تا دو ساعت بعدی بکهیون موفق شد هم سهون رو فراموش کنه ، هم اینکه پدرش رسما تو جمع پسرشو بی عرضه جلوه داده بود.
و به برنامه ی هیجان انگیزی فکر کرد که قراره توی اولین سفری که بدون پدرش می رفت تجربه کنه.
مادر بکهیون زمانی مرده بود که اون خیلی کوچک بود و بکهیون چیز زیادی ازش یادش نمیومد .تا جایی که میدونست از خانواده ی بیون فقط پدرش و عمه ش مونده بودن و توی عمارت خودشون، فقط بکهیون بود و پدرش به اضافه ی سهون که پسر یکی از خدمتکارها بود که بعد از مادر بکهیون اون هم مرده بود و دایه ی پیرشون.
یه خانواده ی چهار نفره .
بکهیون سهون و دایه شون رو خانواده ش می دونست.
اما خواهر و برادری نداشت که بتونه با رضایت قلبی پدرش باهاشون وقت بگذرونه.سهون برای پدرش فقط حکم پسر خدمتکارشو داشت که باید از خانواده ی بیون اطاعت کنه .بکهیون معتقد بود پدرش اونقدرها هم که ادعاشو داره نگران بکهیون نیست وگرنه اینهمه محدودیت روی یه پسر جوون گذاشتن هیچ توجیهی نداشت.حتی اگه وارث یه تجارت بزرگ باشه .
حالا هم مجبورش کرده بود چانیولو با دوستاش ببره مسافرت!چانیول نه تنها یکی از کارمندهای جدید گروه بیون بود ، بلکه یکی از دستیارهای آقای بیون هم به حساب میومد .
بکهیون فقط می دونست اون دو سال پیش از رشته ی عمران فارغ التحصیل شده و سال گذشته پدرش اونو به کاراموزی گرفته و چند وقت بعد هم استخدامش کرده .
آقای بیون خیلی اصرار داشت چانیولو الگوی بکهیون بکنه چون از نظرش چانیول شانس اینو داره که در آینده یکی از مدیران شرکت بشه و بکهیون به عنوان وارث میتونه خیلی ازش کمک بگیره.بکهیون برخلاف تلاشای پدرش که تو مهمونی های کاریش همیشه چانیول رو هم دعوت می کرد تا با بکهیون بهتر آشنا بشه، هیچ وقت با چانیول صمیمی نشده بود . چون اون پسر زیادی خودشیفته و از خودراضی بود و حال بکهیون رو بهم می زد اما وقتی یکبار اینو به پدرش گفت آقای بیون جواب داد که چانیول در واقع با اعتماد به نفس و دنبال پیشرفته و هولدینگشون دقیقا لایق همچنین شخصیتایی برای مدیریته و به نفعشونه که بکهیون باهاش مغرضانه برخورد نکنه.
به هر حال الان که توی اتاقش بود و داشت با کمک کای ساکشو جمع کرد این مسائل هیچ اهمیتی نداشتن ولی می تونست بخشی از درد و دلاشو با کای در میون بذاره.
-معذرت می خوام که به خاطر من اینطوری شد. مطمئنم وقتی خواستی منو با خودت ببری برای دعوت چانیول آمادگی نداشتی.
کای که جلوی کشوی لباسای بکهیون ایستاده بود و هر لباسی به نظرش مناسب بود پرت می کرد رو تخت گفت:
-تقصیر تو که نیست .منم باید میفهمیدم دایی انقدری به من اعتماد نداره که بذاره تنهایی باهام بیای
بکهیون که نمی تونست با این مورد مخالفت کنه با دلسردی مشغول چپوندن لباسایی شد که روی تخت پخش و پلا کرده بودن.کای با لحن دلگرم کننده ای اضافه کرد:
![](https://img.wattpad.com/cover/219753474-288-k62943.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
April Fool's Day (دروغ آپریل)
Hayran Kurgu"بیون بکهیون وارث بیست ساله ایه که اصلا چشم دیدن دستیار معتمد پدرش پارک چانیول که خیلی مغرور و خودخواهه رو نداره ، چی میشه اگه تو اولین مسافرت مجردی ای که میخواد با دوستاش بره شرط پدرش برای اجازه دادن بهش این باشه که حتما باید چانیول هم باهاشون بیا...