-مدیر جو ، آقای هان شما می تونید برید .
چانیول بالاخره به حرف اومد و جمله ی بکهیون رو نصفه گذاشت. در حالی که از پنجره فاصله میگرفت رو به دو مرد پشت میز ادامه داد :
-میخوام یکم با آقای بیون در مورد اقدامات این مدتشون تنهایی حرف بزنم .
بکهیون اعتراض کرد و گفت:
-اما من همه چیزو به منشی _
-تنهامون بذارید مدیر جو !
چانیول با قاطعیت تکرار کرد.
مدیر جو و آقای هان نگاهی به دو مرد جوان که هر دو با نگاه های پر اخمی همدیگه رو هدف گرفته بودن انداختن .آقای هان پوشه ها رو برداشت و با مدیر جو هر دو از اتاق خارج شدن.
دو مرد جوان به فاصله ی دو متر رو به روی هم ایستاده بودن.
قلب بکهیون توی سینه فرو ریخت. هفته ها از زمانی که چانیولو از این فاصله ی نزدیک دیده بود گذشته بود. مدتها ازش فرار کرده بود و حالا که بالاخره داشت از همه چیز راحت میشد اون عوضی خواسته بود تنها باهاش حرف بزنه .
خیلی عوضی ای خیلی !صدای تو سر بکهیون اینو تکرار میکرد.
حالا اون رو به روش بود و بدون حرف داشت خیره نگاهش میکرد و بکهیون داشت حالش ازینکه قلبش داره تند تند میزنه بهم میخورد .برای اینکه سریع تر بتونه فرار کنه با لحن نسبتا پر حرصی گفت:
-خب؟!!
چانیول ثانیه ای مکث کرد و بعد در حالی که تو چشماش نگاه میکرد با جدیت گفت:
-فکر نمیکنی وقتی بهت یه چیزی میدن امضا کنی باید قبلش مطالعه ش کنی ؟ احمقی که نخونده امضا میکنی؟
بکهیون پوزخندی زد و در حالی که سرشو کمی کج کرده بود گفت:
-چرا ؟ باید ازین بترسم که نکنه ازم سوء استفاده کنی ؟ مگه بیشتر ازینم ممکنه ازم سوء استفاده کنی آقای پارک ؟
لحن بکهیون بیش از حد تلخ بود. به حدی که اخم های چانیولو از قبل هم بیشتر توی هم برد و زمزمه وار گفت:
-مجبور نبودی امضا کنی..هیشکی بهت نگفت!
بکهیون دوباره پوزخند زد و خواست چیزی بگه اما یه صدای احمقانه ای تو ذهنش داشت بهش میگفت چقد دلش برای شنیدن صدای چانیول تو این فاصله تنگ شده و نتونست چیزی بگه .اما چانیول این دفعه واقعا با حرص گفت:
-چرا پوزخند میزنی و هیچی نمیگی؟ واقعا میخوام دلیل کارتو بدونم ! توی لعنتی جلسه ی امروزو برده بودی برای چی بی خیال همه چیز شدی ؟-میخوای بدونی چرا؟
بکهیون جلو اومد. به حدی که برای نگاه کردن به چانیول باید سرشو کمی بالاتر میگرفت و ادامه داد:
-اگر بخوام اینجا سهامدار بمونم باید همچنان تو رو ببینم. و من اینو نمیخوام . در واقع ندیدن تو بیشتر از سهام برام اهمیت داره پس... این اتاق کوفتی ، این شرکت کوفتی و تمام این ثروت کوفتیو بگیر و برای همیشه از جلوی چشمام گمشو چانیول ..
بکهیون اینها رو با لحنی که ازش زهر میپاشید تو صورت چانیول کوبوند و موفق شد کاری کنه چشمهای پسر قد بلند رنگ حیرت بگیره و نتونه جوابشو بده .
بکهیون به سبکی یک پر از کنار چانیول رد شد چانیول صدای به هم خوردن در رو شنید در حالی که هنوز تو همون نقطه ایستاده بود و در حالی که به نقطه ای خیره بود زیرلب گفت:
- آخرش ازم متنفر شد
KAMU SEDANG MEMBACA
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Fiksi Penggemar"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...