خشم، غم، طرد شدن و ترک شدن، ترحم، پشیمانی و حسرت. تمام احساسات مزخرف دنیا درون ذهنم شناور بود.درد داشت. ذهن آشفته ام بدنم را ضعیف می کرد. فکر می کردم آدم قوی هستم اما زندگی به طرز فجیعی خلافش را به من ثابت کرد. تمام راه های فرارم به بن بست ختم می شد و دیگر نمی دانستم باید با مشکلاتم چه کار کنم. نمی دانستم غم هایم را روی شانه چه کسی بگذارم، حتی نمی دانستم کسی را برای اینکار دارم یا نه... همین نمی دانم ها مرا از پا در می آورد. انگار هرچقدر که زمان می گذشت من نادان و نادان تر می شدم.
از پنجره اتاق به دور دست ها خیره شدم. به جایی که نمی توانستم ببینم. به تنهایی اجازه دادم که حاکم شود.
حالا که جویی و چان رفتند باید چیکار می کردم ؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Daphne | Kookmin
Romansaاسم : دافـنه | کــوکمین ژانر : انگست، هاناهاکی، رمنس نویسنده : هیـلدا تایـم آپ : جمعـه خلاصـه : جونگکوک مرد متاهلی که صاحب یک فرزنده سالهاست که از بیماری هاناهاکی رنج میبره اما نمی میره تا اینکه جیمین پسر زالی که باعث و بانی رنج بی پایانش هست رو...