12: The Blaze

140 20 97
                                    

خوشبختانه اونجا یه کتابخونه بزرگ داشت که انواع کتاب‌های روانشناسی، خودشناسی، روان پزشکی و پزشکی توش پیدا می‌شد.
چون کارآموز‌های طرحی زیادی اونجا می‌رفتن و می‌اومدن، دولت بستر مناسبی برای دوره‌های کارآموزیشون فراهم کرده بود و این کتابها هم بخشی از اونها بود.
برای چان خیلی نادر بود که توی اون کتابخونه قدم برداره ولی لجبازی و علاقه‌ش به در صدر بودن به اونجا کشوندش.
بخش پزشکی و روانپزشکی رو گشت و کتاب‌هاب مربوط به داروها رو درآورد و روی هم گذاشت.
متوجه یه کتاب چند جلدی شد که با توجه به متن روش سه جلد داشت.
وقتی متوجه شد جلد سوم اونجا نیست زیر لب گفت: امیدوارم سرکار هیچ روانی‌ای به اینجا نیافته. هیچ چیزشون درست و درمون نیست!

کتابهایی که روی دستش چیده بود رو به سمت میز و صندلی‌ها برد.
روی میز پرتشون کرد.
اسم قرص که به خاطر سپرده بود رو به ترتیب حروف الفباش توی کتابها جستجو کرد.
خبری از اسم عجیبِ دارو نبود. طی مدتی که اسامی رو بررسی می‌کرد متوجه شد داروها یک نام تجاری دارن و یک نام اصلی.
که نام تجاری رو هر شرکتی برای یک دارو تعیین می‌کنه و بعضی داروها به همون اسم تجاری معروفن.
دارو رو از جیبش درآورد و سعی کرد بدون سر و صدا دقیق‌تر اسمش رو بخونه.
زیر دز دارو یه اسم ریز نوشته شده بود که به نظر نام اصلی دارو می‌اومد.
-ارتباط اسم تجاریش با اسم اصلی‌ش مثل آناناس روی پیتزا می‌مونه.
وقتی گشت متوجه شد که اسم دارو ممکنه توی جلد سوم باشه.
دوباره به اون بیمارستان لعنت فرستاد و از جاش پاشد دنبال یک به ظاهر مسئولی بگرده تا ازش بپرسه جلد سوم کجاست.
از بین قفسه‌ی کتابها موهای مشکی و براقی خودنمایی می‌کرد و وقتی دقت ‌کرد متوجه شد هیونجین اونجا نشسته.
جلوتر رفت و کتابی که داشت مطالعه می‌کرد رو دید زد.
سمت اون رفت و کتاب رو از زیر دستش کشید انگار که هیچ کار غیرعادی‌ای انجام نداده به سمت دیگه‌ای قدم برداشت.

+فکر کنم کاری که کردی غیراخلاقی بود، چان!

با نگاهی که چشم‌های بی‌خوابش ترسناک‌ترش کرده بود برای هیونجین یه جواب آماده کرد.

-خب؟ می‌خوای دستت رو ببری بالا و بگی اجازه؟ این پسر کتابی که داشتم می‌خوندم رو برداشت؟ گمشو بابا

هیونجین که تا اون لحظه مثل یه انبار توی خودش کلی باروت جمع کرده بود و از رفتارهای خودسرانه‌ی چان کلافه شد،
از جاش بلند شد و به سمتش رفت.
کتاب رو از دستش کشید و اون رو روی سینه چان کوبید.
-نه دستم رو می‌برم بالا و برات درخواست کمک می‌کنم! به نظر می‌رسه یه شغال وحشی افسار پاره کرده، ممکنه حتی به خودش هم آسیب بزنه!

چان خنده‌ی عصبی‌ای نشونش داد و گفت: گنده‌تر از ریختت حرف نزن! خب چطوره ریختت رو متناسب با حرفهایی که می‌زنی تنظیم کنم؟ مثلا یه مشت زیر چشمهای کبودت بشونم که اگر دوباره از این حرفها زدی طرف خنده‌ش نگیره.

𝘚𝘪𝘭𝘦𝘯𝘵 𝘓𝘰𝘵𝘶𝘴Onde histórias criam vida. Descubra agora