EP41

256 57 13
                                    

-مدیر جو ، آقای هان شما می تونید برید .
چانیول بالاخره به حرف اومد و جمله ی بکهیون رو نصفه گذاشت. در حالی که از پنجره فاصله میگرفت رو به دو مرد پشت میز ادامه داد :
-میخوام یکم با آقای بیون در مورد اقدامات این مدتشون تنهایی حرف بزنم .
بکهیون اعتراض کرد و گفت:
-اما من همه چیزو به منشی _
-تنهامون بذارید مدیر جو !
چانیول با قاطعیت تکرار کرد.
مدیر جو و آقای هان نگاهی به دو مرد جوان که هر دو با نگاه های پر اخمی همدیگه رو هدف گرفته بودن انداختن .آقای هان پوشه ها رو برداشت و با مدیر جو هر دو از اتاق خارج شدن.
دو مرد جوان به فاصله ی دو متر رو به روی هم ایستاده بودن.
قلب بکهیون توی سینه فرو ریخت. هفته ها از زمانی که چانیولو از این فاصله ی نزدیک دیده بود گذشته بود. مدتها ازش فرار کرده بود و حالا که بالاخره داشت از همه چیز راحت میشد اون عوضی خواسته بود تنها باهاش حرف بزنه .
خیلی عوضی ای خیلی !صدای تو سر بکهیون اینو تکرار میکرد.
حالا اون  رو به روش بود و بدون حرف داشت  خیره نگاهش میکرد و بکهیون داشت حالش ازینکه قلبش داره تند تند میزنه بهم میخورد .برای اینکه سریع تر بتونه فرار کنه با لحن نسبتا پر حرصی گفت:
-خب؟!!
چانیول ثانیه ای مکث کرد و بعد در حالی که تو چشماش نگاه میکرد با جدیت گفت:
-فکر نمیکنی وقتی بهت یه چیزی میدن امضا کنی باید قبلش مطالعه ش کنی ؟ احمقی که نخونده امضا میکنی؟
بکهیون پوزخندی زد و در حالی که سرشو کمی کج کرده بود گفت:
-چرا ؟ باید ازین بترسم که نکنه ازم سوء استفاده کنی ؟ مگه بیشتر ازینم ممکنه ازم سوء استفاده کنی آقای پارک ؟
لحن بکهیون بیش از حد تلخ بود. به حدی که اخم های چانیولو از قبل هم بیشتر توی هم برد و زمزمه وار گفت:
-مجبور نبودی امضا کنی..هیشکی بهت نگفت!
بکهیون دوباره پوزخند زد و خواست چیزی بگه اما یه صدای احمقانه ای تو ذهنش داشت بهش میگفت چقد دلش برای شنیدن صدای چانیول تو این فاصله تنگ شده و نتونست چیزی بگه  .اما  چانیول این دفعه واقعا با حرص گفت:
-چرا پوزخند میزنی و هیچی نمیگی؟  واقعا میخوام دلیل کارتو بدونم ! توی لعنتی جلسه ی امروزو برده بودی  برای چی بی خیال همه چیز شدی ؟

-میخوای بدونی چرا؟

بکهیون جلو اومد. به حدی که برای نگاه کردن به چانیول باید سرشو کمی بالاتر میگرفت و ادامه داد:

-اگر بخوام اینجا سهامدار بمونم باید همچنان تو رو ببینم. و من اینو نمیخوام . در واقع ندیدن تو بیشتر از سهام برام اهمیت داره پس... این اتاق کوفتی ، این شرکت کوفتی و تمام این ثروت کوفتیو بگیر و برای همیشه از جلوی چشمام گمشو چانیول ..
بکهیون اینها  رو با لحنی که ازش زهر میپاشید تو صورت چانیول کوبوند و موفق شد کاری کنه چشمهای پسر قد بلند رنگ حیرت بگیره و نتونه جوابشو بده .
بکهیون  به سبکی یک پر از کنار چانیول رد شد  چانیول صدای به هم خوردن در رو شنید  در حالی که هنوز تو همون نقطه ایستاده بود و در حالی که به نقطه ای خیره بود زیرلب گفت:
- آخرش ازم متنفر شد

April Fool's Day (دروغ آپریل)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang