Chapter 18

301 80 24
                                    

او را کشتم؟


احتمالا...


روی زمین بدون حرکت افتاده بود و چاقوی خونی در دستانم میلرزید...


از این کار لذت بردم؟از قتل؟از فرو کردن آن جسم تیز و بلند در قلب کسی که به جونگکوک آسیب زد؟


شاید...


بی توجه به او جونگکوک را در آغوش گرفتم و از آن بن بست تاریک که شبیه انتهای دنیا بود بیرون آوردم و با آمبولانس تماس گرفتم


حالا که نور روی بدنش میتابید می‌دیدم که خون زیادی از گوشه‌ی پهلویش جاری است و رضایت بیشتری از کار اشتباهم داشتم...


در خلسه‌ای بی پایان غرق حسی بودم که میدانستم اشتباه است...


حتما حالا باید مغزم در میان خشم‌ و نگرانی بجوشد اما اینطور نبود


آمبولانس فورا از راه رسید،طی مسیر او را احیا کردند و به بخش اورژانس بردند.


طولی نکشید که پدر جونگکوک با چشمهای خیس آمد


من نمیتوانستم از نقطه‌ی سفید روبه‌رویم چشم بردارم


تمام مدت به فردی که کشتم و او را رها کردم فکر میکردم.


جونگکوک را از اتاق عمل بیرون آوردند.


برخلاف آقای جئون من خیلی آرام و خنثی بودم


دکتر گفت به خیر رفع شده اما باید در بیمارستان بستری بماند...


به اصرار زیاد پدر جونگکوک به خانه رفتم،چندین تماس بی پاسخ از تهیونگ داشتم اما اهمیتی ندادم.


به جونگکوک فکر میکردم


به فردی که در سیاهی شب کشتمش و نا پدید شد...


صبح روز بعد پلیس جلوی خانه‌ام بود و مرا به جرم قتل بازداشت کردند...



***


JungKook Pov



از سیاهی که نگاهم را در بر گرفته بود به سمت روشنایی لامپ‌های بالای سرم دویدم


اولین احساسی که در جسمم پدیدار شد درد بود که مرا وادار میکرد به تاریکی برگردم


پلک‌هایم را به زحمت باز کردم و پدرم را دیدم که دستانم را محکم گرفته و گریه میکند...


خاطراتی محو از ذهنم عبور کرد...


تهدید...سلاح خونی...درد...جیمین...


فورا نگاهم را چرخاندم و به دنبال نشانه‌ای از او بودم


تهیونگ و یومی هم آنجا حضور داشتند


اما اثری از جیمین دیده نمیشد...


بعد از اینکه دکتر هوشیاری‌ام را چک کرد

Daphne | KookminWhere stories live. Discover now