EP09

543 142 26
                                    

بکهیون با وجود دست چانیول که یکدفعه تصمیم گرفته بود آرنج بکهیون رو تا سر انگشتهاش به آرومی نواز کنه ،فکرش شبیه یک آسمون مه آلود شده بود و لبخند اغواکننده ی چانیول قدرت حرف زدنو ازش گرفته بود .چانیول که از سکوت بکهیون تشویق شده بود بدنش رو بیشتر نزدیک کرد و زمزمه وار گفت :
-هوم چی میگی ؟

بکهیون که انگار با این حرکت به خودش اومده بود نفس حبس شده شو بیرون داد و تا جایی که دستهای چانیول ازش برداشته بشن عقب ایستاد و طلبکارانه گفت :
-فکر می کنی میذارم به بهانه ی مراقبت از من و مسئولیتی که بابام بهت داده از اعتمادش سوء استفاده کنی ،آره؟ زندگیتو برام تعریف کردی که به اینجا برسی؟ درست فهمیدی. من گی ام .رابطه هام با دو سه تا دختری که تو دبیرستان و دانشگاه باهاشون بودمم به هیچ جا نرسید. حتی آخرین و طولانی ترینشم پارسال بود و چهار ماه طول کشید تا اون خودش بهم بگه بهتره دوست معمولی بمونیم چون من نمی تونستم چیز بیشتری رو باهاش امتحان کنم.اما همه ی اینا به این معنی نیست که چون تو پسری و منم امروز فکرای احمقانه کردم پس دلم میخواد باهات بخوابم !
چانیول منتظر شد حرفاش تموم بشه و در این مدت فقط کلافه دستاشو توی موهای خودش کشید و وقتی بکهیون ساکت شد، چانیول بعد از مکثی با لحنی شمرده گفت :
- پرنس بیون حرفاتو زدی ، منم می دونم که مثل تو یا کای و کیونگسو تو خانواده های ردیف اول کره جنوبی به دنیا نیومدم ، مثل پدرت های کلاس نیستم ، خیلی جنتلمن به نظر نمیرسم و حتی به نظرت یه عوضی ام .ولی باید بدونی اینجوری نیست که پسرای کیوتو به رابطه وادار کنم یا همچین مزخرفاتی.آره از تو خیلی با تجربه تر و بی کلاس ترم ولی حداقل همیشه روابطم دو طرفه بوده .حتی اگه فقط برای سکس باشه و اگه میخوای بگی این عوضی بودنمو میرسونه باید بگم حتی اگه یه عوضی هم باشم حداقل انقدر احمق نیستم که فقط برای سکس دست رو تنها پسر رئیسم بذارم که تمام زندگی ای که براش زحمت کشیدم تو مشتشه و هر لحظه میتونه حال و آینده مو نابود کنه .من واسه هوس تا اینجاها پیش نمیرم بکهیون.
چانیول نفس عمیقی کشید و دستاشو پایین انداخت. حرفهاش به نظر بکهیون منطقی و تاثیرگذار بودن ولی چیزی که از نظرش منطقی نبود خودش بود که کاملا متقاعد و حتی مشتاق به چانیول نگاه می کرد .در اون لحظه چیزهایی میدید که قبلا از کنارشون با بی توجهی رد شده بود.مثلا جذابیتهای غیر قابل انکار چانیول که بکهیون تا حالا بهشون توجه ولی ازشون چشم پوشی کرده بود . یا دستهایی که دوباره نزدیکش شده بودن .انگار می دونستن اگر عصبهای دست بکهیون رو نوازش کنن قدرت مخالفت رو ازش میگیرن و صدای بمی که وقتی از اون فاصله ی نزدیک اون حرفها رو توی گوش بکهیون میزد ،ترکیب آهنگینی رو با صدای بارون به وجود میاورد که با شدت کمتری بی وقفه می بارید و این ترکیب برای اولین بار قلب بکهیون رو به لرزش در می آورد.چانیول آهسته گفت :
