صدای کای که از دور میومد بیدار شد اما بکهیون با وجود اینکه کای دو دستی افتاده بود به جونش بازم روشو کرده بود اونور و به خواب شیرینیش ادامه میداد، این بود که یه حقیقتی اینجا در مورد بکهیون وجود داشت..برخلاف آقای بیون که هر روز راس ساعت ، خدمتکارشون با چند بار در زدن بیدارش میکرد ، همه حتی خود آقای بیون میدونستن که نباید صبح ها بکهیون رو بیدار کنن.چون اگه صبح دانشگاه داشته باشه خودش با زنگ ساعتش بیدار میشه.اما اگه اون روز دانشگاه و هیچ کاری نداشته باشه و ساعتشم کوک نکرده باشه ، هیچ نیروی انسانی ای نمیتونه از تخت بیرونش بیاره و هر دفعه بیدارش کنن دوباره مثه کوالا برمی گرده زیر پتوش تا وقتی خودش بالاخره بخواد بیدار شه.
امروز هم ازین قاعده مستثنی نبود و بکهیون اونقدر خسته بود که میتونست بی توجه به کای دوباره به خوابش ادامه بده .
البته این اتفاق برخلاف تصور بکهیون نیفتاد.
چون همون موقع چانیول صورت شسته و مسواک زده ، سر از اتاق اونها درآورد و همون جلوی در اتاقشون بی هیچ حرفی به داخل سرک کشید.
بکهیون چشمهاشو با اخم بسته بود و کای همین که چانیول رو جلوی در اتاق دید ، انگار که فرشته ی نجاتشو پیدا کرده باشه از روی تخت بکهیون بلند شد و رو به چانیول با کلافگی گفت:
-هیونگ من دیگه خسته شدم. خودت این کوالای لعنتی رو بیدار کن.یه ساعته دارم تکونش میدم ، چشاشو وا می کنه دوباره می بنده میکپه!
بکهیون که تو خوابالودگیش حدس زده بود چانیول اینجا باشه ، پلکهای سنگینشو باز کرد .با اینکه کای بیشتر دیدشو گرفته بود ، ولی بکهیون تونست صورت پف کرده ی چانیول و موهای شونه نکرده شو رو از پشت سرش ببینه .انقدر قیافه چانیول کیوت شده بود که بکهیون ناخوداگاه لبخند زد.لبخندی که خوشبختانه از چشم کای دور موند چون روش هنوز به چانیول بود.کای انقد از بیدار نشدن بکهیون کلافه بود که داشت دست به دامن چانیول میشد. اون وقت اگه میدید الان بکهیون چشماشو وا کرده و داره لبخند می زنه حتما آباژور کنار تختو میکرد تو حلقش. اما فقط چانیول که رو به تخت ایستاده بود متوجهش شد و وقتی بکهیون دوباره چشمهاشو بست و روشو اونور کرد، چانیول با اخم به کای گفت:
-باشه تو برو وقتی بیدارش کردم با هم میایم پایین.
همون لحظه کیونگسو که دیگه لباس ورزشیاشم با لباسهایی که قرار بود باهاش بیرون بره عوض کرده بود، تا نصفه پله ها رو بالا اومد و از همونجا طوری که همه بشنون گفت:
-صبح بخیر همگی من رسیدم.قهوه ی داغم خریدم .زود بیاید بخورید وگرنه سرد میشه.
کای از خدا خواسته از اتاق بیرون پرید و گفت:
-آخجون قهوه ! دو روزه دارم بدون قهوه صبحونه میخورم .واقعا بعد از انرژی ای که واسه بیدار کردن بک گذاشتم احتیاج به کافئین دارم ممنون کیونگسو.
همینطور که همراه کیونگسو از پله ها پایین میرفت صداش دور تر شد .چانیول نزدیک تخت بکهیون که حتی پتوشم بالاتر کشیده بود رفت.از حالتش خنده ی آرومی کرد و گفت:
-یه نفر اینجا خیلی بی خوابی بهش فشار آورده.
بکهیون با وجودی که تو خواب و بیداری بود صدای رفت و آمدا رو شنیده بود و میدونست همه غیر از چانیول رفتن.برای همین با صدای دورگه ای نالید:
-خستم.احساس می کنم هیچی نخوابیدم...همش تقصیر توعه!
