نگاهش رو به ساختمون بلند و حیاط بزرگ دورش داد.
چشمهاش رو با اکراه چرخوند و قدمهای بلندش رو به سمت درب ورودی برداشت.چشمغرهای به نگاههای خیرهٔ افرادش رفت و دختربچهٔ توی آغوشش رو کمی بالا کشید.
بوسهای روی گونههای سفیدش زد و اجازه داد دختر صورتش رو بین شونه و گردنش فرو کنه.لبخند روی لبهاش رو جمع کرد و چهرهی بیحالتی به خودش گرفت.
علاقهای نداشت به خاطر لبخند کوچیکی توجه مردها و زنهای غریبه به دخترکش جلب بشه.میترسید از اینکه توجههای کوچیکش دخترش رو تبدیل به نقطه ضعفی بزرگ کنه.
در اتاق یا به عبارتی دفترش رو با پا بست و پردههای روی پنجره رو کشید.
کفشهاش رو گوشهای پرت کرد و درحالیکه تن سانا رو به خودش فشار میداد روی کاناپه دراز کشید.نیاز داشت به خواب نصفهی صبحش ادامه بده، اما سردرد چنین اجازهای بهش نمیداد.
کلافه روی پهلو چرخید و تن سانا رو بین خودش و تکیهگاه کاناپه گیر انداخت.
لبخندی به صورت غرق در خواب دخترش زد و چتریهای جلوی پیشونیش رو نوازش کرد.
هرچی بیشتر به چهرهٔ سانا نگاه میکرد بیشتر به این پی میبرد که دختر کپی برابر خودشه.
بوسهای به بینی دختر زد و چشمهاش رو بست.باید میخوابید تا جلوی پیشروی سردردش رو میگرفت.
باید میخوابید و به کار همیشه نحسش ادامه میداد.
باید میخوابید تا بتونه از دخترکش محافظت کنه.چرا یک زندگی عادی نداشت؟
برای بار هزارم لعنتی به اجدادش فرستاد و اجازه داد خواب تنش رو در بر بگیره.چشمهاش تازه داشت گرم میشد که در اتاقش با ضرب باز شد و صدای بدی توی گوشهاش پیچید.
پلکهاش به طور خودکار باز شد و تیر کشیدن سرش شدت گرفت.
عالیه!
اون از صبح که با فریادهای جین بیدار شده بود و این از حالا.روی کاناپه نشست و نگاه عصبیش رو به مرد پشت در داد.
گاهی اوقات احساس میکرد باید یک سری کلاس آداب اولیه زندگی برای افرادش ترتبیب میداد تا این شکلی سر و کلهاشون رو اوی زندگیش فرو نکنند.سانشاین با چشمهایی سرخ و پف کرده و پیرهن کرمی چروک که تمام دکمههاش باز بود، پا به اتاق گذاشت.
زنجیر نقرهایرنگ مرد روی پوست نسبتاً برنزهاش برق میزد و چشمهاش رو گرفته بود.
باید اون زنجیر رو از دست دوست چندین و چند سالهاش در میآورد.
به هرحال زیبایی اون زنجیر توی گردن خودش بهتر بود.نگاهش رو با اکراه از تن مرد گرفت و زمانی که چشمهاش به موهای پریشون مرد افتاد، اخم کرد.
YOU ARE READING
Mine
Randomقدرت و ثروت عظیم امپراتوری کیم گوش دنیای تاریک رو پر کرده بود جوری که شایعههای قدرت این خانواده به گوش مردم عادی هم رسیده بود. خاندانی که توی اوج ایستاده و از بالا به همه نگاه میکنه، به طرز عجیبی متوجه میشه همپیمانهاش دارن عهد شکنی میکنن و دست...