-همین حالا به جای اینکه منو پس بزنی یا فکرای منفی تو سرت پرورش بدی، به تمام لحظه هایی فکر کن که قراره اینجا بمونیم اما به عنوان دو تا آدم تنها. مسخره نیس که این لحظه ها می تونن شیرین تر بگذرن اما من و تو اجازه ندیم ؟ من تا حالا نه حرفای عاشقونه شنیدم نه به کسی حرف عاشقونه زدم که بلد باشم نه حتی وانمود می کنم که خیلی عاشقتم .و آره ، من مثه احمقای درمونده انکار کردم که شبیه همیم اما تو با پای خودت اومدی سراغم تا بهت بگم تو ورژن محدود شده ی خودمی بکهیون . وقتی کنار من باشی می تونی هر جور دلت خواست دیوونه بازی دراری و منم محدودت نمی کنم . می پرسی چرا؟ چون محدودیت برای من معنی نداره . اگه میخوای منو بهتر از همه بشناسی باید بدونی ذاتا عاشق بازی با آتیشم .که اگه اینطور نبود دست رو پسری مثل تو نمیذاشتم .تو جذاب و بامزه ای و دست نیافتنی ای و که دلم میخواد تا میتونی کنارم آزادانه رفتار کنی . آره اعتراف می کنم که همیشه و از روز اول طوری دست نیافتنی به نظر میرسیدی که قسم می خورم تک تک مهمونای اون مهمونیای تجملاتی کسل کننده فقط به تو نگاه می کنن ولی نمی تونستن زیاد بهت نزدیک شن ،اما این تنها جنبه ای نیست که باعث میشه دلم بخواد به دستت بیارم بک ،دلیل اصلیش اینه که به نظر من تو نیمه ی گمشده ای هستی که باید پیداش میکردم و مطمئنم تو هم همین حسو به من داری . اگه اینطور نبود الان اینجا نایستاده بودی .تو این فاصله ازم به لمس هام واکنشهای اینجوری نشون نمیدادی و با اون چشمای شفافت مشتاقانه نگاهم نمی کردی .اما با همه ی این حرفا از رابطه ی یه طرفه خوشم نمیاد. مجبورت نمی کنم با من باشی. بهرحال انتخاب با توعه .اما بهتره انتخابت از روی لج و لجبازی و کینه های گذشته نباشه چون به ضرر هر دومونه .
منتظر به بکهیون نگاه کرد. بکهیون نمی تونست انکار کنه .حق با چانیول بود .اگه از بکهیون می پرسیدن پسر رویاهات چه شکلیه و چه خصوصیاتی داره احتمالا تمام ویژگی های چانیولو نام میبرد و این باعث میشد حس کنه حتی شخصیت خودش براش تازگی داره . اما مشکل دیگه ای وجود داشت. زمزمه وار در میون گذاشت :
-اگه بابام بفهمه ....هر دومونو میکشه. اون نمی دونه من گی ام .هیچکس نمی دونه جز لوهان.
چانیول برای انتقال حس اطمینان دست یخ زده بکهیون رو بین دستهای بزرگتر خودش گرفت و بکهیون از حس دستای بزرگی که دستشو می فشرد ناخواسته احساس خوبی پیدا کرد .چانیول گفت :
-درک می کنم که چرا اینو میگی .اما نگران نباش .می تونی رو من حساب کنی که هیچ وقت به بابات چیزی نمی گم مگر خودت بخوای .البته برای اینکه خیالت راحتتر بشه یادآوری می کنم که اگه یه نفر باشه که بابات رو زندگی تو بهش اعتماد داشته باشه اون یه نفر منم .
مغز بکهیون با سرعت سرسام آوری به کار افتاد .اعتماد ..اعتماد کردن به چانیول .پسر رو به روش همون چانیولی بود که بارها بکهیون رو تحقیر کرده بود .چه توی جمع ،چه توی خلوت .حتی خودش همین الان اعتراف کرد روزهایی وجود داشتن که آزار و اذیت بکهیون باعث سرگرمیش شده بود . البته اون حرفها بیشتر بچگانه بودن و چیز مهمی پشتشون نبود . به علاوه پدرش با تمام سرسختیش به چانیول برای آینده ی شرکت و پسرش اعتماد کرده بود .
بکهیون هم می تونست برای تقدیم کردن قلبش به چانیول اعتماد کنه ؟
می دونست اگه به خودش اجازه ی عاشق شدن بده راه برگشتی نیست .