اما چانیول قبل ازینکه بکهیون بتونه واکنشی نشون بده پتو رو از رو صورتش کشید و خیلی یهویی رو بدنش خیمه زد که باعث شد چشمهای خشک بکهیون انقد سریع باز شن که مویرگهاش درد بگیرن و به صورت چانیول تو یه وجبیش نگاه کرد.حالا می تونست اون صورت کیوتو که باعث لبخند اول صبحیش شده بود با کیفیت بالا ببینه.چانیول بی توجه به افکار بکهیون زمزمه وار گفت:
-حالا که تقصیر منه چطوره همینجا بخوابیم و بی خیال همه چی بشیم. هوم چی میگی؟
بکهیون وقتی داشت مثل بچه ها تقصیرا رو مینداخت گردن چانیول، اصلا اینکار چانیولو پیش بینی نکرده بود.بخصوص اینکه چانیول حالا داشت زیر گردنشم بوسه های ریزی می زد که نتیجه ش دقیقا همون چیزی شد که چانیول از اول قصدشو داشت.خواب بکهیون کاملا از سرش پرید.بکهیون با نفس حبس شده اون لحظه به این فکر کرد که چانیول بعد از سالها اولین کسیه که بدون زحمت خاصی تونسته واقعا بیدارش کنه.چون دیگه حتی به کافئین قهوه ای که کیونگسو خریده بود هم احتیاجی نداشت تا خوابو از سرش بپرونه و باعث شه قلبش با سرعت بیشتری خون پمپاژ کنه.
با اینکه بوسه های چانیول زیر گلوش و روی ترقوه ش حس خیلی خوبی بهش میداد ،اما مغزش که دیگه کاملا هم لود شده بود بهش میگفت الان وقت اینکارا نیست .پس با کف دست چانیولو عقب روند و با صدایی که به زور درمیومد گفت:
- در بازه یول...
اما چانیول بدون اینکه به این جمله ی خبری اهمیت بده بوسه هاشو تا گونه و لبهای بکهیون ادامه داد و وقتی بالاخره خودشو عقب کشید به لپ های گل انداخته ی بکهیون پوزخندی زد و گفت:
-اگه لپ های قرمز تو لومون نده کسی نمیاد بالا نترس. با اینکه خیلی دوست دارم ازین به بعدم صبحها همینجوری بیدارت کنم و قیافه ی خوابالوی گل انداخته تو رو ببینم ، اما فعلا تو سفریم و برنامه مونم فشرده ست.پس زودتر برو دست و صورتتو بشور و آماده شو تا کای دوباره نیومده دنبالمون.
بکهیون که به اندازه ی کافی از حرفها و کارای چانیول خجالت کشیده بود بدون اینکه نیاز باشه دوباره بهش بگن ، بلند شد و خودشو به دستشویی رسوند و فقط وقتی درو پشتش بست نفسشو بیرون داد.بکهیون می دونست امروز کای یه لحظه هم برای استراحت کردن راحتش نمیذاره و با اینکه می دونست چانیول شب بدی رو برای شب زنده داری دو نفرشون انتخاب کرده بود، بکهیون یک لحظه هم از بیدار موندن دیشبش پشیمون نبود.
اما قرار نبود اینو به چانیول اقرار کنه.
همون موقع که مشغول مسواک زدن بود، صدای کای از پایین اومد که داد زد:
-پس کجا موندید؟!! زود باشید بابا ظهر شد!
***
اون روز علارغم کم خوابی شدید چانیول و بکهیون به همشون خیلی خوش گذشت. تا وقتی صبحانه رو تو یه کافه ی خوشگل نزدیک دریا بخورن کای هنوز بخاطر دیر بیدار شدن بکهیون داشت غر می زد .اما بعدش وقتی به پیشنهاد کیونگسو به یکی از تفرجگاهای معروف بوسان که قبلا خیلی تعریفشو شنیده بود اما تا به حال نرفته بود، رفتن، اونقدر به همه شون خوش گذشت که همه چیزو فراموش کردن.تفرجگاهی که رفته بودن جای خوش آب و هوایی توی ارتفاع بود.برای همین در حالی که از ویوی جنگل و دریا توی ارتفاع لذت می بردن از مسیرهای تعیین شده ای که پر توریست بود از کوه بالا می رفتن.هوای خنک اونقدر بکهیونو سرحال آورد که در طول مسیر سر به سر همه میذاشت و صدای خنده شونو بلند می کرد.حتی یبارم یکی از گوشهای چانیولو گاز گرفت و باعث شد کای از مشاهده ی قیافه ی چانیول که از درد گوششو گرفته بود انقد از ته دل خندید که نزدیک بود زمین بخوره. چانیول با نگاهش بهش فهموند : الان جلوی بقیه کاریت ندارم ولی بعدا تلافیشو در میارم! البته بکهیون توجه چندانی به این نگاهش نکرد و حالا داشت با کای که مشغول لایو گرفتن بود مسخره بازی درمیاورد.البته بکهیون هیچ تصمیم خاصی برای ایگنور کردن دوست پسرش نداشت.فقط میخواست از مسافرتش و جمع دوستانه شون لذت ببره .گاز گرفتن گوش چانیول هم جدا از اینکه گوش های چانیول خیلی گاز گرفتنی بودن ، برای این بود که یه توجه ویژه بهش نشون داده باشه و از طرفی کاری نباشه که وقتی کای و کیونگسو می بینن به روابط مخفیانه شون شک کنن.منطق بکهیون این بود!
