13: "Flames 01"

122 15 38
                                    

نامه‌ها یکی یکی باز شدن و چان وقتی به نامه‌ی آخر رسید و متنش رو خوند، فکری به سرش زد!

<گزارش شانزدهم - سه اکتبر
علائم بهبود در بیمار اتاق 36 مشهود است.
نتیجه مواجهه درمانی بیمار اتاق 14 مثبت نبود.
بیمار اتاق 7 نیاز به دریافت دز دارو برای علائم اضطراب دارد.
نتیجه تعویض اتاق بیمار 16 مطلوب است.
به مدت دو روز تغییری صورت نگیرد.

*نیلوفر آبی🪷*>

می‌تونست از خط آخر نامه برای پیدا کردن نیلوفرآبی استفاده کنه ولی ایده‌ای که داشت کمی بی‌رحمانه بود.
سناریویی که توی ذهنش چید بی نقص به نظر می‌اومد

اون بالاخره با دروغی که به خودش و کادر بیمارستان می‌گفت مواجه شده بود.

بیماری اون مدتهاست کنترل شده و حملاتی که تجربه می‌کنه فاصله‌شون به حدی زیاده که حتی خود چان هم درست نمی‌دونه آخرین بار کی اون حالات مسخ روانی رو تجربه کرده!
اما خب به جز اونجا جایی برای آروم موندن نداره.
و اگر علائم بهبودِ خودش رو نشون بده، اول به طبقات پایین می‌ره و بعدش هم مرخص می‌شه.
اون خیال نداشت زندگی آروم خودش رو اینجا رها کنه.
فکر اینکه بخواد یک ذره هم بالاجبار با مردم ارتباط برقرار کنه مغزش رو می‌سوزوند.
و از طرفی هم مطمئن بود اون بیرون سرنوشت خوبی براش در نظر گرفته نشده و می‌دونست ممکنه بیماریش دوباره برای کشوندن روحش به خارج جسمش برگرده.
برای همین فقط از سود بانکی پس‌اندازش برای اینجا موندن استفاده می‌کرد.
فقط کافی بود نشون بده که هنوز کاملا حالش خوب نشده.
اگر پزشک اسکن مغزی رو بررسی می‌کرد که نمی‌کنه، اثرات بیماری توی نقشه ذهنش مشخص بود چون درمان نشده بلکه کنترل شده.
و بنا به دلیلی که چان به خاطرش اونجا بستری شده، می‌تونه بیرون از اینجا برای آدمها خطرناک باشه پس نگه داشتنش برای تحت کنترل بودن بیماریش منطقیه.

این ماجراها براش دلیلی شده بود تا به تکاپو بیافته.

بعد از مدتها یک نفر باعث شد چشمهاش برق بزنه
و جریان یک احساس عادی توی قلب و مغز چان تقریبا بعید بود؛ پس باید غیرعادی بودنش رو به یک طریقی نشون می‌داد.
کاملا مطمئن بود اون بازهم مثل همیشه فقط به فتح کردن آدمها علاقه داره نه به خودشون.
برای همین با سناریوهایی که می‌چید باعث می‌شد شخص مد نظرش با پاهای خودش به سمت آغوش چان بدوئه، نه اینکه چان به سوی اون قدمی برداره!
اینطوری نه به غرورش می‌باخت و نه به احساساتش!

برای انجام نقشه‌ای که داشت اول لازم بود از شر مینهو خلاص شه.
نامه‌ها رو سرجاشون برگردوند و به مینهو گفت: به اندازه کافی فهمیدم دیگه وقتشه برگردی به لونه‌ت تا شکارچی‌هات نیومدن.
مینهو با قیافه آزرده‌ای جواب داد: ببین کی داره اینو می‌گه! اتاق بغلی که از تک تک بیمارهای اینجا ردی‌تره.

𝘚𝘪𝘭𝘦𝘯𝘵 𝘓𝘰𝘵𝘶𝘴Donde viven las historias. Descúbrelo ahora