پس به تمام جنبه های چانیول فکر کرد .درسته چانیول قبلا اذیتش کرده بود .اما ویژگیهای دیگه ای هم داشت .اگه از جذابیتهای ظاهریش میگذشت ، اون پسر قوی و سرسخت بود . خود ساخته بود . توی همه ی بازی ها می تونست ببره بدون اینکه ضعف نشون بده و هیچ کس نمی تونست شکستش بده . حتی اگه به نظر نمیرسید اونقد مهربون بود که خرج عمل پدرشو با کار زیاد و بی خوابی کشیدن جور کرده بود. اونم وقتی هنوز یه دانشجو با درسهای سخت بود . بکهیون به این فکر کرد که بی اعتمادی از راز میاد .در حالی که همین حالا چانیول تمام داستان زندگیشو با جزییات برای بکهیون وسط گذاشته بود.حتی نقطه ضعف هاشو رو کرده بود .بکهیون به چانیول که حالا دستشو رها کرده و منتظر تصمیم بکهیون بود نگاه کرد و گفت :
-تو گفتی آینده ت برات مهمه .
چانیول سرتکون داد و گفت :
-درسته .خیلی برام مهمه.
بکهیون فقط نیاز داشت از حسن نیت چانیول مطمئن شه و بعد همه چیزو با خیال راحت به سرنوشت بسپره .نفس عمیقی کشید و با زیرکی گفت :
-اگه پدرم بفهمه ، ممکنه اخراجت کنه . حتی با اخلاقی که من ازش سراغ دارم بعید نیست کاری کنه نتونی جای دیگه ای کار کنی .با این وجود بازم حاضری باهام قرار بذاری؟ مشکلی با اینکه می تونم برای آینده ت خطرناک باشم نداری ؟
بکهیون قبل ازینکه جمله ش تموم بشه از نیشخند بزرگ چانیول جوابش رو می دونست که گفت :
- اوه بیبی ،مگه به حرفام گوش نمی دادی ؟ برای من از خطر حرف نزن چون بهت گفتم من عاشق آتیش بازیم و همین الانم این یکی شروع شده و قصد ندارم جا بزنم .اما تو چی ؟ حاضری کنارم آتیش بازی رو تماشا کنی و از درخشندگی و هیجانش لذت ببری؟ حاضری هر چقدم اوضاع خطری شد دستمو ول نکنی و جا نزنی؟
بکهیون که چشمها و لبهاش درخشان ترین لبخندشو به نمایش میذاشتن با رضایت بخش ترین لحن خودش گفت :
-هیچ ایده ای نداری که چقد حاضرم چان .چون منم یکی ام مثل خودت درسته ؟
چانیول با رضایت لبخند زد و با شستش صورت بکهیون رو نوازش کرد.
چانیول حتی به طور رسمی به بکهیون درخواست نداده بود تا دوست پسرش باشه ولی همین حالا فارغ از مکالمه ی دلنشینشون ، چانیول دقیقا داشت مثل یک دوست پسر سوییت رفتار می کرد . این احساس زمانی برای بکهیون بولد تر شد که چانیول به آرومی لبهای خودشو روی لبهای بکهیون گذاشت و برای اولین بار بوسیدش .بکهیون برای اولین بار احساس داغی رو از یک بوسه تجربه کرد که کاملا براش بی سابقه بود .انگار وسط اون روز ابری و بارونی که هوا داشت رو به سردی و تاریکی میرفت ، یکدفعه آفتاب گرم و دلچسبی همه جا رو روشن و گرم و مطبوع کرده باشه .اما قابل قیاس نبود چون وقتی چانیول صورتشو کمی خم کرد تا بوسه شو عمیق تر کنه و انگشتهای یکی از دستهای بکهیون رو بین انگشتهای دست دیگر خودش چفت میکرد ،بکهیون احساس می کرد چیزی رو پیدا کرده که مدتها دنبالشه . انگار ارتعاشات روحش که مدتها سرکوب شده و بی پناه مونده بودن ناگهان به اوج خودشون رسیدن و صدایی توی سرش میگفت :
حق با چانیوله بک .تو نیمه ی گمشده ی اونی.فقط در صورتی می تونی آینده ی روشنی داشته باشی که از کنارش تکون نخوری تا خوشبختت کنه.