کمی بعد از ساعت 1 بعد از ظهر در حالی که خسته و گرسنه شده بودن، به رستورانی رفتند که تو مرتفع ترین قسمت تفرجگاه بود و در نتیجه از شیشه های بزرگش می شد جنگل و دریا و بقیه ی شهرو اندازه ی نقاط کوچیکی ببینی.
وقتی غذاهاشونو سفارش دادن و به منظره ی بی نظیر اونطرف شیشه ها نگاه می کردن، گوشی چانیول زنگ خورد و بکهیون رو صفحه گوشی چانیول اسم "رئیس بیون" رو دید و گوشاشو تیز کرد. چانیول متوجه اینکارش شد و در حالی که لبخند شرارت باری رو لبش بود بعد از برقراری تماس گوشی رو اسپیکر گذاشت و با صدای سرحالی جواب داد:
-سلام رئیس!
صدای پدر بکهیون از اونور خط باعث شد سه نفر دیگه هم سرهاشونو نزدیکتر بیارن تا بهتر بشنون.
-سلام چانیول.حالت چطوره؟ از صدات که به نظر میرسه داره بهت خوش میگذره درسته؟
چانیول با لبخند گفت:
-حالم خوبه و درسته ، خیلی داره به هر چهارتاییمون خوش میگذره.شما چطورید ؟
-منم خوبم.بکهیون پیشته ؟ دو روزه یه زنگ بهم نزده.خواستم قبل ازینکه با خودش تماس بگیرم اول به تو زنگ بزنم .اذیتت که نمی کنه؟
چانیول در حالی که گوش راستشو که از گاز بکهیون هنوز قرمز بود می مالید با شیطنت نگاهی به بکهیون انداخت و گفت:
-بکهیون یکم شیطونی میکنه.اما خودم حواسم بهش هست .
بکهیون با رنگ پریده و چشمهای درشت شده به چانیول که به زور جلو خنده شو گرفته بود نگاه کرد. می دونست الان چانیول هر حرفی به پدرش بزنه بکهیون نمی تونه کاری بکنه.همونطور که حدس میزد صدای گله مند پدرش نسبت به حرف چانیول به گوش رسید:
- بکهیون بعضی وقتا شیطون و دردسر ساز میشه.خواهر زاده م که از اونم دردساز تره .فقط خیالم از کیونگسو راحته .نمی پرسم بکهیون چیکار کرده ولی اگه مراقب اون و کای باشی که خودشونو تو دردسر نندازن ممنون میشم.
بکهیون دلش میخواست تو گوشی داد بزنه اونی که عشق دردسر درست کردنه همین گوش دراز جذابیه که داری ما رو میسپری دستش! اما فقط چشم غره ی ناجوری به چانیول رفت و البته به خودش که اون لحظه ذهنشم لقب جذاب رو برای چانیول انتخاب کرده بود. حتی وقتی که از دستش عصبانی بود.چانیول بی توجه به نگاهای بکهیون ، با لبخند گل و گشادش مثه کسی که مسئولیت نگه داری از چند تا بچه ی قد و نیم قد بهش محول شده و مسئولیتشو به بهترین نحو ممکن داره انجام میده گفت:
-خیالتون راحت خودم مواظب هر سه تاشونم.دو روز دیگه خودم بکهیونو سالم و سلامت به خونه تون میرسونم.
