مینهو روی زمین اتاقش نشسته بود و به تختش تکیه داده بود
برامدگی سوزن سرم توی دستش باعث شده بود بهش چشم بدوزه.
اطرافش قرمز شده بود
خون داشت برمیگشت توی لوله جریان سرم;
باید پرستارهارو صدا میکرد یا یکی از اونها برای سرزدن میاومد.
چند دقیقه ای گذشت و خبری از کسی نشد، اهرم سرم رو چرخوند و آهسته سوزن رو کشید بیرون.
تنها نعمت این آسایشگاه برای مینهو، همین آرامبخشها بودن.
به لطفشون درد فیزیکی از عذاب های ذهنی بیمارها کم میشد.
با همون حالت منگی و سستی که بخاطر دارو به وجود اومده بود از جاش پاشد و سلانه سلانه به طرف روشویی رفت
با یک دستش آبی به صورتش پاشید و سعی کرد از خنکیش هوشیار بشه.
میدونست الان در قفله و تنها چیزی که به ذهنش رسید درخواست برای دستشویی رفتنه.
تو اون اتاق احساس خفگی میکرد.
با وجود یک سال و ۶ ماهی که توی اون بیمارستان گذروند اما هنوزم به وضعیت اونجا عادتی نکرده
از یه جا به بعد قید بهبودی بیماریش رو زد و فقط داشت کنترل میشد.خشم درون اون مدام روی خودش و اطرافیانش تخلیه میشد و تنها راه جلوگیری ازش خوابیدن بود.
کارهایی که بیمارهای طبقه اول برای بهتر شدن حالشون میکردن برای اون یه شوخی مسخره بود.
مثل قدم زدن و آهنگ گوش دادن.
هرچند خودشم میدونست که این چیزها شروعی برای پدیدار شدن احساسات واقعیش هستن ولی به دلیل تعلقی که به دردش داشت همه چیز رو پس میزد.صورتش تکیده و لاغر شده بود و کاهش و افزایش مدامِ وزنش باعث شده بود رو پوستش چروکهای ریز بیافته.
اگر میتونست از همه اینها گذر کنه، حس گناه دست از سرش برنمیداشت.
...وضعیتی که به وجود اومد فلیکس رو مضطرب کرده بود.
اون میدونست بعدا قراره به خاطر ترسهای بی جاش خودش رو سرزنش کنه ولی چیزی نبود که تازه متوجهاش شده باشه.
هروقت اشتباهی اطراف اون پیش میومد استرس و نگرانی جای خودشونو توی دل فلیکس باز میکردن.
به مقصر شناخته شدن عادت کرده بود.
حتی وقتی یکی به اون آسیب بزنه اون خودش رو مقصر ماجرا میدونه؛ یا فکر میکنه پیامد کاریه که کرده یا بابت اینکه چرا درست از حق خودش دفاع نکرده احساس ناچاری میکنه.
برای همین همیشه اینکه فکر میکنه توی خطره در حال آزار دادنشه
حتی اگر یه اشتباهی درباره اطرافیان فلیکس پیش بیاد کسی که بیشتر استرس میگیره اونه.
اون کنار هیونجین و سونگمین که وسایل ممنوعه توی اتاقشون داشتن، مضطرب تر به نظر میومد.قدمهاش رو آهسته تر کرد و برگشت به سمت ساختمان آسایشگاه.
هیونجین در امتدادش راه رفت و ازش پرسید: فقط نگران وضعیت مینهویی یا خودت استرس گرفتی؟
منظورم به خاطر شرایطه خب میدونی..
فلیکس حرف هیونجین رو قطع کرد و گفت: چرا سعی داری ازم مراقبت کنی؟
من نیازی بهش ندارم بذارش برای رسیدگی به خودت

ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝘚𝘪𝘭𝘦𝘯𝘵 𝘓𝘰𝘵𝘶𝘴
ФанфикFanFiction Title: Silent Lotus Couple: Hyunlix - Chanlix - 2min Genre: Psychology, Romance, Mystery, Angust, Love Triangle, Days: fridays بخشی از داستان: دکتر وو به حیاط سرسبز کلینیک خیره شد:"هرکدوم از چشمهایی که توی آینه دیده میشه یه قصه پشتشون...