16

89 10 2
                                    


گرمای شدید خونه نفس‌هاش رو سخت کرد و خیسی عرق رو، روی تنش نشوند.
درد مثل پیچکی کشنده دور کمرش پیچیده بود و هر لحظه آستانه‌ی صبرش رو به بازی می‌گرفت.
نگاهش لحظه‌ای با اشک تار شد و ناله‌ای بی‌شرم از بین لب‌هاش فرار کرد.
گرد شرم و شهوت روی گونه‌های داغ کرده‌اش نشست و صورتش رو سرخ کرد.
با کمری خم شده به‌سمت میز چاپستیک‌های چوبی رو بین انگشت‌هاش فشرد؛ جوری که بند اولشون به رنگ سفید دراومد.

دستش با لرزشی فاحش سمت ظرف گوشت‌های کباب شده رفت و زیر نگاه سنگین ارباب لبخندی سرد روی لب‌های خشک شده‌اش نشوند.
کیم تهیونک پوزخند کنج لب‌هاش رو پررنگ‌تر کرد و با لذت نظاره‌گر شکنجه‌ی شیطانیش شد.
مرد با آرامش مطلق تکه‌های گوشت رو بین دندون‌هاش می‌جوید و رد به‌جا مونده‌ی عرق رو، روی پوست سفید پسرک مقابلش تماشا می‌کرد.

"چرا چیزی نمی‌خوری؟"

صدای ارباب بلند و رسا توی محیط آشپزخونه پیچید و باعث شد دندون‌هاش رو از حرص بهم  بکشه. مرد طوری با تعجب سوال می‌پرسید که اتگار دلیل این حال بدش رو نمی‌دونست.
نفس‌هاش تند شد و قلبش به تپش افتاد. با کمی کج‌کردن سرش تارهای موهای ریخته شده روی پیشونیش رو کنار زد و نگاهش رو به چشم‌های وحشی روبه‌روش دوخت؛ چشم‌هایی که با برق شیطنت روی اجزای صورتش در گردش بود.

"اگر...اگر تنبیه‌اتون رو تموم کنید... می‌تونم...آهه..."

جمله‌اش با فشار کف پای مرد روی خصوصی‌ترین قسمت بدنش نصفه موند و صداش بی‌شرمانه از گلوش فرار کرد.
دستش ناخواسته به ساق پای تهیونگ چسبید و سرش روی میز سقوط کرد.

از لحظه‌ی نشستن پشت میز تا همین لحظه که کیم آخرین لقمه‌های غذاییش رو می‌خورد مرد کف پاش رو، روی عضو حساسش گذاشته بود و با بی‌رحمی به شکل دورانی حرکت می‌داد.
ناخواسته همراه با نزدیک‌کردن پای مرد و شدیدتر کردن فشار روی غضو سخت‌شده‌اش کمرش رو به‌سمت جلو تاب داد که صدای خنده‌های بم تهیونگ بلند شد.
مرد با خنده پاش رو عقب کشید و نوک چاپستیک‌هاش رو به‌سمت غذا اشاره زد.

"غذات رو بخور."

با از بین رفتن فشار از ناحیه‌ی ورم کرده‌ی بین پاش کمرش تیر کشید و نفسش حبس شد.
تمام این مدت با فکر رهاشدن از درد فشار انگشت‌های پای مرد رو، روی عضوش تحمل می‌کرد و حالا ارباب کیم با بی‌رحمی تمام این حس آرامش و خلاء رو ازش گرفته بود.
تنها کافی بود تا این حرکت دورانی کمی بیشتر روی عضو حساسش حرکت کنه تا لذت بهشتی توی بند بند وجودش آزاد بشه.

"اما..."

لب‌های پسرجوان به اعتراض باز شد؛ اما نگاه جدی کیم تهیونگ واژه‌ها رو پشت لب‌هاش حبس کرد و خجالت رو به وجودش دوخت.
لب‌هاش با ناراحتی به‌ پایین سقوط کرد و دست‌های لرزونش سمت ظرف رفت.
کیم چطور توقع داشت تا ذهنش رو از این درد دور کنه و غذا بخوره؟

Mine Where stories live. Discover now