بکهیون دیگه دلش میخواست گوش چپ چانیولو محکم تر از اونکی گاز بگیره تا دلش خنک شه. اما صدای پدرش مانع شد:
-خوبه خیالم از این بابت راحت شد. امیدوارم به همتون خوش بگذره .سعی کن دیر برنگردی چون نمی تونم به کس دیگه ای اعتماد کنم و کاراتو بسپرم بهش.
چانیول گوشی رو به دست دیگه ش داد و در حالی که گارسن هم با سینی غذاهاشون رسیده بود گفت:
-اینجوری بهتره .خودم وقتی برگشتم به همشون رسیدگی میکنم.
-می دونستم خودتم اینجوری ترجیح میدی.پس تا اون روز خدافظ.از سفرتون لذت ببرید.
-خدافظ رئیس .قطع می کنم.
همین که چانیول موبایلشو کنار گذاشت و ظرف غذاشو جلوش کشید، کای رو به همه گفت:
-باورم نمیشه.دایی بجای اینکه حالمونو بپرسه زنگ زده به چانیول که بگه بکهیون و کای دردسر سازن. بک نظرت چیه من و تو بریم رو شجره نامه مون یکم تحقیق کنیم ، شاید جفتمون بچه سر راهی باشیم که خانواده هامون به سرپرستی گرفتنمون و فقط اموالشونو به ناممون کردن.از محبت و عاطفه که خبری نیست.از صبح هر کی بهم زنگ زد گفت دردسر درست نکنی.بیشتر از همه م مامانم که سفارش کردناش تمومی نداره.
بکهیون انقد داشت با چشمهاش برای چانیول خط و نشون میکشید که توجهی به حرفهای کای نکرد.البته چانیول هم در جواب خط و نشوناش فقط ازین سر میز نامحسوس براش بوس فرستاد و باعث شد بکهیون نگاه سریعی به کای و کیونگسو بندازه تا مطمئن شه هیچ کدومشون چانیولو ندیدن. درحالی که همه مشغول غذا خوردن بودن صحبت هم می کردن.کیونگسو به جای بکهیون در جواب کای گفت:
-این حرفا رو ول کنین.بعد از ناهار کجا بریم؟
کای فکری کرد و گفت:
-اول بریم ساحل بعدم برج بوسان.چطوره؟
چانیول مخالفت کرد و گفت:
-تا برگردیم پایین و بریم سمت ساحل شب شده به برج بوسان نمیرسیم.امشب بریم برج بوسان.ساحلو بذاریم روز آخر.
کیونگسو گفت:
-موافقم.فردا مرکز خریدم بریم؟
کای گفت:
- هرچی بخوای بهترشو سئول داره.جای خرید می تونیم بیشتر بریم کلاب و تاعصر که برمی گردیم خوش بگذرونیم.
چانیول یادآوری کرد:
-من و تو رانندگی میکنیم. روز آخر نمی تونیم مشروب بخوریم.این یکی خط میخوره.
کای پوفی کرد و گفت:
-راست میگی.همینجوریشم هیشکی به رانندگی من اعتماد نداره.باشه پس میریم خرید.
بکهیون که تمام مدت در سکوت غذاشو میخورد به کای نگاه کرد.اما قبل ازینکه جوابی بده صدای زنگ گوشیش که تو جیب شلوارش بود اومد و با فکر اینکه باباش اینبار به خودش زنگ زده گوشیشو درآورد .اما یه شماره ی ناشناس رو گوشی افتاده بود.کای با کنجکاوی پرسید:
-کیه؟
بکهیون نمی دونمی گفت و تماسو برقرار کرد و گفت:
-الو؟
بلافاصله صدای آشنایی تو گوشش پیچید.
-بکهیون عزیز دلم.خودتی؟
بکهیون با هیجان و دلتنگی گفت:
-آجوما! چقد دلم برا صدات تنگ شده بود.