-بکهیون ؟؟؟؟ بکهیون کجایی ؟ ؟چانیول ؟چانیووول تو اتاقتی ؟ اوه اینجایی

صدا زدن های یکدفعه ای کای دقیقا حکم سوزنی رو داشت که حباب ظریف و شکننده ای رو ناگهان می ترکونه و هزار تیکه میکنه و درست دو ثانیه قبل ازینکه پرده ی تراس به کنار کشیده بشه ، بکهیون با شتاب از جا پرید و عقب رفت .هیج کس نباید می دونست .حداقل فعلا .

***
سلام☺
چند تا نکته که خوندنش واجبه :
1- دروغ آپریل یه رمان بلنده .حالا که بهم رسیدن فک نکنین قراره مثه یه مینی فیک آبکی به زودی تموم شه .چون در واقع تازه اول داستانه و هدف اصلی داستان از جای دیگه ای شروع میشه که حتی هنوز بهش نرسیدیم ^^ منظورم اینه که داستان فقط روابط عشقی چند نفر نیست و داستان کلی ای که قراره بخونید ماجرای بزرگتری داره و عاشقانه ها فقط بخش جزئی داستانه و خلاصه حالا حالاها تا قسمت آخر فاصله داریم .
2- دروغ آپریل یه فیکشن اکسویی با ژانر رمانتیک و رئاله . بقیه ی اطلاعاتش رازیه که خودتون کم کم کشفش میکنید .برای همین اول داستان که تازه فیک اولم هست زیاد توضیحات دربارش ندادم. اما حالا که داستان داره براتون جا میفته فک کنم خودتون متوجه شدید که این فیکشن قرار نیست برای خواننده به هیچ عنوان یه داستان قابل پیش بینی و کلیشه ای باشه 😜 و این اصلا به این معنی نیست که من فازم معلوم نیست .چون تا ته داستانم می دونم قراره چیکار کنم و حتما هم به پایان می رسونمش .
3- آپ سریع و کوتاه امروز دلیلش این بود که یه خطر از بیخ گوشم گذشت و از خوشحالی این موضوع خواستم سریع آپ کنم تا بقیم مثه من خوشحال شن .علاوه بر اون دوستام ازینکه تو خماری گذاشتمشون ازم شاکی شدن امیدوارم الان راضی باشن😂👐💕
4-امااااا بار آخر که چک کردم قسمت دیروزی رو 31 نفر خوندن ولی فقط 11 نفر ستاره دادن و تو کامنتام فقط چند نفرو می بینم هر سری .زمان آپ بعدی به پیشرفتی که تو حمایتاتون ببینم بستگی داره پس زرنگ بازی نکنین .با توجه به اینکه یه روز در میون کلاس و پروژه و کلی کار دیگه دارم ، وقت زیادی روی این داستان دارم میذارم و ازینجا به بعد حتی قراره وقت گیر تر و حساس تر هم شه پس خودتون باید درکم کنید و کلی ستاره و کامنت بهم بدید 💖
5 -فایرلایتا از همه بهتر مکالمه های این قسمتو درک می کنن😙

April Fool's Day (دروغ آپریل)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz