بعد از اتفاق دیشب فکرشم نمیکرد فلیکس رو جلوی در اتاقش ببینه.
درسته جا خورده بود ولی چهرهش چیز خاصی نشون نداده بود.
یکم صبر کرد و دوباره درو باز کرد و به قیافه متعجب فلیکس نگاه کرد.
چند ثانیه شبیه علامت سوال به همدیگه نگاه کردن.سوالی که ذهن رو چان درگیر کرده بود رو به زبون آورد:
چجوری دوباره اینجایی؟ فکر کردم به اندازه کافی ترسیدی که نخوای بیای اینجا.فلیکس با لحن سردی جواب داد: چرا داشتی از پنجره نگام میکردی؟
-به تو ربطی نداره.
+هوم منطقیه. به هرحال برای اون اینجا نیستم؛
اون شب که تو اتاقت بودم یه ظرف بتادین کنار تختت دیدم میتونم قرضش بگیرم؟چان سردرگمتر جواب داد:
میخوای چیکار؟
چیه نکنه توهم به جمع باقی ما پیوستی؟ بهت نمیخورد زیادم روانی باشی.+برای کسی میخوام خودم لازم ندارم. نمیتونم از کادر بیمارستان بگیرم چون پیگیر میشن برای چی میخوام.
بیاهمیت رفت داخل اتاق و قوطی بتادین رو آورد و به فلیکس داد.
+ممنونم کارم تموم شد برمیگردونم.
-لازم نیست به دردم نمیخوره، پرستارهای اینجا هم انقد احمق هستن که نمیفهمن نیستش.فلیکس شونهای بالا انداخت و به سمت طبقهی پایین رفت.
در اتاق مینهو رو زد و وارد شد.
به سمت مینهو رفت آستینش رو بالا زد و گفت: درست حدس زدی اون توی اتاقش داشت.زخمهای دست مینهو رو ضدعفونی کرد و گفت سعی میکنه یه چیزی پیدا کنه که تمیز باشه تا بیاره و دستش رو ببنده.
قبل از اینکه فلیکس از اتاق خارج بشه مینهو پرسید: چرا داری کمکم میکنی؟ هرکس دیگهای بود خبر میداد. همه فکر میکنن کادر اینجا بهتر میتونن کمک کنن.
-درسته ولی همه جا یه ضعفهایی هم کنار خدماتش داره.
اگر من خبر میدادم ممکن بود فشار زیادی بهت بیارن.
در هرصورت بالاخره میفهمن ولی اینکه مطمئن شن تو دوباره تکرارش نکردی و فقط به همون یک بار خلاصه شده باعث میشه حداقل تو این چهاردیواری زندانی نشی.مینهو سرش رو انداخت پایین و نفس عمیقی کشید.
فلیکس از اتاق خارج شد و متوجه شد چندتا پرستار توی راهرو هستن.
سریع از اتاق مینهو فاصله گرفت و تظاهر کرد اینجا دنبال چیز دیگهایه.وقتی داشت از پلهها پایین میرفت صدای گفتگوی دوتا از کارکنان رو شنید که درباره گشتن وسایل شخصی بیمارها صحبت میکردن.
-نمیدونم من با این کار موافق نیستم دارم از سر اجبار انجامش میدم.
درسته بیمارن ولی یه حریم شخصیای برای خودشون دارن.
+درسته ولی سرپرستار نخواسته همهی وسایلشون رو بگردیم؛ فقط یه تعداد خاصی از بیمارها
اونم باید دنبال چیزای به خصوص بگردیم.
اون یکی پرستار که انگار قانع نشده بود شونهای بالا انداخت و با اکراه از پلهها اومد بالا.

YOU ARE READING
𝘚𝘪𝘭𝘦𝘯𝘵 𝘓𝘰𝘵𝘶𝘴
FanfictionFanFiction Title: Silent Lotus Couple: Hyunlix - Chanlix - 2min Genre: Psychology, Romance, Mystery, Angust, Love Triangle, Days: fridays بخشی از داستان: دکتر وو به حیاط سرسبز کلینیک خیره شد:"هرکدوم از چشمهایی که توی آینه دیده میشه یه قصه پشتشون...