-منم دلم برات تنگ شده عزیزم.وقتی از پدرت شنیدم رفتی سفر خیلی ناراحت شدم که قبل رفتن ندیدمت و نبوسیدمت.از تلفن خونه ی خواهرم بهت زنگ می زنم.همش خداخدا میکردم شماره تو درست یادم باشه.بگذریم.حالت خوبه؟
بکهیون در حالی که بقیه مشغول غذا خوردن خودشون بودن عقب نشست و گفت:
-آره آجوما.الان یه جای قشنگ اومدیم و ناهار میخوریم.تو چطوری آجومای خوشگلم؟ حال خواهرت خوب شد؟
-خیلی مریض بود و راضی نمیشد ببریمش بیمارستان.می دونی که دخترم پزشکی میخونه و تو این مدت هرکاری بلد بود برای مداواش کرد. ولی امروز دیگه مجبور شد برگرده سرکارش و منم تا وقتی خیالم از بابت خواهرم راحت شه کنارش میمونم. ولی از یه طرفم همش دلم پیش تو و سهونه.قبل از تو به اون زنگ زدم و ازش قول گرفتم یه روز هر دوتاتون بیاید دیدنم.
بکهیون با تعجب گفت:
-آجوما چرا یجوری میگی انگار حالا حالاها قرار نیست برگردی خونه؟هیچ وقت سابقه نداشته وقتی میری مرخصی بهمون بگی بهت سر بزنیم.
-این دفعه مرخصیم طولانی تر میشه عزیزم.خودتم میدونی که تو و سهونو اندازه ی بچه های خودم دوست دارم.دلم میخواد تو مدتی که از عمارت دورم یه بار دیگه جفتتونو بغل کنم و یه دل سیر دلتنگیم برطرف شه.
بکهیون گوشی رو دست دیگش داد .همه غذاشونو تموم کرده بودن و منتظر بودن تلفن بکهیون تموم بشه .
-باشه آجوما هر وقت برگشتم میایم دیدنت.ولی تو هم زود برگرد چون جات خیلی تو خونه خالی میشه.
-باشه قربونت برم.حسابی خوش بگذرون.خوب غذا بخور و لباس گرم همه جا با خودت ببر.خدافظ عزیزم.
-تو هم مراقب خوشگلترین آجومای دنیا باش.قطع می کنم.
وقتی بکهیون تلفنو قطع کرد کای پرسید:
-آجوما چی میگفت ؟
بکهیون در حالی که موبایلو به جیبش برمیگردوند گفت:
-گفت هر وقت تونستم با سهون برم خونه ی خواهرش که هردوتامونو ببینه.
کای با خنده گفت:
-خوبه حداقل اون نصیحت و سفارش نکرد.
چانیول به غذای بکهیون اشاره کرد و گفت:
-غذاتو تموم کن بکهیون .وقتی تلفن حرف میزدی غذای ما تموم شد.
بکهیون چنگالشو برداشت و بقیه ی غذاشو خورد و به آجوما و خونه فکر کرد.
بعد از اون قرار نصفه شبی ش با چانیول دیگه فرصتی پیدا نکردن که با هم تنها بشن . نه اون شب که به برج بوسان رفتن و در حالی که چهار تایی تو ماشین چانیول نشسته بودن، کای جلو نشسته بود و بکهیون و کیونگسو رو صندلی های عقب.نه وقتی که خسته و خرد به ویلا برگشتن و هر دوشون از بی خوابی شب قبل و فعالیت های امروزشون بلافاصله بیهوش شدن. نه روز بعدش که دوباره از صبح رفتن بیرون و بعد از ساحل گردی صبح و خرید رفتن بعد از ظهر ، به ویلا برگشتن تا برای برگشتن به سئول آماده بشن.تو این مدت گوشی بکهیون دوبار دیگه هم زنگ خورد.یک بار از طرف پدرش و یک بارم از طرف لوهان. بکهیون یک چیزو حدس زده بود.اینکه در کل سفرش سهون یک بارم باهاش تماس نگرفته بود ممکن بود به این دلیل باشه که سهون ازش دلخوره .بکهیون با همین فکر وقتی امروز برای خرید به چند تا مرکز خرید از جمله همون برج نوساز گروه بیون رفتن، بیشتر ازینکه به فکر خرید برای خودش باشه دنبال دو تا کادو برای سهون میگشت.منطقشم این بود که سهون اگه ازش دلخوره باید از دلش در بیاد تا بعدها بکهیون با وجدان راحتتری چانیولو به عنوان دوست پسرش معرفی کنه. علاوه بر اون تولد سهون هم نزدیک بود و میخواست کادوی تولدشم همونجا براش بخره.نهایتا یک عینک دودی گرون و یک کت اسپرت مشکی گرونتر، ازونا که میدونست سلیقه ی سهونه انتخاب کرد و خرید.
STAI LEGGENDO
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fanfiction"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...